eitaa logo
فروشگاه کتاب جان کودک و نوجوان
14.1هزار دنبال‌کننده
17هزار عکس
394 ویدیو
33 فایل
🎁🛍گلچینی از محصولات فرهنگی هنری آموزشی سالم برای کودکان و نوجوانان ایران زمین 👦👧واحد کودک و نوجوان فروشگاه کتاب جان ✅فروش فقط به صورت غیرحضوری 👤ارتباط با ادمین: @Milad_m25
مشاهده در ایتا
دانلود
📌تصاویری از کتاب روز حسین علیه السلام : نخستین گفتنی های عاشورا برای تو @koodak_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب آب و زنجیر از مجموعه روزهای /داستان ویژه 🔺مجموعه یک مجموعه صمیمی و نوجوان پسند با و جذاب است که به قلم نویسندگان برتر کشور پدید آمده است. 🔸 کتاب آب و زنجیر داستانی است درباره گروهی نوجوان که در ، در مشکین شهر و در حاشیه دره خیاوچایی زندگی می‌کردند. 🔹نویسنده در این داستان حال و هوای نوجوانی به اسم فیاض را روایت می‌کند. فیاض اولین کسی است که از این محله عازم می‌شود و همه اهل محل درباره او صحبت می‌کنند. 🔸گفتنی است این اثر با عنوان تابستان خیاوچایی در بخش رمان برگزیده نهمین جشنواره داستان انقلاب شده است. ✍نویسنده: حسین قربانزاده خیاوی 📖تعداد صفحات: ۲۸۴ صفحه ▪️ناشر: به نشر 💰قیمت: ۳۰،۰۰۰تومان ..............................................  🛍خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/1747735?ref=830y 📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇 @Milad_m25 🆔@koodak_shop
فروشگاه کتاب جان کودک و نوجوان
📚کتاب آب و زنجیر از مجموعه روزهای #جنگ /داستان ویژه #نوجوانان 🔺مجموعه #روزهای_جنگ یک مجموعه صمیمی
✂️بخشی از کتاب آب و زنجیر سبلان پیراهن سفید بلندش را تا سینه بالا کشیده و نیم‌تنه‌ای سبز از زیر آن بیرون زده بود. اولین اوبه‌های عشایر روی تپه‌های مشرف به سبلان، جا خوش کرده بودند. عشایر از دشت‌های مغان، گوسفندهای خسته و گرسنه را گله‌گله از خیابان‌های شهر عبور می‌دادند و اطراف «قینارجا» ساکن می‌شدند. غلام لنگهٔ جوراب ارکیناز را از داخل توبره بیرون آورد. ساک آبی «سوغان»10 را باز کرد. تخم‌مرغ‌ها را یکی‌یکی داخل جوراب گذاشت. جوراب را سر چوب‌دستی گره زد و آرام فرو برد داخل آب که بین سنگ‌های قهوه‌ای روشن و تیره بی‌امان غل می‌زد. زودتر از آنکه خروس فرصت خواندن پیدا کند، از شهر بیرون زده بودند. «جیار» گفته بود: «این هم آخرین امتحان خرداد! برعکس همهٔ درس‌ها، در این درس نمرهٔ ما همیشه بیست است!» سوغان گفته بود: «باور کن جیار، در این درس هم نمره نمی‌گیری!» غلام خندیده بود. خیلی زود، تاریکی و سکوتِ خیاوچایی، جیار را در امتحان شجاعت هم تجدید کرده بود. - دیوانه شده‌ایم به خدا! جاده را ول کرده‌ایم و در این تاریکی دره، تنمان را به لرزه انداخته‌ایم که چه؟ قبل از آنها، سه پیرمرد عشایر در حوض قینارجا بودند. به نوبت می‌ایستادند جلوی آب که با فشار از لوله می‌ریخت داخل حوض. گاه شانهٔ پیرمردها می‌چسبید به دهانهٔ لوله و چتری از آب دورِ سرشان باز می‌شد و فرو می‌نشست. آب داغ بود. آرام‌بخشِ استخوانِ پیرمردها؛ اما استخوان آنها، چنین گرمایی را تاب نداشت. سوغان با اشارهٔ غلام از حوض بیرون زد. در سرمای استخوان‌سوز کوهستان، خود را رساند به سرِ چشمهٔ جوشان. جوی آب داغ را ول داد در بستر رودخانه. با سنگ، آب سرد بیشتری را هدایت کرد طرف حوض. تن عریانش را نیش صبحگاهی کوهستان گزید و ریزریز تاول زد. برای تماشای قیافهٔ پیرمردها، تند از روی سنگی به روی سنگ دیگر جست و لرزان آمد پیش غلام و جیار. انتظار با فریاد یکی از پیرمردها به سر آمد. - وای... پدرسوخته‌ها! آب یخ پسِ گردن پیرمرد شلاق زد و او را پراند وسط حوض. پیرمردها بَد و بیراه گفتند. سوغان گفت: «به ما چه؟ خدا فتیلهٔ سبلان را یک‌ذره کشید پایین!» @koodak_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب مرد قورباغه‌ای از مجموعه روزهای جنگ / داستان ویژه 🔹این کتاب از کتاب‌های مجموعه روزهای جنگ است یک مجموعه صمیمی و نوجوان پسند با و جذاب است که به قلم نویسندگان برتر کشور پدید آمده است. 🔸این کتاب‌ها نوجوان امروز را با حال و هوای جنگ و اتفاقات آن آشنا می‌کند و کمک می‌کند در قالب داستانی جذاب، روایت‌هایی از سخت‌ترین دوران ایران را برای نوجوانان تعریف می‌کند. کتاب‌های این مجموعه داستان هایی جذاب و گیرا دارند و خواننده را تا انتها با خود همراه می‌کنند. ✍نویسنده: فرخنده حق شنو 📖تعداد صفحات: ۱۰۲ صفحه ▪️ناشر: به نشر 💰قیمت: ۱۲۰۰۰تومان ..............................................  🛍خرید آنلاین از سایت باسلام👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/1747445?ref=830y 📲سفارش از طریق پیام رسان ایتا👇 @Milad_m25 🆔@koodak_shop
فروشگاه کتاب جان کودک و نوجوان
📚کتاب مرد قورباغه‌ای از مجموعه روزهای جنگ / داستان ویژه #نوجوانان 🔹این کتاب از کتاب‌های مجموعه روز
✂️بخشی از کتاب مرد قورباغه‌ای نگاهی به عکس پدر انداخت و گفت: «کاش به‌جای ادبیات، دودوتا چهارتا یاد می‌گرفتم.» منظورش را می‌فهمیدم. چندین بار گفته بود: «تا درس بود، درس، بعد ازدواج، بعد هم به‌خاطر خوبی‌های پدرت که نگذاشت آب توی دلم تکان بخورد، از حساب‌وکتاب و اقتصاد هیچ‌چیز نفهمیدم.» آلما هر روز ساکت و ساکت‌تر می‌شد. به فکر فرو می‌رفت و حرف نمی‌زد. معلوم نبود به چه چیزی فکر می‌کند. گاهی به تلفن‌هایی مشکوک جواب می‌داد و توجه مرا که می‌دید، حرفش را زود قطع می‌کرد. مریض شده بود و مرتب دارو می‌خورد. از بیرون که می‌آمد، غذا را آماده می‌کرد و سر سفره منتظرم می‌نشست. کنارش می‌نشستم، لبخندی شاید از سر اجبار، روی لبش می‌نشست و سکوت می‌کرد. می‌پرسیدم: «چی شد؟» می‌گفت: «هیچی!» به کاری که خانم دکتر می‌توانست برایم پیدا کرده باشد، فکر می‌کردم. حدس می‌زدم شاید برای جواب‌دادن به تلفن یا منشی‌گری، مرا خواسته است که اگر این‌طور بود، در هیچ‌کدام تجربه نداشتم. خودش می‌دانست. مرا خوب می‌شناخت. از کودکی پزشکم بود. حالا چند سالی بود که مرتب می‌گفت دیگر به پزشک بزرگ‌سال مراجعه کنم و من توجه نمی‌کردم. او پدر را خوب می‌شناخت. پدر خودش مرا می‌برد مطب او. راضی‌کردن آلما کار سختی بود. زیر بار حرف‌هایم نمی‌رفت. هرچه زبان داشتم، برایش ریختم و دست آخر هم گفتم: «اگر شما رضایت ندین، امکان نداره کار کنم.» آلما که دیگر کلافه شده بود، گفت: «پس با هم بریم.» @koodak_shop
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا