eitaa logo
• سی‌و‌دو | فیاض •
8هزار دنبال‌کننده
601 عکس
888 ویدیو
13 فایل
اگر که شرحِ غمت در سی‌ودو حرف نگنجید؛ بیافرین به الفبای خود، زبان جدیدی... اکانت ادمین: @Chanel32chanel32 ورود آقایان ممنوع🚫⛔️ لینک ناشناس کانال: https://6w9.ir/Harf_10840367 ــ فوروارد یا ذکرِ منبع بهتره!✨
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. زمان: بیست و هفتمین روز از ماه ذی‌الحجه/نزدیک ظهر مکان: ذوحسم حر با هزار سوار به کاروان حسین علیه السلام رسید خسته بودند و تشنه! قطره آبی در مشکهایشان نبود. حسین و یارانش به استقبال آمدند. کریمانه مشک در دهان های خشکیده شان گذاشتند و طشت های آب را سخاوتمندانه مقابل اسبهایشان .... ظهر همه نماز را به حسین علیه السلام اقتدا کردند و بعد از نماز حسین علیه السلام برایشان حرف زد... حرفهایش بوی محبت و مهر میداد. گله ها کرد و بعد با اشارتش عقبه بن سمعان خورجین نامه های کوفیان بدعهد راپیش پایشان ریخت! اما چشمهایشان ندید! و دلهایشان نشنید... 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۲. ذوحسم راوی: حربن یزید ریاحی به امام گفتم: دستور جنگ ندارم، اما آمده ام تا راهت را به سوی کوفه سد کنم! برگشت به مدینه هم راه نیست! امام نگاهم کرد. از شرم سر به زیر انداختم... وقیحانه سر راست کردم و گفتم: و اگر دست به شمشیر ببری کشته خواهی شد! امام نهیب زد: مادرت به عزایت بنشیند! مرا از مرگ نترسان که به جز کشتن من کاری از شمایان ساخته نیست! من گفتم : اگر نه این بود که مادرت ریحانه ی رسول خداست جوابت میدادم! هرم خجالت بر جان یخ زده ام نشست! خواستم چند روزی صبر کند تا پیک به عبیدالله بفرستم و کسب تکلیف کنم و تا جواب برسد راه کج کند ، نه سمت کوفه و نه مدینه! حسین علیه السلام پذیرفت. باهم راه افتادیم، او با اهل بیتش و با همه ی وجود... من در خیل هزار سوار ، تنها و بی خویش! به نینوا رسیدیم! 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۳. کربلا ظهر عاشورا سپاه یزید حر و عمرسعد _تو راستی با این مرد میجنگی؟ +آری حر! والله با حسین بن علی و یارانش چنان جنگی کنم که افتادن سرها و بریده شدن دستها سرآغازش باشد! حر نگاهش را از ابن سعد میگیرد تا چشمان دریده اش و کُفر چشمانش ، دلش را نیاشوبد! _ چه میشود اگر با زاده زهرا قتال نکنی و دست به خونش نیالایی؟ چه میشود اگر دست از او برداری تا به مدینه بازگردد؟؟ +کار دست من نیست حر! امیر عبیدالله چنین خواسته و من... حر دیگر نمیشنود! و نمیخواهد بشنود... باید برود. دیگر جای ماندن نیست! _مرگتان باد ای حرامیان که همه از یک قبیله و قومید. اینک منم حر! بیزار از شما که ننگ با شما بودن را تحمل نمیتوانم کرد! 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۴. زمان: سالهای بعد از شهادت پیامبر مکان: مدینه راوی: جون بن ابی مالک برده ای بیش نبودم. سالها با پدرم ابی مالک در مدینه میزیستم. پدرم که مرد اربابش ارباب من شد! چندسالی بود ک رسول خدا از میانمان رفته بود و غم بر دلمان نشسته بود‌ روزگار چرخید و چرخید تا آن روز که مولایم علی مرا دید و با اربابم حرف زد و مرا به خانه ی خود برد. ادب و آداب مسلمانی را آنگونه که باید و شاید در آستان کرامت او فراگرفتم. بعد به امر مولایم نزد ابوذر غفاری رفتم و خدمتگذار آن صحابی بزرگ رسول خدا شدم... چندی نپایید که به فرمان عثمان خلیفه ی وقت مولایم ابوذر نخست به شام و بعد به پیشنهاد معاویه به صحرای بی آب و علف رَبَذه تبعید شد. با ابوذر و همسر و تنها دخترش به انجا رفتم و مدتها شاهد زجرها و مصیبتهایش بودم. بعد از فوت ابوذر دوباره به آستان مولایم علی پناه بردم. مولایم ک در کوفه به شهادت رسید سر سپرده ی امام مجتبی شدم تا اوهم به جوار قرب الهی پرکشید. جز آستان امام حسین کجا را داشتم؟ به در خانه اش رفتم و گفتم: آقا غلام برادر و پدرتان را میپذیرید؟ با مهربانی خندید و دستم را فشرد و در خانه اش را به رویم گشود... 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سی‌و‌دو | فیاض •
۴. زمان: سالهای بعد از شهادت پیامبر مکان: مدینه راوی: جون بن ابی مالک برده ای بیش نبودم. سالها با
۵. _ در چه فکری جون؟ + در فکر شما آقا! داشتم به گذشته ها می اندیشیدم و به غربت امروز شما! نمیتوانم شاهد باشم که دشمنان از هر سو در میانتان گرفته اند و راه به جایی ندارید! اجازه میخواهم به میدان بروم... _ تو آزادی جون! + نه آقا! همیشه غلامتان بوده و هستم! _ گوش کن جون... تو همراه ما نیامدی که بجنگی! آزادی... برو‌‌... زندگیت را دریاب! بغض راه نفس جون را میبندد... چه بگوید که آقایش همیشه عادت به احسان دارد ...حرف دلش را چگونه بیان کند و چگونه بگوید"من از آن روز که در بند توام آزادم". 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۶. نزدیک ظهر/ عاشورا کربلا عمر سعد خشمگین است از چشمان بی خوابش خون میچکد. صلابت و صبوری حسین علیه السلام بی تابش کرده! نور جمال سبط پیامبر چشمان خفاش گونه اش را میزند! حسین را میبیند و نمیبیند! حسین را می شناسد و نمیشناسد! چه کند با غرورش؟ چه کند با آرزوهای دور و درازش؟ به خود میپیچد! طمانینه ندارد. 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۷. زمان: روز عاشورا موقعیت: مقابل خیام (بعد از شهادت تمام اصحاب) _قصد میدان داری پسرم؟ +آری پدرم! خدا پس از تو مرا به قدر چشم برهم زدنی زنده نگذارد، مباد که دنیا را بی شما ببینم! امام به جمال دلارای علی اکبرش مینگرد، یاد پیامبر می افتد، با همان لبخند ملیح و همان مژگان و همان عطر و بو و همان خصلت و خو... صورت فرزند را برسینه میفشارد. چه کسی بهتر از او برای قربانی؟ مگر نیامده اینجا که دل بدهد؟ اینک دل! مگر نیامده اینجا که جان بدهد؟ اینک جان! خوبتر از علی اکبر که ندارد! لباس رزم را خود بر پسر می پوشاند ، نمیتواند دل از او برگیرد... زینب به پیش میدود و دنبالش ام کلثوم و فاطمه و سکینه و رباب ... 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سی‌و‌دو | فیاض •
۷. زمان: روز عاشورا موقعیت: مقابل خیام (بعد از شهادت تمام اصحاب) _قصد میدان داری پسرم؟ +آری پدرم!
۸. اول زینب است که به علی اکبر میرسد و او را در آغوش می کشد : _جان عمه فدایت! تو داری میروی؟ بعد از تو چه کسی آرامم کند و به دلداری ام بیاید؟ از صبح تا کنون هر وقت بی تاب شدم و به دلشوره ی حسین از خیمه بیرون زدم اول تو بوده ای که تسلی ام داده ای و بعد عباس! بعد از تو چه کنم عزیزدلم؟ ام کلثوم دست در گردن علی اکبر می اندازد: _من فدایت یا علی! ما را تنها مگذار و مرو! چه کند بی تو امروز حسین؟ فاطمه و سکینه که پیش می دوند دل علی اکبر از حزن و اشک و آهشان میلرزد. _کجا برادر؟ _از ما جدا مشو... _پیشمان بمان... راستی رقیه کجاست که صدایش می آید و دل علی اکبر را آتش میزند؟ همین دور و بر هق هق کنان با دستان کوچکش پای افزار برادر را چنگ زده است! قربانی حسین دارد در موجاموج دریای محبت اهل بیت غرق میشود حسین پاپیش میگذارد و به چشمِ التماس پدر را می نگرد: _کارگشایی کن پدرم! کافی است حسین دست مهر بر شانه ی زینبش بگذارد و با یک نگاه از اوبخواهد که رهاکند این پرنده ی بال بسته را... زینب هق هق کنان فرمان میبرد و بقیه هم دست از علی اکبر میکشند و با زمزمه زیر لب میگریند : "هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود" 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۹. کربلا ظهر عاشورا حوالی خیام عباس یکه و تنها یمین و یسار میدان رزم را درهم مینوردد گاه می ایستد گاه بر میگردد گاه ب دور دستها خیره میشود: کجایی مادرم! کاش اینجا بودی و میدیدی کربلا را... آن روز که به اتفاق مولایم و اهل بیتش میخواستیم از مدینه بیرون بیاییم مرا به گوشه ای خواندی و آرام گریستی و من به خودم گفتم مادرم حق دارد من و برادرانم را به باران اشک بدرقه کند. اما چیزی گفتی که حیرت کردم از آنهمه عشق و معرفتت! نگاهم کردی و گفتی: "دلم پیش عزیز زهراست، دست برادرانت رابگیر و برو! جان شما هر چهار، فدای خاک پای آن یک" حالا از حسین برایت چه بگویم؟ طاقتش را داری؟بگویم همه رفته اند و حسین تنهاست؟ 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۰. لوکیشن دوم: علقمه سِقایت سقا به دست است. سِقایت بی دست سخت است. کجایی مادرم ! یک روز برایم گفتی: (کوچک که بودی روزی پدرت تورا در آغوش داشت گاه بازوانت را میبوسید و گاه نم اشک از دیدگانش می‌سترد! حیرتم را که دید گفت:"دور نیست که دستان عباسم در راه برادرش حسین بیفتد...") کمر بیشتر می‌خماند، صورت بر مشک میفشارد و لحظه ای به رویایی خوش، دل میسپارد: "وقتی میرسم، کاش همه از خیمه ها بیرون نریزند! زینب است که فقط میتواند صبوری کند و مرا اینگونه ببیند و بی ضجه مثل ابربهار بگرید. صبر خواهرم نگفتنی است... مشک را که بگیرد خودش میداند چه بکند... از کوچک به بزرگ، اول لب شیرخواره را تر میکند و بعد نوبت رقیه ی سه ساله میشود..." سقا به صفیر یک تیر و سوزش جگر سوز پهلو کمر راست میکند که تیر دوم بر سینه ی مشک مینشیند و همه ی امید عباس نقش بر آب میشود... حالا دیگر دلش شکسته است. مشک از دندان رها میکند و بلور اشک از چشم میریزد... آشنایان ره عشق در این بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۱. کربلا ظهر عاشورا خیام دل زینب گواهی میدهد خبری در راه است. دلش شور عباس را میزند. اگر تنها بود و غصه سجاد علیه السلام را نداشت، اگر سکینه آن همه به شیرین زبانی سراغ عمو از او نمیگرفت اگر رقیه آن همه صدایش نمی زد اگر فاطمه دل نگران پدر نبود و نمی لرزید اگر رباب پریشان علی اصغر نبود و نمی ترسید ارام در گوشه ای مینشست و یک دل سیر در فراق عباسش می گریست! در خیمه راه میرود و می ایستد دل ندارد: _هم الان اگر باز سکینه سراغ عباس را بگیرد چه باید بگویم؟ کاش حسین بیاید و خبری از عباس بیاورد... از بیرون همهمه ای میشنود زنها و بچه ها به شیون و واویلا بیرون ریخته اند... سراسیمه بیرون میدود حسین آمده اما به چه حالی! این را فقط زینب میبیند و میداند! سکینه که میدود بقیه می مانند. سکینه خوب بلد است از پدر سراغ عمو را بگیرد. حسین زانو بر خاک میزند و آغوش میگشاید. سکینه ناباورانه گردن می افرازد و سر میچرخاند و ملتمسانه سراغ عمویش را میگیرد: پس عمویم کجاست؟عمویم چه شد؟ حسین به زینب می نگرد و زینب به حسین! بغض بی صدای زینب که میشکند و به خیمه میدود ولوله ای در جمع می افتد و صدای سکینه که میگرید در ازدحام شیون اهل بیت گم میشود... شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست جای دعاست شاه من! بی تو مباد جای تو! 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۲. ظهر عاشورا کربلا خیمه ی رباب به صدای گریه ی علی اصغر چیزی درون قلب زینب فرو میریزد. به خیمه ی رباب میدود. به غمخواری بوسه بر پیشانی اش میزند و فرزند برادر را چون جان شیرین در آغوش میفشارد و اورا با خود به خیمه میبرد: تو خسته ای رباب قدری بیاسای... در خیمه زینب طفل در آغوش مینشیند و برمیخیزد. راه میرود و می ایستد. مشام جان زینب هشدارش میدهد که بوی گلاب می آید. علی اصغر را می‌نهد و بیرون میدود و منتظر می ایستد تا به بوی او نفس تازه میکند. پیش میدود و عرض ادب میکند. دست میبوسد و خاک از سر و چشم برادر پاک میکند. _ خواهرم زینب! + جان خواهر؟ _ رباب چه میکند؟ + دلشوره ی شما و علی اصغر را دارد. _ دلم سخت هوای علی اصغر را کرده. میخواهم با او وداع کنم و یک بار دیگر ببوسمش. بوی بهشت میدهد این طفل ششماهه ام... گونه های طفل شیرخواره به گلبرگ گل میماند که پژمرده باشد و گلویش ساقه ی تُردی که آب نخورده باشد. گاه از هوش میرود و گاه به هوش می‌آید. گاه بر دست پدر چنگ میزند و گاه دست به دهان میبرد... حسین طفل را مینگرد و صورت و گردنش را نوازش میکند و آرام اورا میبوسد. حرمله دست سایبان چشم میکند. حسین چشم به لبان عطشان طفل میدوزد. حرمله تیر سه شعبه را بر کمان میگذارد‌. علی اصغر بر دست پدر چنگ میزند. دل حسین ناگهان میلرزد... قره العین من آن میوه ی دل یادش باد که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد... 3⃣2⃣ | @m_fayaz96