#جهادی_جنگ
قسمت ۱۴
ظاهرا جنازه ی همسر شهید باکویی را دو پشتبام آنطرفتر پیدا کردند
سر یک کدام از شهدا هم تا میدان دو، سه کوچهی پشتی، افتاده بود
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۱۵
این خانهی شهید باکوئیست..از بالا
همسایهها فکر میکردند که ایشان کارمند بازنشستهی دانشگاه آزاد است.
خانه شهید طبقهی سوم بود. شدت انفجار در حدی بود که طبقهی سوم و چهارم و پنجم را کنده بود و محو کرده بود
طبقهی دوم هم در آتش سوخته بود.
تخریبیست.
کار زیاد است. رفتیم سراغ پلاکهای کناری
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۱۶
شهدای انفجارها...
سالم پیدا نمیشوند.
کامل هم پیدا نمیشوند.
بالای آوار که میرویم، گاهی بوی تعفن میاید.
گربهها که در آوار، بالا و پایین میروند، بچهها دل نگران میشوند که نکند بوی تکه گوشتی به مشامش رسیده باشد.
گربه را دنبال میکنند که اگر چیزی بود، اول بردارند.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۱۸
نخالههای یک ساختمان جمع شد. ساختمان کناری را برای امروز فرصت نمیکنیم
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۱۹
بزرگترین تاثیر در حضور ما، جان گرفتنِ مردمِ بهت زده است.
زمانی که میبیند نخالهها دارد جمع میشود، دست و دلش به کار میرود.
خود ما هم وقتی حجم آوار را میبینیم، اگر از لحاظ روحی خودمان را جمع نکنیم، از پس کار بر نمیآییم.
این دو تا عکس، راویِ تجربهی همین اراده است.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۰
این خرابه، اتاق خانهی مادر همین آقاست.
دیروز یا امروز از قَطَر رسیده.
دنیا دیده است و جاهای مختلف زندگی کرده.
یک ساعت برای من حرف زد و من یک ساعت به دید یک آدم غربزده به حرفهایش گوش دادم
و جملهی آخرش:
«فقط باید حرفهای آقا رو گوش داد، اون میدونه چیکار میکنه»
بعدا فهمیدم، ایشان، «حاج علی» هستند.
از قدیمیترین اهالی و از بچههای سابق کمیته و جانباز دفاع مقدس.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۱
شهید ساداتی و همسر و سه فرزندش و پدر خانمش و مادر خانمش همه با هم شهید شدند.
حاج علی، رفیق صمیمی شهید مقیمی بود و برایمان خاطرات زیادی تعریف کرد.
اولیاش این:
«زمانی که شهیده عزیزی، شهیده مقیمی را پا به ماه بود و دردش گرفته بود، من بیمارستان بردمش، حاج خانم، زن همسنگرم بود»
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۲
همسر اول شهیده عزیزی، حسن آقا بود که در جنگ شهید میشود.
آقا حمید، برادر حسن آقا بود که ایشان را میگیرد.
فهمیه خانم، دختر حسن آقای شهید بود.
یعنی حاج خانم، همسر دو شهید، مادر زن شهید، مادر شهید، مادر بزرگ شهید و خودش هم شهید شد.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۳
آقا حمید، سیگاری بود. سیگار مالبرو
بعد از طوفان الاقصی، دیگر مالبرو نکشید. گفت پولش به اسرائیل میرسد.
سیگارش را عوض کرد.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۴
هر دو از بچه رزمندههای محل هستند. خانه و مغازهی هر دو هم خراب شده.
سرحال بودند.
یکیشان میگفت، من دههی شصت را دیدم. منافقین خانهی ما را به رگبار گلوله گرفتند...این هم تمام میشود. مثل دهه شصت.
آن یکی هم بدجور دلش تنگ حمیدآقا شده بود. غصهی مغازهاش را که چیزی ازش نمانده بود نداشت، اما چند بار با دیدن عکس شهید حمید مقیمی، رفیق و همسایهی قدیمیاش بغض کرد و...
#جهادی
@m_o_hoseini