۷.
زمان: روز عاشورا
موقعیت: مقابل خیام
(بعد از شهادت تمام اصحاب)
_قصد میدان داری پسرم؟
+آری پدرم! خدا پس از تو مرا به قدر چشم برهم زدنی زنده نگذارد، مباد که دنیا را بی شما ببینم!
امام به جمال دلارای علی اکبرش مینگرد، یاد پیامبر می افتد، با همان لبخند ملیح و همان مژگان و همان عطر و بو و همان خصلت و خو...
صورت فرزند را برسینه میفشارد.
چه کسی بهتر از او برای قربانی؟
مگر نیامده اینجا که دل بدهد؟ اینک دل!
مگر نیامده اینجا که جان بدهد؟ اینک جان!
خوبتر از علی اکبر که ندارد!
لباس رزم را خود بر پسر می پوشاند ، نمیتواند دل از او برگیرد...
زینب به پیش میدود و دنبالش ام کلثوم و فاطمه و سکینه و رباب ...
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سیودو | فیاض •
۷. زمان: روز عاشورا موقعیت: مقابل خیام (بعد از شهادت تمام اصحاب) _قصد میدان داری پسرم؟ +آری پدرم!
۸.
اول زینب است که به علی اکبر میرسد و او را در آغوش می کشد :
_جان عمه فدایت! تو داری میروی؟
بعد از تو چه کسی آرامم کند و به دلداری ام بیاید؟ از صبح تا کنون هر وقت بی تاب شدم و به دلشوره ی حسین از خیمه بیرون زدم اول تو بوده ای که تسلی ام داده ای و بعد عباس!
بعد از تو چه کنم عزیزدلم؟
ام کلثوم دست در گردن علی اکبر می اندازد:
_من فدایت یا علی! ما را تنها مگذار و مرو! چه کند بی تو امروز حسین؟
فاطمه و سکینه که پیش می دوند دل علی اکبر از حزن و اشک و آهشان میلرزد.
_کجا برادر؟
_از ما جدا مشو...
_پیشمان بمان...
راستی رقیه کجاست که صدایش می آید و دل علی اکبر را آتش میزند؟ همین دور و بر هق هق کنان با دستان کوچکش پای افزار برادر را چنگ زده است!
قربانی حسین دارد در موجاموج دریای محبت اهل بیت غرق میشود
حسین پاپیش میگذارد و به چشمِ التماس پدر را می نگرد:
_کارگشایی کن پدرم!
کافی است حسین دست مهر بر شانه ی زینبش بگذارد و با یک نگاه از اوبخواهد که رهاکند این پرنده ی بال بسته را...
زینب هق هق کنان فرمان میبرد و بقیه هم دست از علی اکبر میکشند و با زمزمه زیر لب میگریند :
"هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود
هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود"
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۹.
کربلا
ظهر عاشورا
حوالی خیام
عباس یکه و تنها
یمین و یسار میدان رزم را درهم مینوردد
گاه می ایستد
گاه بر میگردد
گاه ب دور دستها خیره میشود:
کجایی مادرم!
کاش اینجا بودی و میدیدی کربلا را...
آن روز که به اتفاق مولایم و اهل بیتش میخواستیم از مدینه بیرون بیاییم مرا به گوشه ای خواندی و آرام گریستی و من به خودم گفتم مادرم حق دارد من و برادرانم را به باران اشک بدرقه کند.
اما چیزی گفتی که حیرت کردم از آنهمه عشق و معرفتت!
نگاهم کردی و گفتی:
"دلم پیش عزیز زهراست، دست برادرانت رابگیر و برو! جان شما هر چهار، فدای خاک پای آن یک"
حالا از حسین برایت چه بگویم؟
طاقتش را داری؟بگویم همه رفته اند و حسین تنهاست؟
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۰.
لوکیشن دوم: علقمه
سِقایت سقا به دست است. سِقایت بی دست سخت است.
کجایی مادرم ! یک روز برایم گفتی:
(کوچک که بودی روزی پدرت تورا در آغوش داشت گاه بازوانت را میبوسید و گاه نم اشک از دیدگانش میسترد!
