eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
5.6هزار دنبال‌کننده
124 عکس
35 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۱ موتوری‌‌ها راحت باشند! امنیتی‌ها مشغول پاسپورت گیری‌اند! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۱ موتوری‌‌ها راحت باشند! امنیتی‌ها مشغول پاسپورت گیری‌اند! اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹ رفتم بیمارستان گلستان اهواز. سراغ مجروحان چهارشنبه(۲۵آبان) در ایذه. ۱) کارگر است و در بلوار حافظ جنوبی مجروح شده. همان‌جا که کیان پیرفلک گلوله می‌خورد. یوسف موسوی می‌گوید: «غروب بود. هندزفری تو گوشم بود. صدایی نمی‌شنیدم. به هلال‌احمر که رسیدم. جمعیت را دیدم. ترسیدم. ترمز زدم‌. دو موتوری پشت درخت‌ها بودند. ۵۰‌متری‌ام. چشم‌توچشم بودیم. صورت‌هایشان پوشانده بودند. با کلاشینکف بهم شلیک کردند؛ دو گلوله به‌پای چپم. افتادم. یکیشان با کلت شلیک کرد. خورد به بینی‌ام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند. کشان کشان خودم را انداختم لای درخت‌های بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار می‌آمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش می‌شد بلند شد. داشتم از حال می‌رفتم. یک‌ساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانواده‌ام گفتم من اینجام...» یوسف دو تیر در پای‌چپش خورده‌. ولی گلوله کلت هنوز در بینی‌اش بود! قرار است عملش کنند. حیرت‌انگیز است! مرمی بینی‌ را شکافته اما استخوان متوقفش کرده! ۲) مهشید موسوی ۱۸ساله: «از کوچه که بیرون آمدم، دیدم جلویم معترضین هستند و پشتم بسیجی‌ها. دو موتورسوار نزدیک شدند. دیگه چیزی نفهمیدم..» حالش خوش نیست. حوصله مصاحبه ندارد. گلوله میخورد به پشت کف دستش. ۳) احساس اسدی میراحمدی ۱۴ساله: «آمدم سرکوچه، در حافظ جنوبی. یکهو دیدم جمعیت دارند می‌آیند طرفم. چند موتوری بودند. صدای کلاشینکف می‌آمد. انگار جنگ بود. ترسیدم. فرار کردم سمت خانه. داخل که شدم مامانم جیغ زد. تازه فهمیدم گلوله خورده به زیر چانه‌، سر سینه‌ام!» ۴) فروتن سلحشور ۳۰ساله: «آمده بودم مرخصی، از عسلویه. درب خانه را که باز کردم دو نفر موتورسوار با صورت‌پوشیده بهم شلیک کردند. با کلاشینکف. خورد پهلویم. تعدادشان زیاد بود و همینطور بی‌محابا در خیابان تیراندازی میکردند.» ۵) دو دختر دیگر روز جمعه(۲۷آبان) به رگبار گرفته شده‌اند! الهه و سیتا باهم دوست هستند. ۱۵-۱۶ساله. در اسنپ بودند که یک پژو سفید و بدون‌پلاک به رگبارشان می‌بنند. الهه ۷گلوله (به پا، ساق، ران، کف‌پایش) و سیتا سه گلوله می‌خورد. الهه مدام ناله می‌کند. پدربزرگ و مادرش بالای سرش هستند. اما سیتا ساکت است. و دایی‌‌اش کنارش ایستاده. ترورها بسیار است. برخی جان داده‌اند و برخی زنده‌اند. و در بیمارستان‌ها بستری‌. لکن من فرصت مصاحبه با همه‌شان را ندارم. اما چند موتورسوار در یک شهر کوچک رسما عملیات مسلحانه می‌کنند و دستگاه‌های اطلاعاتی هم مشغول پاسپورت‌گیری‌ از کشتی‌گیرانند! @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۲ آقای امنیتی! درخواست از این معقول‌تر؟! https://t.me/javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۲ آقای امنیتی! درخواست از این معقول‌تر؟! ایذه: ۱۴۰۱/۸/۳۰ آمدم ایذه. با ماشین عماد. ال‌۹۰، پلاک تهران و شیشه دودی! همه ویژگی‌ها یک ترور را باهم دارم! ایذه، در سیستم قضایی یکی از مناطق تبعیدی برای اشرار است. درگیری مسلحانه بین اراذل و اوباش، کاملا امریست طبیعی و سلاح به راحتی در دسترس است. پارسال در یک درگیری‌ داخلی بین اشرار، ستایش دختر ۱۳ساله در خیابان کشته شد. یا فرشاد نقدی شهردار دهدز از توابع ایذه که او هم در درگیری سارقین با پلیس در خیابان به صورت تصادفی کشته شد. القصه! ایذه نیازی به تروریست ندارد! و در آن نقش گروهک‌ها به مانند زاهدان قابل توجه نیست. و حرفیست تبلیغاتی! از جلوی مدرسه‌ کیان رد شدم که بلافاصله به نام «شهید کیان پیرفلک» تغییر یافته! کاش این سرعت را در برقراری امنیت‌، آبادانی و خدمت‌رسانی داشتند! نه صرفا در نامگذاری! اینجا مشکل زبان ندارم! پدرومادرم لر چهار لنگ هستند. و همین کار را آسان کرده. گویش لری را کاملا می‌فهمم با درکی کامل از همه رسوم لری. رفتم سر صحنه حادثه، حداقل ۴نفر همین‌جا گلوله خورده‌اند. حدفاصل حافظ‌ جنوبی-چهارراه هلال‌احمر. رفتم خانه پدربزرگ کیان بزرگ طایفه گورویی در روستای پرچستان. چقدر زیباست با شیرهای سنگی‌اش. با دایی‌اش در روستا چرخی زدیم. سر مزار کیانِ مظلوم رفتیم. دایی می‌گوید «روز مراسم عده‌ای آمده بودند که ما نمی‌شناختیم! مدام شعار سر می‌دادند که "میت‌نماز ندارد!" مهرداد (عموی‌کیان) فریاد زد این حرف‌ها چیه؟ ما هفت‌پشت مسلمانیم. چندنفر آمدند پرچم روی تابوت کیان را آتش‌ بزنند، پسرعمویم داد زد سرشان که ما صاحب عزاییم، شما کی هستید؟!» با عموهای کیان هم در بیمارستان گپ زده بودم. این خانواده‌‌ عجیب اصیل، فرهنگی، فرهیخته و نجیبند. حرف‌شان یک چیز است؛ اگر به اشتباه شلیک کرده‌اند، چرا رسما به ما اعلام نمی‌کنند؟! آقای امنیتی! درخواست از این معقول‌تر؟! اگر اشتباه کردید، با اعتراف به آن، مطمئنم این خانواده خواهند بخشید. اگر هم قصوری نداشتید، شفاف و با جزییات توضیح دهید. @javadmogoei