eitaa logo
م . حسینی
803 دنبال‌کننده
386 عکس
58 ویدیو
1 فایل
نکته‌ای بود در خدمتم @M_O_Hosseini
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۳۱ ساعت یک شب جلسه گذاشتیم، اختیاری بود خیلی خسته بودند اول جلسه هم کلی تو سرشون زدم و هر چی اشکالات داشتند رو به چشم‌شون آوردم تهدیدشون کردم توبیخ‌شون کردم گفتم لوسید، نُنُرید گفتم اگه می‌خوای بشینی باید تعهد بدی گفتم، گفتم، گفتم... با اینکه بچه‌های ۴۰۳ ای بودن و کم سن و سال، اما همشون نشستن می‌خواستن بدونن که خرمشهرشون کجاست..
قسمت ۳۲ روایت «حاج عبدالله والی» تو دوکوهه خیلی جواب میده حاجی، نه شهید شد، نه از دوکوهه به شلمچه و اهواز و... اعزام شد حاجی مسأله اش حرف امام بود. از دوکوهه رفت بشاگرد
قسمت ۳۳ یکی‌شون ۲۸ ماه جبهه بوده و جانبازه یکی‌شون هم برادر شهیده اختلاف سنشون هم پانزده سال میشه خیلی مؤدبانه با هم حرف میزنن همش حرف‌های هم رو تایید می‌کنند بزرگتره به کوچکتره میگه احمد آقا کوچکتره به بزرگتره میگه دائی البته قوم و خویش نیستن الان دائی چندتا سنگ بزرگ جلوی درِ اتوبوس رو انداخت کنار تا بچه‌ها پاشون نخوره بهشون دو تا راننده‌‌ی اتوبوس ما
قسمت ۳۴ از دوکوهه تا اراک رو یکریز حرف زدم وقت اتصال دهه شصت به گام دوم انقلابه من خسته شدم، اونها نه انقلاب اسلامی از جذاب‌ترین وقایع عالمه میخوان برای انقلاب یک کاری کنن هرچند به قیافه‌شون نمی‌خوره که از پس کاری بر بیان جوگیری‌های آخر اردو رو بارها تجربه کردم
قسمت ۳۵ اولین بار دچار مافیا شدم در نقش «گاد فادر» در باب اسلامی سازی مافیا اندیشه‌ورزی کردیم شهروندها همه چیز دارند اما برعکس مافیا، رئیس و بزرگتر ندارند...همونی که بهش می‌گیم آخوند
قسمت ۳۶ رسیدم قم مثل همیشه همه تلفنمو گرفتند منم به همه شمارمو دارم میدونم زنگ نمیزنن
شهید آوینیShahid_Avini_3_268672.mp3
زمان: حجم: 214.1K
قسمت ۳۷ راهیان نور، زیارته نه جهانگردی جنگ زیارت، دعوت میخواد اون موقع‌ها که میخوای بری اما جور نمیشه اینو می‌فهمی امسال نمی‌خواستم برم تلاش کردم نَرَم حتی یکبار لغو کردم نشد که نرَم آقای شهید جمهوری اسلامی که گوشم را گرفتی و بُردی...کاری باهام داشتی؟ پایان
💡قسمت ۱ 📌از دیشب دارم فکر می‌کنم که اگر در آن نمایش تحقیر، جای زلنسکی بودم باید چه کار می‌کردم. «دو تا پایم را دراز میکردم روی میز جلویی، ماتحت رو هم جلوی صندلی میذاشتم و به صندلی تکیه می‌دادم تا شکل لَم دادن بشه...یعنی از حرفات و نبودنت کنار خودم نترسیدم» یا «می‌ایستادم و یک پام را بالا میذاشتم و خم می‌شدم روش تا گارد از بالا به پایین داشته باشم» یا... مثل همین کارهای اوباما @m_o_hoseini
💡قسمت ۲ 📌نواب صفوي وارد استانداري شده اما استاندار توجهی نمی‌کند 🌱نواب: برخيز استاندار با دستپاچگي از جايش بلند مي‏شود: با من چکار داشتيد؟ 🌱نواب: وقتي يک طلبه، يک روحاني، يک فرزند پيغمبر وارد مي‏شود، وظيفه استاندار اين است که جلويش احترام بگذارد. من وارد شدم، شما سرتان پائين بود. نه احترامي گذاشتيد و نه خوش‏آمدگويي کرديد. @m_o_hoseini
💡قسمت ۳ 📌ورودی کاخ سعد آباد جم وزیر دربار: ملاقات با اعليحضرت يک عرفي دارد. هرکسي شرفياب مي‏شود، به اعليحضرت تعظيم مي‏کند و حرفهايش را مختصر مي‏زند. 📌محافظین و سربازهای گاردِ شاه اطراف ایستادند. شاه دستش را به درخت گرفته و ايستاده. وزیر دربار: آقاي نواب صفوي، تعظيم بفرماييد 🌱نواب صفوی: خـــفـــه شـــو 📌شاه انتظار داشت که نواب جلو برود؛ اما نرفت. شاه چند لحظه مکث می‌کند و خودش جلو می‌آید. شاه: آقاي نواب صفوي، ما مي‏توانيم مخارج تحصيل شما را تأمين کنيم نواب: مردم مسلمان ايران آن اندازه همّت دارند تا اين طلبه کوچک خودشان، را اداره کنند. @m_o_hoseini
💡قسمت ۴ 📌جلوی ورودی دربار شاه طبق تشریفات، ملاقات کننده باید وقتی وارد اتاق می­‌شود بایستد تا اجازه­‌ی نشستن بیابد. 🌱امام: روح­ الله ام از طرف آیت­ الله العظمی بروجردی! نگهبان: باید از ماشین پیاده شوید 🌱امام: پس برمی­‌گردم 📌نگهبان بالاجبار درب را باز کرد و ماشین تا دم در کاخ رفت. 🌱امام وارد اتاق شاه شد رفت و روی صندلی شاه نشست. شاه وارد می‌شود، صندلی دیگری نیست. امام تکان نمی‌خورد شاه می‌ایستد تا صندلی بیاورند. 🌱امام پیام آیت­ الله را می‌گوید و منتظر جواب نمی‌شود. از صندلی بلند می‌شود و می‌آید قم. @m_o_hoseini