حیرتم را که دید گفت:"دور نیست که دستان عباسم در راه برادرش حسین بیفتد...")
کمر بیشتر میخماند، صورت بر مشک میفشارد و لحظه ای به رویایی خوش، دل میسپارد:
"وقتی میرسم، کاش همه از خیمه ها بیرون نریزند! زینب است که فقط میتواند صبوری کند و مرا اینگونه ببیند و بی ضجه مثل ابربهار بگرید. صبر خواهرم نگفتنی است... مشک را که بگیرد خودش میداند چه بکند... از کوچک به بزرگ، اول لب شیرخواره را تر میکند و بعد نوبت رقیه ی سه ساله میشود..."
سقا به صفیر یک تیر و سوزش جگر سوز پهلو کمر راست میکند که تیر دوم بر سینه ی مشک مینشیند و همه ی امید عباس نقش بر آب میشود...
حالا دیگر دلش شکسته است.
مشک از دندان رها میکند و بلور اشک از چشم میریزد...
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۱.
کربلا
ظهر عاشورا
خیام
دل زینب گواهی میدهد خبری در راه است.
دلش شور عباس را میزند.
اگر تنها بود و غصه سجاد علیه السلام را نداشت،
اگر سکینه آن همه به شیرین زبانی سراغ عمو از او نمیگرفت
اگر رقیه آن همه صدایش نمی زد
اگر فاطمه دل نگران پدر نبود و نمی لرزید
اگر رباب پریشان علی اصغر نبود و نمی ترسید
ارام در گوشه ای مینشست و یک دل سیر در فراق عباسش می گریست!
در خیمه راه میرود و می ایستد
دل ندارد:
_هم الان اگر باز سکینه سراغ عباس را بگیرد چه باید بگویم؟
کاش حسین بیاید و خبری از عباس بیاورد...
از بیرون همهمه ای میشنود
زنها و بچه ها به شیون و واویلا بیرون ریخته اند...
سراسیمه بیرون میدود
حسین آمده اما به چه حالی!
این را فقط زینب میبیند و میداند!
سکینه که میدود بقیه می مانند.
سکینه خوب بلد است از پدر سراغ عمو را بگیرد.
حسین زانو بر خاک میزند و آغوش میگشاید.
سکینه ناباورانه گردن می افرازد و سر میچرخاند و ملتمسانه سراغ عمویش را میگیرد:
پس عمویم کجاست؟عمویم چه شد؟
حسین به زینب می نگرد و زینب به حسین!
بغض بی صدای زینب که میشکند و به خیمه میدود ولوله ای در جمع می افتد و صدای سکینه که میگرید در ازدحام شیون اهل بیت گم میشود...
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست
جای دعاست شاه من! بی تو مباد جای تو!
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۲.
ظهر عاشورا
کربلا
خیمه ی رباب
به صدای گریه ی علی اصغر چیزی درون قلب زینب فرو میریزد. به خیمه ی رباب میدود.
به غمخواری بوسه بر پیشانی اش میزند و فرزند برادر را چون جان شیرین در آغوش میفشارد و اورا با خود به خیمه میبرد:
تو خسته ای رباب
قدری بیاسای...
در خیمه زینب طفل در آغوش مینشیند و برمیخیزد. راه میرود و می ایستد.
مشام جان زینب هشدارش میدهد که بوی گلاب می آید.
علی اصغر را مینهد و بیرون میدود و منتظر می ایستد تا به بوی او نفس تازه میکند.
پیش میدود و عرض ادب میکند. دست میبوسد و خاک از سر و چشم برادر پاک میکند.
_ خواهرم زینب!
+ جان خواهر؟
_ رباب چه میکند؟
+ دلشوره ی شما و علی اصغر را دارد.
_ دلم سخت هوای علی اصغر را کرده. میخواهم با او وداع کنم و یک بار دیگر ببوسمش. بوی بهشت میدهد این طفل ششماهه ام...
گونه های طفل شیرخواره به گلبرگ گل میماند که پژمرده باشد و گلویش ساقه ی تُردی که آب نخورده باشد. گاه از هوش میرود و گاه به هوش میآید. گاه بر دست پدر چنگ میزند و گاه دست به دهان میبرد...
حسین طفل را مینگرد و صورت و گردنش را نوازش میکند و آرام اورا میبوسد.
حرمله دست سایبان چشم میکند.
حسین چشم به لبان عطشان طفل میدوزد.
حرمله تیر سه شعبه را بر کمان میگذارد.
علی اصغر بر دست پدر چنگ میزند.
دل حسین ناگهان میلرزد...
قره العین من آن میوه ی دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد...
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۳.
ظهر عاشورا
کربلا
خیمه ی حضرت سجاد
اول نوبت سجاد است!
علی اوسط...
کوچکتر از علی اکبر، که امروز تب دارد و مثل کوره میسوزد.
و امروز چه روز سختی است برای سجاد که بیست و سه سال ابجدخوان مکتب پدر باشد و درس مردانگی و مروت از آموخته باشد و روز نبرد در بستر افتاده باشد!
حسین علیهالسلام وارد خیمه ی سجاد میشود و سجاد قیام میکند و مست از رایحه ی دلپذیر وجود پدر یکی دوگام جلو میرود:
_ السلام علیک یا ابتاه! یابن رسول الله!
+ و علیک السلام یاولدی، یا علی!
در سیمای پدر نوری است که سجاد را محو خود کرده است بی اختیار بر شانه و دست پدر بوسه میزند .
پدر بر سر او دست میکشد و او را مینشاند:
_ بیماری و رنجور عزیزدل پدر!
+ من فدای شما، کاش در این هنگامه ی غربت رخصت جانبازی میدادید.
_ بعد از من مصیبتها بر دوش تو و زینب است، و قافله سالار این کاروان تویی!
+ راضی ام به رضای خدا و امید به دعای شما دارم!
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سیودو | فیاض •
۱۳. ظهر عاشورا کربلا خیمه ی حضرت سجاد اول نوبت سجاد است! علی اوسط... کوچکتر از علی اکبر، که امروز
۱۴.
لوکیشن دوم:
کنار خیمهی دختران و خواهران
سکینه که نازدانهی باباست پیش میدود و پرده ی خیمه پس میزند.
به صدای حزین و چشمی گریان لب باز میکند:
_ پدر جان! سلامِ شما، بوی خداحافظی میدهد! یعنی که میخواهی بروی؟
عشق و مهر سکینه را، حسین علیه السلام چه جوابی بدهد؟
+ چگونه تن به مرگ ندهد کسی که دیگر یار و یاوری برایش باقی نمانده؟
بغض سکینه میشکند و پدر زانو میزند و این مهربان دختر در امن ترین جای ارض و سما، اشکهایش و بغض های در گلو مانده اش را در آغوش پدر میشکند.
گریه کن سکینه ! اما یادت باشد فاطمه و رقیه هم دل دارند... فاطمه را میبینی گوشه ای ایستاده و دو دست بر دهان میلرزد و اشک میریزد.
رقیه را میبینی چطور به یک دست پر چادر زینب را گرفته و دست دیگر بر سینه گذاشته؟
دختر یتیم مسلم را میبینی چطور به آغوش ام کلثوم هق هق میکند؟
میدانی وقت تنگ است و هنگامه ی جنگ!
بیا و بگذار رقیه و فاطمه هم در آسمان شفاف محبت حسین پر و بالی بزنند.
هنگام وداع تو زبس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۵.
ظهر عاشورا
کربلا
گودال قتلگاه
ذوالجناح حیران است.
به هر سو روی میکند راهی نیست.
تیری برگردنش مینشیند و اورا میرماند.
ذوالجناح باید کاری بکند.
از چهار سو صفیر تیر به گوش میرسد.
ذوالجناح چرخ میزند و میگردد و شیهه میکشد.
راه به جایی ندارد.
میایستد و نفس نفس میزند و سم بر زمین میکوبد.
از سر و صورت و گردن و گیسوی حسین علیه السلام سراغ خون را بگیر تا برسی به دستها و سینه ی ستبرش و از آنجا سراغ خون را از یال و پشت و ساق و ساعد ذوالجناح بگیر تا برسی به چکه چکه های خون بر خاک!
ذوالجناح در دوقدمی گودال می ایستد.
آقا به او فهمانده اینجا باید خیلی محتاط باشد، به خصوص که آقا حال عجیبی دارد. لگامش را رها کرده و پا از رکاب رهانیده ، گاه خم میشود گاه کمر راست میکند گاه به خودش می پیچد و گاه چیزی زیر لب زمزمه میکند.
ذوالجناح آن گودال را خوب میشناسد. از صبح تا کنون هر بار از کنارش گذشته حسین به نوازش یال و کشیدن لگامش به او آموخته (ذوالجناح! اینجا مواظب باش ! اینجا میرسی آرام باش)
ذوالجناح توان از کف داده است. سر میچرخاند و خونین سر و خونین پا درد آلود شیهه میکشد.
حسین دارد کم کم تعادل از دست میدهد و به همان حال ذوالجناح را به سمت گودال میراند.
عجله کن ذوالجناح!
[زرعه بن شریک] سر رسیده و شمشیر بالا برده است.
مواظب باش ذوالجناح! واویلا... دست چپ آقا را برید...
ای وای آقا بر زین خمید...
آه...
ذوالجناح شیهه میکشد... از کنار چشمانش خوناب میچکد...
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد....
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
۱۶.
آخرین اشعه ی خورشیدِ بی رمق عاشورا، بر دشت نینوا تابیده است.
غروب غریبی است.
خیمه ها را آتش زده بودند و ریخته بودند برای غارت.
زینب و ام کلثوم و رباب هر کدام به طرفی دویده بودند و بچه ها را به بیابان فراری داده بودند.
به فاطمه گفته بودند دورادور هوایشان را داشته باشد که گم نشوند.
یکی دو خیمه آن طرف تر لباس چندتایی از بچه ها آتش گرفته بود . ام کلثوم به داد اینها رسیده بود
زینب دویده بود طرف خیمه ی سجاد ، آمده بودند تا بیمار کربلا را هم گردن بزنند که زینب فریاد کشیده بود (به خدا نمیگذارم تا اول مرابکشید)
با کمک رباب خیمه ی سوخته ی سجاد را با خیمه ی نیم سوخته ی دیگری عوض کردند و به همسرش سپردند مراقب شویش باشد.
در آتش سوزی خیمه ها یکی دوتا از بچه ها سوخته بودند و دوسه تایی در بیابان گم شدند.
بعد از آتش سوزی زینب گفته بود از بزرگ و کوچک جمع شوند یکجا و بعد گفته بود دستارها را رشته کنند و به داد مجروح ها برسند و زخمها را ببندند.
و فاطمه مانده بود و زخم گوش دختری که مردی کوفی گوشواره و لاله ی گوش را با هم کنده و برده بود...
شهر خالی است ز عشاق ، بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟
3⃣2⃣ | @m_fayaz96
• سیودو | فیاض •
اینو یادتونه؟ توی کار تشکیلاتی بی تعهدی و بدقولی آدمها به یک جریان و یه عالمه آدم آسیب میرسونه... یع
وقتی کاری رو ک قبول کردیم و اون کار باید توی زمان خودش انجام بشه و ما انجامش نمیدیم به تعداد آدمهایی که بخاطر عدم توجه ما به مسئولیتمون ، خسارت دیدن (این خسارت میتونه روحی باشه یا علمی یا حتی از دست دادن زمان و وقت شون) حق الناس به گردنمونه...
یه مثال بزنم: مثلا محتوایی رو باید برای یک تشکیلات میفرستادیم ولی سر موعد نفرستادیم
اون تشکیلات بخاطر کوتاهی ما، اعتبارش رو پیش مخاطبش از دست میده و به اصطلاح مخاطب ریزش میکنه به تعداد نفوسی ک از دست رفته و اعتبار اون تشکیلات کم شده ما مدیون و مسئولیم...
بعد هی میگیم چرا حال عبادت نداریم چرا قبض داریم و ...
بگردیم ببینیم کجاها کوتاهی کردیم و کار لنگ ما بود ...
#ردپا