#ارسالی_مخاطب
🔺اینو خوندم مخم سوت کشید
چه متن عالی، عجیب، ناراحتکننده ای. با دقت بخونید.
🔺 این متن میتونه تجربه فوق العاده ارزشمندی باشه برای مجردها
🔺چند روزیست که پا به ۵۰ سالگی گذاشتهام... و هنوز مجردم؛ چیزی که هرگز فکرش را هم نمیکردم.
🔺نه اینکه زشت باشم یا موقعیت اجتماعی نداشته باشم، نه...
فقط در جوانی، در انتخاب همسر دچار وسواس شدم.
🔺در فامیل مرا دختری میدانستند که منتظر مردی با اسب سفید بود.
🔺چند خواستگار داشتم، حتی از بین فامیل، ولی ردشان کردم؛ و هنوز هم که هنوزه، بزرگترهای فامیل سرزنشم میکنند.
🔺اولین خواستگارم در ۱۹ سالگی، پسرعمویم بود؛ کارمند یک داروخانه، با درآمدی معمولی.
🔺 خودش و خانوادهاش به من علاقه داشتند، اما بهنظرم بچه بود؛ فقط ۵ ماه از من بزرگتر، ولی احساس میکردم نمیتواند تکیهگاهم باشد.
🔺همین شد که او را رد کردم... و بعدش، رابطهام با خانواده عمویم هم سرد شد.
🔺در همان سال، ۶-۷ خواستگار دیگر هم داشتم. ولی من با ذهنی پر از ایدهآلگرایی، همه را رد میکردم.
🔺میگفتم: نباید اشتباه خواهرم را تکرار کنم؛ او در ۱۷ سالگی ازدواج کرد، و در کمتر از ۶ سال، صاحب ۴ فرزند شد.
🔺 از زندگیاش لذتی نبرد. من تصمیم گرفته بودم درس بخوانم، پیشرفت کنم و فقط در صورت پیدا شدنِ یک مورد واقعاً خوب، ازدواج کنم.
🔺کمکم معلم شدم و کارم برایم از هر چیزی مهمتر شد.
🔺 در ۲۵ سالگی فکر میکردم در اوج جوانی هستم.
🔺 خواستگار داشتم، اما سطح سواد و موقعیت اجتماعی آنها به نظرم پایینتر از خودم بود؛ ردشان میکردم.
🔺تا قبل از ۳۰ سالگی، تقریباً هر دو ماه یکبار خواستگاری به خانهمان میآمد. اما از یکجایی به بعد، خجالت کشیدم.
🔺به مادرم گفتم: «تا وقتی کسی به دلم ننشسته و شناخت کافی از او ندارم، نگذار بیاید. مگر خانهمان نمایشگاه است که هر کسی بیاید و برود؟»
🔺از آن به بعد، حضور خواستگار در خانهمان کمرنگ شد. سنم بالا رفت و من حاضر نبودم ریسک کنم.
🔺 باور داشتم بعد از ۳۰ سالگی، دیگر نباید سختی بکشم؛ زندگی باید راحت و در شأنم باشد.
🔺بزرگترها هم میگفتند: «هر چه بیشتر صبر کنی، خواستگاران بهتری میآیند.»
🔺 اما حقیقت این بود که خواستگارانی که خانه و ماشین نداشتند، دیگر برایم گزینه نبودند.
🔺تحمل زندگی در خانه اجارهای یا سوار اتوبوس شدن را نداشتم.
🔺اما واقعیت تلخ این بود که خواستگارها دیگر اکثراً مجرد نبودند.
🔺یا همسرشان را از دست داده بودند یا طلاق گرفته بودند.
🔺 من هم حاضر نبودم با مردی که قبلاً زندگی مشترک داشته، ازدواج کنم.
🔺در ذهنم هنوز دنبال شاهزادهای با اسب سفید میگشتم... اما زمان گذشته بود.
🔺تا اینکه ۴۰ ساله شدم. خواستگارها خیلی کم شدند؛ هر شش ماه، یکی میآمد. ولی تقریباً همه بچهدار بودند.
🔺فشار خانواده بیشتر میشد و من ناامیدتر.
🔺 آخرین خواستگارم، پیرمرد ۶۵ سالهای بود که داماد، عروس و نوه داشت! تا دو شبانهروز گریه کردم...
🔺تازه فهمیدم چقدر فرصتهای خوبی را از دست دادهام.
🔺 چرا همکار خوبم را فقط بهخاطر چند سال تفاوت سنی رد کردم؟
🔺در ۴۵ سالگی تصمیم گرفتم منطقیتر باشم. حاضر بودم با مردی ازدواج کنم که همسرش را از دست داده، اما بدون فرزند باشد.
🔺ولی انگار چنین موردی اصلاً وجود نداشت.
🔺اگر هم بود، چهرهاش برایم دلنشین نبود.
🔺و حالا، در ۵۰ سالگی...
نه حس همسر شدن برایم مانده، نه امیدی برای مادر شدن.
🔺خواهرم با نوههایش بازی میکند و من هنوز اندر خم یک کوچهام...
منتظر خواستگاری که شاید هیچوقت نیاید.
و حسرت روزهایی را میخورم که هیچوقت تکرار نمیشوند..
🔺پدر ومادرهای گرامی کمی تفکر هم بد نیست
✍کانال تجربیات خانوم خونه
https://eitaa.com/joinchat/4031053883Cc0e0f26e0f
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شماها یک شغل بسیار شریفی دارید؛
یعنی شغل آدمسازی؛
یعنی شغل انبیا...
🎥 امام خمینی (ره)
#مدرسه_والدین 👇👇
@tarbiapp
10.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چند تا گروه دارین ارسال کنید برای پیاز رایگان
835.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبلنا با این کلیپ خنده به لبمون میومد ولی الان بغض میکنیم رئیس جمهور شهیدمون
شهید_رئیسی
https://eitaa.com/joinchat/2172911817C67eb483b53
🍃 🍂❤️🍂🍃
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز
آلاء نجار
متخصص اطفال
پیکر سوخته نه فرزندش را
در درب بیمارستان تحویل گرفت
⏳روز پانصد و نود و پنج و قیامت
@ESRAR3
943.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 برخورد یک موشک اسرائیل به یک ساختمان در تهران.
✅ @qome_ziba
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هم آسمان لرستان است. هر چند مشخص نیست به کدام سمت میرود اما به نظر میرسد سر جداشونده موشک بالستیک هواپرتاب دشمن است.
@SyrianKhabar
452.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هشدار: دارای تصاویر دلخراش
ویدئویی از کودک شهید شده در طی حملات اسرائیل به مناطق مسکونی تهران
@mrtahlilgar1
🔰خاطره و دستوری از مرحوم آیت بهاءالدینی:
♻️آنگاه که هواپيماهاي دشمن شهرهاي ايران را بمباران ميکرد، امام جمعه درود خدمت آقا (آيتالله بهاءالديني) رسيده، حملات بسيار دشمن را مطرح کرد.
آقا دستور قرائت «حديث کساء» را ميفرمايند. چندي بعد خبر آوردند که هواپيماها ميآيند و تنها شهر را دور زده، از منطقه خارج ميشوند. تا اين که يک روز هواپيماي دشمن هنگام حمله به شهرستان بروجرد مورد اصابت نيروهاي اسلام قرار ميگيرد. خلبان هواپيما با چتر خود را نجات مي دهد و پس از اسارت ميگويد:
«مأموريت من انهدام کارخانه سيمان درود بود، ولي وقتي نزديک شهرستان ميشدم هر چه نگاه به پايين ميانداختم جز «مأموريت من انهدام کارخانه سيمان درود بود، ولي وقتي نزديک شهرستان ميشدم هر چه نگاه به پايين ميانداختم جز آب چيز ديگري از مردم و يا کارخانه نميديدم»
#حدیث_کسا
#پویش_سراسری