eitaa logo
م . حسینی
808 دنبال‌کننده
385 عکس
58 ویدیو
1 فایل
نکته‌ای بود در خدمتم @M_O_Hosseini
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۱۴ ظاهرا جنازه ی همسر شهید باکویی را دو پشت‌بام آنطرف‌تر پیدا کردند سر یک کدام از شهدا هم تا میدان دو، سه کوچه‌ی پشتی، افتاده بود @m_o_hoseini
قسمت ۱۵ این خانه‌ی شهید باکوئی‌ست..از بالا همسایه‌ها فکر می‌کردند که ایشان کارمند بازنشسته‌ی دانشگاه آزاد است. خانه شهید طبقه‌ی سوم بود. شدت انفجار در حدی بود که طبقه‌ی سوم و چهارم و پنجم را کنده بود و محو کرده بود طبقه‌ی دوم هم در آتش سوخته بود. تخریبی‌ست. کار زیاد است. رفتیم سراغ پلاک‌های کناری @m_o_hoseini
قسمت ۱۶ شهدای انفجارها... سالم پیدا نمی‌شوند. کامل هم پیدا نمی‌شوند. بالای آوار که می‌رویم، گاهی بوی تعفن میاید. گربه‌ها که در آوار، بالا و پایین می‌روند، بچه‌ها دل نگران می‌شوند که نکند بوی تکه گوشتی به مشامش رسیده باشد. گربه را دنبال می‌کنند که اگر چیزی بود، اول بردارند. @m_o_hoseini
قسمت ۱۷ ظاهرا هنوز بدن یکی از شهدای ساختمان شهید باکوئی پیدا نشده @m_o_hoseini
قسمت ۱۸ نخاله‌های یک ساختمان جمع شد. ساختمان کناری را برای امروز فرصت نمی‌کنیم @m_o_hoseini
قسمت ۱۹ بزرگترین تاثیر در حضور ما، جان گرفتنِ مردمِ بهت زده است. زمانی که می‌بیند نخاله‌ها دارد جمع می‌شود، دست و دلش به کار می‌رود. خود ما هم وقتی حجم آوار را می‌بینیم، اگر از لحاظ روحی خودمان را جمع نکنیم، از پس کار بر نمی‌آییم. این دو تا عکس، راویِ تجربه‌ی همین اراده است. @m_o_hoseini
قسمت ۲۰ این خرابه، اتاق خانه‌ی مادر همین آقاست. دیروز یا امروز از قَطَر رسیده. دنیا دیده است و جاهای مختلف زندگی کرده. یک ساعت برای من حرف زد و من یک ساعت به دید یک آدم غرب‌زده به حرف‌هایش گوش دادم و جمله‌ی آخرش: «فقط باید حرف‌های آقا رو گوش داد، اون میدونه چی‌کار میکنه» بعدا فهمیدم، ایشان، «حاج علی» هستند. از قدیمی‌ترین اهالی و از بچه‌های سابق کمیته و جانباز دفاع مقدس. @m_o_hoseini
قسمت ۲۱ شهید ساداتی و همسر و سه فرزندش و پدر خانمش و مادر خانمش همه با هم شهید شدند. حاج علی، رفیق صمیمی شهید مقیمی بود و برای‌مان خاطرات زیادی تعریف کرد. اولی‌اش این: «زمانی که شهیده عزیزی، شهیده مقیمی را پا به ماه بود و دردش گرفته بود، من بیمارستان بردمش، حاج خانم، زن همسنگرم بود» @m_o_hoseini
قسمت ۲۲ همسر اول شهیده عزیزی، حسن آقا بود که در جنگ شهید می‌شود. آقا حمید، برادر حسن آقا بود که ایشان را می‌گیرد. فهمیه خانم، دختر حسن آقای شهید بود. یعنی حاج خانم، همسر دو شهید، مادر زن شهید، مادر شهید، مادر بزرگ شهید و خودش هم شهید شد. @m_o_hoseini
قسمت ۲۳ آقا حمید، سیگاری بود. سیگار مالبرو بعد از طوفان الاقصی، دیگر مالبرو نکشید. گفت پولش به اسرائیل می‌رسد. سیگارش را عوض کرد. @m_o_hoseini
قسمت ۲۴ هر دو از بچه رزمنده‌های محل هستند. خانه و مغازه‌ی هر دو هم خراب شده. سرحال بودند. یکی‌شان می‌گفت، من دهه‌ی شصت را دیدم. منافقین خانه‌‌ی ما را به رگبار گلوله گرفتند...این هم تمام می‌شود. مثل دهه شصت. آن یکی هم بدجور دلش تنگ حمیدآقا شده بود. غصه‌ی مغازه‌اش را که چیزی ازش نمانده بود نداشت، اما چند بار با دیدن عکس شهید حمید مقیمی، رفیق و همسایه‌ی قدیمی‌اش بغض کرد و... @m_o_hoseini