کتاب خوب
قسمت پنجم پادکست زندگی به سبک کتاب . #پادکست_زندگی_به_سبک_کتاب 📚 #معرفی_کتاب 🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پ
قسمت پنج-ویولنزن روی پل.mp3
زمان:
حجم:
19.88M
در قسمت پنج با مهدی قزلی مدیر سابق نشر جامجم صحبت کردیم.
از چرایی چاپ شدن کتاب
«ویولنزن روی پل» در نشر جامجم گفت.
میگوید: «راضی بودن از لذت بردن بالاتره و آدم میتواند تغییر کند»
(این کتاب ضمانتنامه دارد. اگر خوشتان نیامد هدیه بگیرید!)
.
پیشنهاد میشود برای بهتر شنیدن از هدفون استفاده شود!
.
👤 مهمان: مهدی قزلی
📝 تنظیم کننده محتوا و میزبان: امیرحسین
🖌️ طراحی لوگوتایپ و گرافیک:
حافظ خانجانی- محمد حسینی
📩 ایمیل:
ketab5va7@gmail.com
خرید کتاب: www.5va7.ir
.
#پادکست_زندگی_به_سبک_کتاب
#ویولن_زن_روی_پل
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
کتاب خوب
«سقوط آزاد» از زور سرما و تاریکی سر و سینه ام را کمی پایین گرفتم. تاریکی و سرما روی شانه هایم نشست،
«سقوط آزاد»
پا به بالکن مربع شکل که گذاشتم تاریکی و سرمای سوزانی در آغوشم گرفت. به
روی خودم نیاوردم بهتر از ماندن در اتاق پرنور و پرسروصدای بچه ها و بوی تند و دل آشوبه شام بود. آمدم لب بالکن روی پله هفتم آجری نشستم و زل زدم به باغچه عریان و غریب به حوض خالی تنها به برف ،مرده به تاریکی غلیظ ته حیاط به گوشه های حیاط و زوایای تندش که در ظلمت و سرما و بی کسی مانده بود. تاریکی انگار جان ،داشت زنده بود چون به سختی و کندی نفس میکشید، مثل یک خرس عظیم الجثه مجروح، خرسی که در حال جان دادن است. هوا چنان سرد بود که به قول مادر، سنگ را میترکاند راست میگویم در آن سرمای منجمد کننده، دو رشته عرق از شقیقه هایم راه گرفت به طرف گردنم خمیازه های پی در پی، آب ریزش چشم ها و بینی توقف نداشت.
حالا لرز از سرمای هوا و لرز وحشتناک خماری هم به جانم افتاده بود. نیفتاده بود، شبیخون زده بود ضعف شدید درد حیرت آور بی قراری کشنده که از...
ـ برشی از کتاب «ویولن زن روی پل»
🔹 اگر میخواهید کتاب «ویولن زن روی پل» را مطالعه کنید و در پویش ۲۰ میلیونی ما شرکت کنید، عدد ۱ را به شماره ۳۰۰۰۸۶۹۹۷۷ پیامک کنید یا روی اینجا (https://5va7.ir/book/254/ویولون-زن-روی-پل) کلیک کنید.
📌 #زندگی_به_سبک_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub
دستم را روی صورتم گذاشتم. صورتم گرم بود. یک جوری بود. یاد امام افتادم. وقتی که رفته بودم پیشش، با دست خیلی آرام به صورتم زد. شوخی بود. حالا هم دستم روی صورتم است. باز هم یاد امام هستم. با خودم گفتم:«این دفعه که بروم پیش پدربزرگ مهربانم، یک کاری میکنم که محکم تر بزند»
👈 #نوبت_من
♦️ #نشر_به_نشر
📚 #معرفی_کتاب
🇮🇷 #مرکز_رسانه_ی_کتاب_پنج_و_هفت
💠 #کتاب_خوب_اینجاست
🆔 @ketabkhooub