هدایت شده از وحید یامین پور
با توجه به خبر بالا و پیامهایی که دریافت کردم، باید به چند سوال درباره تسهیلات جواب بدم:
۱.امسال تا الان حدود ۷۰۰ هزار نفر وام گرفتند. ولی هنوز هزاران نفر در صف هستند. وام نفری ۱۸۰ میلیونه و برای پسرهای زیر ۲۵ و دخترهای زیر ۲۳ مبلغش تا ۲۲۰ میلیون افزایش پیدا میکنه.
اما چرا صف؟
۲. سالی حدود ۱ میلیون و ۱۰۰ هزار نفر ازدواج میکنند و متقاضی وام هستند. طبق قانون بانکها باید وام رو از سپردههای مردم تامین کنند. بنابراین در شعبههایی که سپردهها کمتر و متقاضی بیشتر میشه منابع موجود کفاف تقاضاها رو نمیده و صف تشکیل میشه. بانکها میگن چون مبلغ وام ازدواج افزایش نسبتا چشمگیری داشته، هم تقاضاها بالاست و هم سپردهها متناسب مبلغ رشد نکرده لذا صف غیرقابل اجتنابه. حالا با دستور رئیس جمهور، بناست ۲۳۵ هزار فقره وام افزون بر سهمیه ها پرداخت بشه که صف کوتاه بشه.
۳. اقساط وام ماهیانه حدود ۲ میلیون تومنه به همین دلیل دلالهایی پیدا شدند که وام ها رو میخرند! من گزارش این تخلفات رو به آقای رئیس جمهور دادم. اگر شما در بانکها مواجه شدید با پیشنهاد فروش وام توسط کارکنان خود بانک، حتما به بازرسی بانک مرکزی شکایت کنید.
۴. بانکها حق ندارند بیش از ۱ ضامن معتبر مطالبه کنند. ولی چون مبلغ وام زیاد شده از نظر اونا کسانی با فیش حقوقی کم، ضامن معتبر بحساب نمیاد لذا سختگیری میکنند. به هر حال بانکها حق مطالبه بیش از ۱ ضامن رو ندارند.
۵. نکاتی که عرض کردم راجع به وام ازدواج بود. وام فرزندآوری در حیطه ماموریت من نیست. ستاد ملی جمعیت پیگیر وام، زمین و سایر مشوقهای فرزندآوری است.
🏴إِنَّا لِلَّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ🏴
🔸در جریان مراسم سالگرد شهید سلیمانی، دو انفجار تروریستی در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان روی داد که منجر به شهادت تعدادی از شرکتکنندگان در این مراسم شده است.
🔸ضمن محکوم کردن این حادثه تروریستی، شهادت هموطنان بیگناه را به پیشگاه خانواده های محترم تسلیت عرض می کنیم .
اداره کل ورزش و جوانان خوزستان
معاونت امور جوانان
روایت از کرمان؛
روایت از یک شهر مقاوم؛
زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانههایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابهلای روسری روی گونهاش ریخته بود. لبهایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زندهست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بیجانش را نگه داشت.
نگهبان همانطورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه میکرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش میکنی؟"
زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضیهاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده سالهی او. سومی هم بدن بیجانی بود که بر پارچهی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که بهسرعت داشت از کنارش میگذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه اینجا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو اینجا آلودهست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکییکی اتاق ها رو نگاه کنی."
زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاقها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک میشد دلش بیشتر راضی میشد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاقها بیابد.
آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه میرفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سالخورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله میکرد.
جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز میکنم"
در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشمهایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم."
بیرمق با لبهایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آنکه جملهاش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون میآمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU"
از لابهلای درِ باز شدهی اتاق و رفتوآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفتهاش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان میداد آرام گرفت ...
روایت از فاطمه مهرابی
ایرنا:کمیسیون تلفیق بودجه مجلس با وام ازدواج ۳۰۰ میلیون تومانی موافقت کرد
میزان وام برای زوجهایی که سن آنها کمتر از ۲۵ سال و زوجه کمتر از ۲۳ سال باشد ۳۵۰ میلیون تومان خواهد بود
سال آینده وام قرض الحسنه برای فرزند اول ۴۰، فرزند دوم ۸۰، فرزند سوم ۱۲۰، فرزند چهارم ۱۵۰ و فرزند پنجم ۲۰۰ میلیون تومان خواهد بود
اداره کل ورزش و جوانان خوزستان
معاونت امور جوانان
باز هم روایتی از ناگفتهها
اینبار نخبگان و جوانان راهی پیشرفت و افتخاری از ایران هستند
پیشرفتی از جنس اقتدار
بزرگترین مجتمع بندری خاورمیانه
اداره کل ورزش وجوانان استان خوزستان
معاونت امور جوانان
#روایت_پیشرفت
معضل کمبود کارگر در ۶ استان
معاون وزیر کار:
🔹تأمین نیروی کار در برخی از استانها به یک معضل تبدیل شده است.
🔹در استانهایی مانند یزد، سمنان، آذربایجان شرقی، بوشهر، اصفهان و قم با کمبود تامین نیرو مواجه هستیم.
🔹کارگروهی در استان هایی مانند یزد و سمنان برای حل مساله تامین نیروی کار تشکیل شده است.
tn.ai/3018149
@TasnimNews
هدایت شده از KHAMENEI.IR
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انتشار برای نخستینبار
📹 نماهنگ | نور اردهال
🔹روایت تصویری کوتاه از حضور رهبر انقلاب در بارگاه مطهر امامزادگان مشهد اردهال کاشان در تابستان ۱۳۹۵
🗓 به مناسبت ۲۷ جمادیالثانی، سالروز شهادت حضرت علی ابن امام محمد باقر علیهما السلام
📥 سایت
💻 Farsi.Khamenei.ir
21.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری
در اين چند روز با خاك انس گرفته ام، بوي خاك گرفته ام، رنگ خاك گرفته ام. حال مي فهمم كه چرا پيامبر(ص)، علي بن ابي طالب (ع) را ابوتراب ناميد.
این ها صحبت های یکی از اسطوره های ماست، چقدر برای شناخت این افراد وقت گذاشتید؟؟؟؟