#جهادی_جنگ
قسمت ۱۸
نخالههای یک ساختمان جمع شد. ساختمان کناری را برای امروز فرصت نمیکنیم
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۱۹
بزرگترین تاثیر در حضور ما، جان گرفتنِ مردمِ بهت زده است.
زمانی که میبیند نخالهها دارد جمع میشود، دست و دلش به کار میرود.
خود ما هم وقتی حجم آوار را میبینیم، اگر از لحاظ روحی خودمان را جمع نکنیم، از پس کار بر نمیآییم.
این دو تا عکس، راویِ تجربهی همین اراده است.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۰
این خرابه، اتاق خانهی مادر همین آقاست.
دیروز یا امروز از قَطَر رسیده.
دنیا دیده است و جاهای مختلف زندگی کرده.
یک ساعت برای من حرف زد و من یک ساعت به دید یک آدم غربزده به حرفهایش گوش دادم
و جملهی آخرش:
«فقط باید حرفهای آقا رو گوش داد، اون میدونه چیکار میکنه»
بعدا فهمیدم، ایشان، «حاج علی» هستند.
از قدیمیترین اهالی و از بچههای سابق کمیته و جانباز دفاع مقدس.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۱
شهید ساداتی و همسر و سه فرزندش و پدر خانمش و مادر خانمش همه با هم شهید شدند.
حاج علی، رفیق صمیمی شهید مقیمی بود و برایمان خاطرات زیادی تعریف کرد.
اولیاش این:
«زمانی که شهیده عزیزی، شهیده مقیمی را پا به ماه بود و دردش گرفته بود، من بیمارستان بردمش، حاج خانم، زن همسنگرم بود»
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۲
همسر اول شهیده عزیزی، حسن آقا بود که در جنگ شهید میشود.
آقا حمید، برادر حسن آقا بود که ایشان را میگیرد.
فهمیه خانم، دختر حسن آقای شهید بود.
یعنی حاج خانم، همسر دو شهید، مادر زن شهید، مادر شهید، مادر بزرگ شهید و خودش هم شهید شد.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۳
آقا حمید، سیگاری بود. سیگار مالبرو
بعد از طوفان الاقصی، دیگر مالبرو نکشید. گفت پولش به اسرائیل میرسد.
سیگارش را عوض کرد.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۴
هر دو از بچه رزمندههای محل هستند. خانه و مغازهی هر دو هم خراب شده.
سرحال بودند.
یکیشان میگفت، من دههی شصت را دیدم. منافقین خانهی ما را به رگبار گلوله گرفتند...این هم تمام میشود. مثل دهه شصت.
آن یکی هم بدجور دلش تنگ حمیدآقا شده بود. غصهی مغازهاش را که چیزی ازش نمانده بود نداشت، اما چند بار با دیدن عکس شهید حمید مقیمی، رفیق و همسایهی قدیمیاش بغض کرد و...
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۵
شهیدان حمید آقا و ربابه خانم، یک پسر داشتند که آن شب نبود و زنده ماند.
ما که مشغول کار بودیم، آمده بود وسط خانهشان.
خیلی غصه دار بود. خیلی...
خدا به دلش صبر بدهد. یک شبه خانواده و خانه و همه چیزش را از دست داد.
ولی نگران خانههای مردم بود که بخاطر آنها آسیب دیده.
#جهادی
@m_o_hoseini
#جهادی_جنگ
قسمت ۲۶
آخر کار، رفتیم کنار پسرِ «آقا حمیدِ شهید».
وسط خانهای که ریحانه سادات و سید علی و فاطمه سادات شهید شده بودند.
مقتل شهدا، گود بود.
نشستیم لب گود، به روضه خواندن.
پسرِ آقا حمید هنوز در بُهت بود.
#جهادی
@m_o_hoseini
ا#جهادی_جنگ
قسمت ۲۷
خانم شیرازی، همسایهی آن طرف خیابانیِ شهیدان مقیمی و ساداتی هستند.
و مادر دو شهید دفاع مقدس.
استعلام که کردیم. فهمیدیم که خانم شیرازی و همسرشان اگر به قاعدهی هر روز رفتار میکردند، آقا باید شهید میشد اما کار بر عکس شد.
موج انفجارِ آن طرف خیابان، مادر را مهمان پسرها کرد.
#جهادی
@m_o_hoseini