eitaa logo
م . حسینی
803 دنبال‌کننده
386 عکس
58 ویدیو
1 فایل
نکته‌ای بود در خدمتم @M_O_Hosseini
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت ۲۲ همسر اول شهیده عزیزی، حسن آقا بود که در جنگ شهید می‌شود. آقا حمید، برادر حسن آقا بود که ایشان را می‌گیرد. فهمیه خانم، دختر حسن آقای شهید بود. یعنی حاج خانم، همسر دو شهید، مادر زن شهید، مادر شهید، مادر بزرگ شهید و خودش هم شهید شد. @m_o_hoseini
قسمت ۲۳ آقا حمید، سیگاری بود. سیگار مالبرو بعد از طوفان الاقصی، دیگر مالبرو نکشید. گفت پولش به اسرائیل می‌رسد. سیگارش را عوض کرد. @m_o_hoseini
قسمت ۲۴ هر دو از بچه رزمنده‌های محل هستند. خانه و مغازه‌ی هر دو هم خراب شده. سرحال بودند. یکی‌شان می‌گفت، من دهه‌ی شصت را دیدم. منافقین خانه‌‌ی ما را به رگبار گلوله گرفتند...این هم تمام می‌شود. مثل دهه شصت. آن یکی هم بدجور دلش تنگ حمیدآقا شده بود. غصه‌ی مغازه‌اش را که چیزی ازش نمانده بود نداشت، اما چند بار با دیدن عکس شهید حمید مقیمی، رفیق و همسایه‌ی قدیمی‌اش بغض کرد و... @m_o_hoseini
قسمت ۲۵ شهیدان حمید آقا و ربابه خانم، یک پسر داشتند که آن شب نبود و زنده ماند. ما که مشغول کار بودیم، آمده بود وسط خانه‌شان. خیلی غصه دار بود. خیلی... خدا به دلش صبر بدهد. یک شبه خانواده و خانه و همه چیزش را از دست داد. ولی نگران خانه‌های مردم بود که بخاطر آنها آسیب دیده. @m_o_hoseini
قسمت ۲۶ آخر کار، رفتیم کنار پسرِ «آقا حمیدِ شهید». وسط خانه‌ای که ریحانه سادات و سید علی و فاطمه سادات شهید شده بودند. مقتل شهدا، گود بود. نشستیم لب گود، به روضه خواندن. پسرِ آقا حمید هنوز در بُهت بود. @m_o_hoseini
ا قسمت ۲۷ خانم شیرازی، همسایه‌ی آن طرف خیابانیِ شهیدان مقیمی و ساداتی هستند. و مادر دو شهید دفاع مقدس. استعلام که کردیم. فهمیدیم که خانم شیرازی و همسر‌شان اگر به قاعده‌ی هر روز رفتار می‌کردند، آقا باید شهید می‌شد اما کار بر عکس شد. موج انفجارِ آن طرف خیابان، مادر را مهمان پسرها کرد. @m_o_hoseini
قسمت ۲۸ اینجا، مقتل خانم عبدالکریمی‌ست. پسر‌شان آمده بود سر ساختمان. بچه‌ها تسلیت گفتند. به بچه‌ها گفته بود:«چیزی نشده» لباس سیاه هم نپوشیده بود. کامله مردِ جا افتاده‌ای بود که ظاهرا هم جنگ را می‌فهمید و هم هزینه دادن را و هم شهادت را. این حرف‌ها به زبان آسان است @m_o_hoseini
قسمت ۲۹ ناهار داشتیم، اما اهالی نذری آوردند. روابط انسانی این قسمت نارمک بسیار گرم و در هم تنیده است. مثل یک روستا یا شهر کوچک، همه از هم خبر دارند @m_o_hoseini
قسمت ۳۰ پایگاه ما، مدرسه‌ی مروی‌ست عجیب جای معنوی و با صفائی‌ست قدمگاه شهیدان و شهیدپروران بسیاری بوده پری‌شب، یک ساعتی شد که درونش قدم زدیم و معماری‌اش روایت شد . @m_o_hoseini
قسمت ۳۱ بعضی‌ها گفتند شهید طباطبایی که دانشمند هسته‌ای بودند و همسرشان، اینجا شهید شدند. فاصله‌شان با مسجد جعفری، ده متر هم نمی‌شود. بیست سال پیش حدودا، آقای رئیسی به امور مساجد می‌گوید که یک مسجد سخت را به من بدهید. اینجا را پیشنهاد می‌کنند. الان، محله‌ی گیشا، که نه محله‌ای مذهبی‌ست و نه هویت خاصی دارد، دو تا شهید خاص تقدیم اسلام کرده. پ.ن: به عکس دقت کنید، بنرهای مسجد جعفری مشخص است @m_o_hoseini
قسمت ۳۲ ترکش پرتابه‌ی انفجاری را در خانه‌ای که رفته بودیم پیدا کردیم. خانه‌ی آقای دکتری هست که پایش را در عکس می‌بینید..فوق تخصص روماتولوژی خانه را رها کرده بود و رفته بود. اینجا که میامد، حالش بد می‌شد. ما را که دید، سرحال شد. همه‌ی دغدغه‌اش کتاب‌هایش بود. حین کار فهمیدیم که چند وقتی هم طلبگی کرده‌اند. @m_o_hoseini
قسمت ۳۳ برای باز کردن جبهه‌‌های جدید، باید به چند جای دیگر که مورد اصابت واقع شده می‌رفتیم. نشانی ما سعادت آباد بود، اما رفتیم سمت محلاتی...دو جای بی ربط به هم. نزدیک محلاتی یک پراید خراب شده بود‌. راننده هم دو تا خانم از دهک اقتصادی خودمان بودند با بچه‌های‌شان‌. رَدشان کردیم، اما پشیمان شدیم و برگشتیم. ماشین را که راه انداختیم، تمام مِیل‌مان برای دیدن محلاتی محو شد...رفتیم سعادت آباد ظاهرا مامور خدا بودیم @m_o_hoseini