•سیودو•4_6014730101772521618.mp3
زمان:
حجم:
3.48M
همیشه دنبالِ گناهانِ گلدرشت نباشیم!
بررسی کنیم چیکار میتونیم کنیم که
حالمون بهتر بشه؟
ما هیچجا دیگه حالمون خوب نمیشه!
اِلّا با ذکرِ او...🤍🌱
دوسم داره،
دوسم نداشت که خَلقَم نمیکرد. :)
#هندزفری🔉
یکی از مهارتهایِ افـــرادِ ”سالم”
داشتنِ مهارتِ ”سازگاری” هست!
#ازنو🧩
• سیودو | فیاض •
بر گردنِ ما همیشه حق دارد عشق! #ردپا
چون که خیلی زیاااد دوستون داریم
و نظرتون برامون اهمیت داره؛
لطفا راجعبه هشتگ #ردپا
هر پیشنهاد یا انتقادی دارید، بفرمایید.
دونهبهدونهیِ نظرات خونده میشه!🤓
• سیودو | فیاض •
از اینکه حالا بدون هیچ مقاومتی میتونم دستت رو ببوسم خوشحالم😍 #ردپا
"پارت اول"
از مسافرت که برگشتم ساعت چهار صبح بود.
با همهیِ خستگی بیدار موندم تا اذون صبح... چون فکر میکردم اگه بخوابم با این حجم از خستگی ممکنه خواب بمونم و نمازم از دست بره.
بعد از نماز دیگه نتونستم بیدار بمونم و بیهوش شدم.
ساعت هشت صبح بیدار شدم و از اونجایی که مادرم همسایهمون هستند، رفتم عرض سلام و ادبی داشته باشم.
+مامان جانم... مامان بانو...
خواهرم درحالی که نگرانی در چهرهاش موج میزد گفت نیستند!
بیشتر از جواب، نگرانی و آشفتگی چشماش برام سوال شد؟!
+کجان؟
_امممم....
سکوتش دلم رو تکون داد.
با نگاهم منتظر جواب بودم.
-راستش دیروز افتادن از بلندی و دستشون شکست. دکتر گفت باید عمل بشن و پلاتین....
اشکم ناخودآگاه ریخت. احساس کردم چقدر دلم میخواست الان اینجا بودن و بغلشون میکردم.
با تماس و پیگیری متوجه شدم درحال آماده شدن برای رفتن به اتاق عمل هستن و بیمارستان همراه قبول نمیکنن...
"پارت دوم"
عصر
برادرم زنگ زد مادر توی بخش اومده و حالش خوبه...
کلی دلم شاد شد و ازش خواستم من امشب رو بمونم پیششون.
و به سرعت آماده شدم و نفهمیدم چه جوری رسیدم بیمارستان.
دست مادرم در گچ و آتل بود و ب شدت درد داشت.
بغضم رو قورت دادم و شوخی میکردم باهاشون.
دستش رو میبوسیدم و نمیتونست مثل همیشه ممانعت کنه...
از اینکه بدون مقاومتش میتونم دستش رو ببوسم خدارو شکر کردم و از اینکه الان حالشون بهتره و دردشون کمتر...
قدر پدر و مادرتون رو خیلی بدونید!!
دست و پای پدر و مادرتون رو ببوسید و شکرگزار این نعمت باشید.♥️
#روزنوشت📝