قسمت ۱۵۱
معلم یکی از روستاهاییست که از اینجا فاصلهاش زیاد است
چند سال پیش روستایشان اردو جهادی بودیم
امسال آمد پیش ما عملگی
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۲
سر مردم خمینیشهر زیر دستش است...سلمانیست
گفت منم میخواهم جهادی باشم
قرار شد روز آخر بیاید و صلواتی، دستی به سر و ریش بچهها بکشد.
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۳
خانم دکترِ روستای همجوار است
گفت: «شب و نصف شب، هرکاری داشتید، من هستم»
یکی از بچهها مریض شد و دارویش را پیدا نکردیم.
خانم دکتر از داروهای مادرش به ما داد
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۴
امروز اختتامیه اردو بود، جهادیها پارچه آوردند که برای کفنهایشان، امضا جمع کنند
توان حرکتِ یک جهادی به مرگ آگاهیست
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۵
زمانی که شیپور ضد استقرار اردو نواخته میشود، مرد از نامرد شناخته میشود.
ضد استقرار، یعنی باید همه چیز را جمع کنیم و بار کامیون کنیم و برویم در انبار تخلیه کنیم و بچینیم...سختترین مرحله اردو
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۶
از تُخسیهای جهادیها این است که اگر فرمان خواب بیاید، بیدار میمانند
دیشب تا نیمه شب مشغول بودیم
رخصت استراحت تا ۸ صبح داده شد
۵:۳۰ صبح هست و کارگران مشغول کارند
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۷
دیوار پروژه، مثل دیوار اتاقهای دوکوهه مقدسه
مثل نایلون روی تابوت شهید، محل عرض حاجته
هرچیزی که به اسم جمهوری اسلامی بالا آمده، مثل پنجره فولاد حرم حاجت میده
#جهادی
@m_o_hoseini
قسمت ۱۵۸
خیلی از این «شهید»های اضافه شده به اسمها، آرزوی خود صاحب دستخط است.
دست خط دختران دانشآموز طرح نصرت و بچههای جهادی
#جهادی
@m_o_hoseini