eitaa logo
عبدالحسین خسروپناه
5.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
492 ویدیو
98 فایل
تنها کانال رسمی «استاد عبدالحسین خسروپناه» (توسط ادمین اداره میشود) کانال تلگرام: https://t.me/khosropanah1_ir کانال سروش: https://splus.ir/khosropanah_ir صفحهٔ ویراستی: https://virasty.com/Khosropanah_ir صفحهٔ ویسگون: https://wisgoon.com/khosropanah_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نقش بصیرت در تاریخ اسلام و انقلاب .mp3
زمان: حجم: 15.7M
🎙سخنرانی استاد خسروپناه با موضوع: نقش بصیرت و بی بصیرتی در تاریخ اسلام و انقلاب در جمع استادان دانشگاه آزاد اسلامی استان مازندران ۸ دی ۱۴۰۰ 🆔 @khosropanah_ir
مدیریت و حکمرانی هرمی جوابگو نیست/ کلاس‌های درس دانشگاه سریع‌تر حضوری شود https://www.ana.press/news/634284
پرسشهایی در حکمت سیاسی متعالیه .mp3
زمان: حجم: 10.76M
🎙پرسشهایی درباره حکمت سیاسی متعالیه در میزگرد نقد و بررسی کتاب سیاست الهیه در حکمت متعالیه در مجمع عالی حکمت اسلامی ۹ دی ۱۴۰۰ 🆔 @khosropanah_ir
سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین خسروپناه.mp3
زمان: حجم: 21.36M
🎙 سخنرانی استاد خسرو پناه درباره شخصیت فلسفی و اخلاقی حاج قاسم سلیمانی در مصلی شهرستان بروجرد ۱۳ دی ۱۴۰۰ 🆔 @khosropanah_ir
نظریه تکامل اجتماعی و تاریخی علامه مصباح یزدی .mp3
زمان: حجم: 5.9M
🎙سخنرانی استاد خسروپناه با موضوع: نظریه تکامل اجتماعی و تاریخی علامه مصباح یزدی در همایش علمی بررسی اندیشه های اجتماعی علامه مصباح یزدی در دانشگاه آزاد اسلامی استان قم ۱۴ دی ۱۴۰۰ 🆔 @khosropanah_ir
بسم الله الرحمن الرحیم الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَايَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا مستندساز متعهد جناب عبدالکریم بیدخ سلام علیکم مستند انسان ساز آیه های ماندگار (مرحوم سید محمدعلی مصطفوی) را دو بار با شوق تماشا کردم. وظیفه خود می دانم از جنابعالی جهت تولید این مستند و حمایت شرکت آسیای هفت سنگ و همه همکاران شما در تدوین، نورپردازی، صدابرداری، تصویربرداری، لوکیشن و موسیقی متن و همه نهادهای شهرستان دزفول و نیز خانواده محترم آن مرحوم و همه استادانی که در این مستند افاضه کردند؛ تشکر نمایم. حکیم جمیل به شما اجر ملکی و ملکوتی عنایت کند و خداوند متعال رحمت مستمره و جنات نعیم و ضیافت علوی را به آن عالم ربانی و دانشمند متعالی و خطیب متخلق مرحوم حضرت حجت الاسلام والمسلمین استاد سید محمدعلی مصطفوی نازل گرداند. این عالم ربانی ۱۰۰ سال از عمر پر برکت۱۲۴ ساله اش را وقف تبلیغ معارف و احکام و تاریخ اسلام نمود. توصیه این مسکین به همه مردم به ویژه تحصیل کردگان و مخصوصا روحانیت و طلاب عزیز، استفاده معرفتی و معنوی از این مستند ارزشمند است. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته عبدالحسین خسروپناه طلبه حوزه علمیه قم ۳۰ دی ۱۴۰۰
🔸لزوم حرکت به سمت کرسی‌های نظریه‌پردازی با رویکرد بومی 🔻استاد خسروپناه در جلسه شورای دانشگاه آزاد اسلامی استان سیستان و بلوچستان مسئولان دانشگاه باید برای ارتقای مرتبه استادان به دانشیاری و استاد تمامی همت و پرونده‌ها را پس از تکمیل شدن به سازمان مرکزی ارسال کنند تا اقدامات معمول صورت گیرد و برای این منظور باید یک ممیزه را به دو ممیزه و در نهایت پنج ممیزه برسانیم. متن کامل را در لینک زیر مطالعه فرمایید https://www.ana.press/news/636320 🆔 @khosropanah_ir
 شهید سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندران که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچکس در جبهه نفهمید که او خانواده ای ندارد. کم سخن می گفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه یعنی *بیسیم چی* بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد برگه و کدهای عملیات را قبل از اسارت خورد و منافقین پس از شهادت رساندن وی ، برای به دست آوردن رمز و کد های بیسیم سینه و شکمش رو شکافتند ولی چیزی نصیب آنها نشد ... یادمان باشد روی سفره چه کسانی نشسته ایم و این نظام اسلامی امانت شهدای مظلوم شهید ی از فرزندان بهزیستی شهید شیعه‌زاده: تنها آرزویم دیدن خواهران و برادرانم بود تا کنار هم باشیم در دهم شهریور سال ۱۳۴۸ در یک روز تابستانه چشم به این دنیا گشود و در آغوش پرمهر مادر قرار گرفت تا لبخند خانواده‌ای را با صدای گریه‌هایش آذین کند. از محمودآباد, کودکی‌ از روستاهای خوش و آب‌وهوای مازندران، شهرستان محمودآباد، روستای ولم توابع بخش سرخ‌رود با نگاهی بی‌آلایش در کنار خواهران و برادرانش جای گرفت. سیف‌الله نام داشت و در نخستین روز از ادوار کودکی طعم بی‌مادری را چشید و بر حسب زمانه مورد تازیانه ناملایمات روزگار قرار گرفته و از آغوش گرم خانواده جدا شد. کودکی که محبت را در بین هم‌دوره‌ها و هم‌سن‌ و سالان خود در کانون نگهداری شبه خانواده بهزیستی شهرستان آمل جستجو کرد و در کنار خواهرش یافت. فرزندی از بهزیستی که با آغاز جنگ تحمیلی با وجود سن کمش صدای امام خمینی(ره) را لبیک گفت و برای حفظ ناموس خود و خاک میهن تفنگ هم‌قدش را بر دوش گرفت تا با نثار خونش برگی زرینی دیگری از رشادت‌ها و ایثاگری‌های مردم نظام را
به ما بشناساند. برای آشنایی زندگی این شهید بزرگوار به عنوان تنها شهید بهزیستی استان مازندران نشستی با رقیه شیعه‌زاده خواهر هم‌دوره‌اش و طیبه علی‌پور مربی شهید سیف‌الله شیعه‌زاده ترتیب دادیم که نظر شما را به خواندن آن جلب می‌کنیم چی شد که وارد پرورشگاه سازمان کودکان و نوجوانان بهزیستی آمل شدید؟ سال 1350 پس از دست دادن مادرمان بدلیل ازدواج مجدد پدرم و ناتوانی مالی‌اش برای نگهداری فرزندانش، ابتدا من که آن موقع چهار سالم بود به سازمان نگهداری کودکان و نوجوانان بهزیستی شهرستان آمل تحویل داده شدم و پس از شش ماه سیف‌الله دو ساله به جمع ما پیوست. چند خواهر و برادر بودید و شهید چندمین فرزند بود؟ پنج خواهر و برادر که سیف‌الله سومین فرزند بود، برادر بزرگم پیش پدرم ماند، دو برادر و خواهرم نیز بدلیل سن پایین‌شان به سرپرستی دو خانواده درآمدند و من و سیف‌الله تحت حمایت بهزیستی قرار گرفتیم. عکس‌العمل شهید پس از ورود به پرورشگاه چگونه بود؟ شهید بدلیل سن کوچک و بی‌پناهی‌اش به من روی آورد و تمام تنهایی‌اش را با وابستگی به من تامین می‌کرد. تسنیم: چند سال کنار هم بودید؟ سیف‌الله و من به مدت هفت سال در بهزیستی آمل زندگی کردیم سپس به بهزیستی مشهد انتقال یافتیم و طی این سال‌ها یک بار هیچ خانواده‌ و بستگانی به دیدن ما نیامدند. در واقع شهید تا زمان قید حیاتشان برادر و خواهر خود ندیده بود. در پرورشگاه بهزیستی مشهد به مدت یک سال نگهداری شدیم که براساس یک تصمیم‌گیری دختران را به پرورشگاه تهران انتقال دادند و پسران را به تربیت‌حیدریه که شهید سیف‌الله نیز به همراه آنها بود. باز چطور به همدیگر رسیدید؟ در پرورشگاه تهران دو سال ماندم و طی این دو سال هیچ ارتباطی با سیف‌الله نداشتم تا اینکه یک روز از بلندگوی پرورشگاه مرا به دفتر ریاست خواستند و در آنجا مردی را دیدم که تصور کردم باغبان جدید محوطه پرورشگاه است. اما با ورود به دفتر آن فرد را به عنوان پدرم معرفی کردند و گفتند که از این پس سرپرستی مرا پدرم برعهده می‌گیرد و این باعث خوشحالی‌ام شد زیرا پس از سال‌ها دارای خانواده می‌شدم، در این بین تمام فکرم پیش سیف‌الله بود و آرزویم بود که ایشان هم به ما بپیوندد. پدرم پس از آوردنم به شمال برای سرپرستی برادرم به تربیت‌حیدریه رفته و وی را به خانه آورد اما بدلیل وضعیت خانواده و شرایط مالی‌اش نتوانست سیف‌الله را در کنار خود نگه دارد و عمویم قدرت‌الله سرپرستی وی را برعهده گرفت. در چه سال به سرپرستی عمویشان درآمدند؟ در سن چهارده سالگی بود، در کنار خانواده عمویم حدود دو سال زندگی کرد تا اینکه تصمیم گرفت به جبهه برود و در آن زمان سنش به 16 سال رسیده بود. یعنی برای اولین بار در سن 16 سالگی وارد جبهه شدند؟ بله، شهید برای ابتدا حدود سه ماه آموزش رفتند و از آموزش‌های نظامی بهره‌مند شدند سپس برای مرخصی به آغوش خانواده برگشتند. مرخصی‌شان به مدت یک هفته بود و در این هفت روز همه دغدغه‌اش بودن با من بود و تمام نگرانی‌اش زندگی من بود. همیشه می‌گفت: "تمام فکر من زندگی توست و اینکه شاد و خوب زندگی خواهی کرد." پدرتان راضی به رفتن سیف‌الله به جبهه آن هم با این سن کمش بودند؟ با توجه به اینکه برادرم با ما زندگی نمی‌کرد اما برای رفتن به جبهه نیاز به رضایت پدرم داشتند و آن سال که نامه رضایت را آوردند تا پدرم امضا بزند، پدرم مخالف رفتنش بود و به ایشان ‌گفت: «اونجا نقل و نبات پخش نمی‌کنند، جنگ است و آدم را می‌کشند»در جواب پدرم گفت:« پدرم سر من که از سر امام حسین(ع) بالاتر نیست.» و با این حرفش پدرم ساکت شد و رضایت داد تا به جبهه برود. آخرین دیدارتان با شهید چگونه سپری شد؟ هیچ وقت آخرین شبی که با هم گذراندیم را از خاطرم نمی‌برم، هفت روز مرخصی آمده بود و طی این هفت روز می‌آمد خونه‌مون و بهم سر می‌زد و جویای حالم می‌شد تا اینکه به شب آخر رسید. در آن شب تا سه صبح بر روی یک بالش سر بر بالین گذاشته بودیم و از خاطرات دوران پرورشگاه می‌گفتیم، گریه می‌کردیم و می‌خندیدیم. در روزی که عازم رفتن شده بود اجازه بهم ندادن تا وی را تا اتوبوس همراهی کنم و خواهر بزرگم شهید را همراهی کرد. خواهرم پس از بدرقه‌اش برایمان تعریف ‌کرد، زمان اعلام اسامی رزمندگان برای سوار شدن بر اتوبوس نامش را صدا زدند من بجایش گفتم: الله، زیرا همیشه سیف‌الله عادت داشت که با خواندن نامش، نام الله را به عنوان جواب به زبان می‌آورد. سرپرست گروه برگشت به خواهرم گفت: خودش کجاست؟ گفت: رفته بیرون الان برمی‌گردد. زمانی که داشت سوار اتوبوس می‌شد شروع کرد به اشک ریختن، پرسیدم چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید." چگونه به شهادت رسید؟ شهادتش ماجرای بسیار دردناک و جالبی داشت بدین گونه که پس از گذشت یک ماه و حضور در جبهه علیه کومله‌های کردستان در شهر مریوان ظاهراً سپاه بدنبال وی به روستا ما آمدند و سراغش را از