کتاب خوب
«سقوط آزاد» رو به خیابان خیره به لامپهای روشن گفت: «چرا شما این قدر رنج کشیده اید؟» غافلگیر شدم. اص
«انتحار»
آرزو کردم قبل از رسیدنشان بمیرم. قفسه سینه ام به درد وحشتناکی که رسید، فهمیدم کارم تمام است. نفس به شماره افتاد. شروع کردم به جان دادن. خدایا، چقدر سخت بود جان دادن آنقدر دست و پا زدم که به واقع دست و پایم زخم شد و به خون نشست. آن چنان پاشنه هایم را با خشونت به فرش کهنه کشیدم که از پوست و گوشت رفت. زخم شد، زخم عمیق چنان آسیب دید که هنوز هم آسیب پذیرترین قسمت پاهایم است با کوچک ترین سرما یا ضربه، ناله ام آسمان را پر میکند چقدر سخت است جان کندن، خدایا.
آخرین چیزی که به ذهنم رسید این بود؛ تا فکر و ذهنم کار میکند «اشهدم» را بخوانم اما...
ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل»
🔹 اگر میخواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید.
📌 #زندگی_به_سبک_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
“وقتی مهتاب گم شد” اثری است به قلم “حمید حسام” که در آن “خاطرات علی خوش لفظ” را به رشته ی تحریر درآورده است. اما این خاطرات بیش از آن که شرح زندگانی وی باشد، یک تصویرسازی دقیق و دست اول از اتفاقی است تاریخی، که سرنوشت گروه گسترده ای از مردم ایران را تحت تاثیر قرار داد. زندگی “علی خوش لفظ” هم یکی از آن زندگی های پر فراز و نشیب است که در بحبوبه ی این حوادث، دچار تغییر شد.
📚 #معرفی_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
♦️کتاب به جای موشک کاغذی
✍نوشته:محمد خسروی راد
📚انتشارات راه یار
🎯 #کتاب_کودک
📚 #معرفی_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
🌷میلاد با سعادت امام رضا(ع) مبارک🌷
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
کتاب معلم فراری اثر رحیم مخدومی
دومین کتاب از مجموعه قصه فرماندهان به سردار شهید همت اختصاص دارد. او که به دنیا آمدنش را مدیون کرامت سیدالشهدا (ع) میدانست، زندگی پربارش نشان میداد که وقتی پای عنایت حضرت در میان باشد، یک زندگی کوتاه چقدر منشا برکت میشود.
📚 #معرفی_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«انتحار» آرزو کردم قبل از رسیدنشان بمیرم. قفسه سینه ام به درد وحشتناکی که رسید، فهمیدم کارم تمام است
«سقوط آزاد»
از زور سرما و تاریکی سر و سینه ام را کمی پایین گرفتم. تاریکی و سرما روی شانه هایم نشست، سنگین و گزنده و پرآوار خم شده به روی ران ها و زانوهایم که لرزان بودند و بی رمق انگار رعشه گرفته بودند یا پارکینسون سرما و تاریکی مثل بختک مثل دوالپا خیمه زده بود روی شانه های بی طاقتم. سرما چنگ میکشید
به پوست شب و پوست شب را میخراشید و خون میانداخت. شب با درد ناله میکرد و جابه جا می شد. اما هیچ گریزی از سرما ،نبود
بود. دلم اما دلشوره داشت. دلم اما بی قرار بود. دلم اما می ریخت پایین، مثل سقوط از پشت بام راست میگویم گفتم: «خدایا، به دادم برس.»
ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل»
🔹 اگر میخواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی(https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید.
📌 #زندگی_به_سبک_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub