eitaa logo
• سی‌و‌دو | فیاض •
8هزار دنبال‌کننده
601 عکس
889 ویدیو
13 فایل
اگر که شرحِ غمت در سی‌ودو حرف نگنجید؛ بیافرین به الفبای خود، زبان جدیدی... اکانت ادمین: @Chanel32chanel32 ورود آقایان ممنوع🚫⛔️ لینک ناشناس کانال: https://6w9.ir/Harf_10840367 ــ فوروارد یا ذکرِ منبع بهتره!✨
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳. ظهر عاشورا کربلا خیمه ی حضرت سجاد اول نوبت سجاد است! علی اوسط... کوچکتر از علی اکبر، که امروز تب دارد و مثل کوره می‌سوزد. و امروز چه روز سختی است برای سجاد که بیست و سه سال ابجدخوان مکتب پدر باشد و درس مردانگی و مروت از آموخته باشد و روز نبرد در بستر افتاده باشد! حسین علیه‌السلام وارد خیمه ی سجاد میشود و سجاد قیام میکند و مست از رایحه ی دلپذیر وجود پدر یکی دوگام جلو میرود: _ السلام علیک یا ابتاه! یابن رسول الله! + و علیک السلام یاولدی، یا علی! در سیمای پدر نوری است که سجاد را محو خود کرده است بی اختیار بر شانه و دست پدر بوسه میزند . پدر بر سر او دست میکشد و او را مینشاند: _ بیماری و رنجور عزیزدل پدر! + من فدای شما، کاش در این هنگامه ی غربت رخصت جانبازی میدادید. _ بعد از من مصیبتها بر دوش تو و زینب است، و قافله سالار این کاروان تویی! + راضی ام به رضای خدا و امید به دعای شما دارم! 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سی‌و‌دو | فیاض •
۱۳. ظهر عاشورا کربلا خیمه ی حضرت سجاد اول نوبت سجاد است! علی اوسط... کوچکتر از علی اکبر، که امروز
۱۴. لوکیشن دوم: کنار خیمه‌ی دختران و خواهران سکینه که نازدانه‌ی باباست پیش میدود و پرده ی خیمه پس میزند. به صدای حزین و چشمی گریان لب باز میکند: _ پدر جان! سلامِ شما، بوی خداحافظی میدهد! یعنی که میخواهی بروی؟ عشق و مهر سکینه را، حسین علیه السلام چه جوابی بدهد؟ + چگونه تن به مرگ ندهد کسی که دیگر یار و یاوری برایش باقی نمانده؟ بغض سکینه میشکند و پدر زانو میزند و این مهربان دختر در امن ترین جای ارض و سما، اشکهایش و بغض های در گلو مانده اش را در آغوش پدر میشکند‌. گریه کن سکینه ! اما یادت باشد فاطمه و رقیه هم دل دارند... فاطمه را میبینی گوشه ای ایستاده و دو دست بر دهان میلرزد و اشک میریزد. رقیه را میبینی چطور به یک دست پر چادر زینب را گرفته و دست دیگر بر سینه گذاشته؟ دختر یتیم مسلم را میبینی چطور به آغوش ام کلثوم هق هق میکند؟ میدانی وقت تنگ است و هنگامه ی جنگ! بیا و بگذار رقیه و فاطمه هم در آسمان شفاف محبت حسین پر و بالی بزنند. هنگام وداع تو زبس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۵. ظهر عاشورا کربلا گودال قتلگاه ذوالجناح حیران است. به هر سو روی میکند راهی نیست. تیری برگردنش مینشیند و اورا می‌رماند. ذوالجناح باید کاری بکند. از چهار سو صفیر تیر به گوش میرسد. ذوالجناح چرخ میزند و میگردد و شیهه میکشد. راه به جایی ندارد‌. میایستد و نفس نفس میزند و سم بر زمین میکوبد. از سر و صورت و گردن و گیسوی حسین علیه السلام سراغ خون را بگیر تا برسی به دستها و سینه ی ستبرش و از آنجا سراغ خون را از یال و پشت و ساق و ساعد ذوالجناح بگیر تا برسی به چکه چکه های خون بر خاک! ذوالجناح در دوقدمی گودال می ایستد. آقا به او فهمانده اینجا باید خیلی محتاط باشد، به خصوص که آقا حال عجیبی دارد. لگامش را رها کرده و پا از رکاب رهانیده ، گاه خم میشود گاه کمر راست میکند گاه به خودش می پیچد و گاه چیزی زیر لب زمزمه میکند. ذوالجناح آن گودال را خوب میشناسد. از صبح تا کنون هر بار از کنارش گذشته حسین به نوازش یال و کشیدن لگامش به او آموخته (ذوالجناح! اینجا مواظب باش ! اینجا میرسی آرام باش) ذوالجناح توان از کف داده است. سر میچرخاند و خونین سر و خونین پا درد آلود شیهه میکشد. حسین دارد کم کم تعادل از دست میدهد و به همان حال ذوالجناح را به سمت گودال میراند. عجله کن ذوالجناح! [زرعه بن شریک] سر رسیده و شمشیر بالا برده است. مواظب باش ذوالجناح! واویلا... دست چپ آقا را برید... ای وای آقا بر زین خمید... آه‌... ذوالجناح شیهه میکشد... از کنار چشمانش خوناب میچکد... بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد.... 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۶. آخرین اشعه ی خورشیدِ بی رمق عاشورا، بر دشت نینوا تابیده است. غروب غریبی است. خیمه ها را آتش زده بودند و ریخته بودند برای غارت. زینب و ام کلثوم و رباب هر کدام به طرفی دویده بودند و بچه ها را به بیابان فراری داده بودند. به فاطمه گفته بودند دورادور هوایشان را داشته باشد که گم نشوند. یکی دو خیمه آن طرف تر لباس چندتایی از بچه ها آتش گرفته بود . ام کلثوم به داد اینها رسیده بود زینب دویده بود طرف خیمه ی سجاد ، آمده بودند تا بیمار کربلا را هم گردن بزنند که زینب فریاد کشیده بود (به خدا نمیگذارم تا اول مرابکشید) با کمک رباب خیمه ی سوخته ی سجاد را با خیمه ی نیم سوخته ی دیگری عوض کردند و به همسرش سپردند مراقب شویش باشد. در آتش سوزی خیمه ها یکی دوتا از بچه ها سوخته بودند و دوسه تایی در بیابان گم شدند. بعد از آتش سوزی زینب گفته بود از بزرگ و کوچک جمع شوند یکجا و بعد گفته بود دستارها را رشته کنند و به داد مجروح ها برسند و زخمها را ببندند. و فاطمه مانده بود و زخم گوش دختری که مردی کوفی گوشواره و لاله ی گوش را با هم کنده و برده بود... شهر خالی است ز عشاق ، بود کز طرفی مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟ 3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سی‌و‌دو | فیاض •
اینو یادتونه؟ توی کار تشکیلاتی بی تعهدی و بدقولی آدمها به یک جریان و یه عالمه آدم آسیب میرسونه... یع
وقتی کاری رو ک قبول کردیم و اون کار باید توی زمان خودش انجام بشه و ما انجامش نمیدیم به تعداد آدمهایی که بخاطر عدم توجه ما به مسئولیتمون ، خسارت دیدن (این خسارت میتونه روحی باشه یا علمی یا حتی از دست دادن زمان و وقت شون) حق الناس به گردنمونه... یه مثال بزنم: مثلا محتوایی رو باید برای یک تشکیلات میفرستادیم ولی سر موعد نفرستادیم اون تشکیلات بخاطر کوتاهی ما، اعتبارش رو پیش مخاطبش از دست میده و به اصطلاح مخاطب ریزش میکنه به تعداد نفوسی ک از دست رفته و اعتبار اون تشکیلات کم شده ما مدیون و مسئولیم... بعد هی میگیم چرا حال عبادت نداریم چرا قبض داریم و ... بگردیم ببینیم کجاها کوتاهی کردیم و کار لنگ ما بود ...
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس خاص هر کـه را نیـست ادب لایــق صحـبت نبـود! حافظ توی این بیت از علم و ادب برامون میگه که به هم گره خوردن!🔗 کسی که علم نداره،ادب هم نمی‌تونه داشته باشه! ادب از لوازم علمه! یعنی اونی ادب داره که علم و آگاهی داشته باشه. کسی که علم و آگاهی نداشت ادب هم نداره! باید بین علم و ادب جمع کرد.🧮 چون توی جلسه های بزرگان و خوبان،اونی که اهل ادب نیست لیاقت هم نشینی و هم صحبتی نداره! 3⃣2⃣ | @m_fayaz96