🔸 شعر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🌱✨
🌸برای ظهور و تعجیل اقایمان صلوات و کارهای خوب را فراموش نکنیم😊🤍
#شعر
#ظهور
@mah_mehr_com👈عضویت
زنبور و فیل.pdf
حجم:
3.31M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌼عنوان: زنبور و فیل
🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mah_mehr_com👈عضویت
«تربیت #اولاد را پیش شما کوچک کردند. تربیت اولاد بالاترین چیزی است که در همهی جوامع از همهی شغلها بالاتر است.
هیچ شغلی به شرافت مادری نیست و اینها منحط (پست) کردند این را.
این خیانت بزرگی است که به ما کردند و به ملت ما کردند.
مادرها را منصرف کردند از بچهداری...
بچهداری را یک چیز منحطی حساب کردند؛ در صورتی که از دامن همین مادرها مالک اشتر پیدا میشود، از دامن همین مادرها حسین بن علی پیدا میشود...»
📖 صحیفه امام خمینی؛ ج۷، ص۴۴۷
@mah_mehr_com👈عضویت
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید
🔶 آموزش احکام واجبات و مبطلات نماز به کودکان 😊
❇️ ببینید و برای دوستانتون هم بفرستین 😍
📎 #احکام_نماز
📎 #نماز
📎 #کلیپ_احکام
📎 #کودک_نوجوان
@mah_mehr_com👈عضویت
6.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚💛💙💜🧡❤️
🥰 کاردستی خوشگل درست کنید
#طراحی #آموزش #کاردستی
💫 مارو به دوستاتون معرفی کنید👇
@mah_mehr_com👈عضویت
⭕️بچههاتون رو طوری تربیت کنین که مدافع مظلومین باشن.
#فلسطین
@mah_mehr_com👈عضویت
💢 وقتی که دیر متوجه میشویم!!
🔰 مهندس بالای طبقه ششم ساختمان نیمهکاره ایستاده بود و در میان کارگران به دنبال جمشید میگشت. از لبه ساختمان نگاهی به پایین انداخت. جمشید گونیای روی دوش داشت و به داخل ساختمان میرفت.
🔸مهندس با صدای بلند جمشید را صدا کرد، اما صدایش در میان سروصدای کارگران گم شده بود، انگار که چیزی یادش افتاده باشد، دست در جیبش برد و یک اسکناس دهتومانی بیرون آورد. با دقت آن را پایین انداخت، درست کنار پای جمشید.
🔹کارگر بدون اینکه سرش را بلند کند، خم شد، پول را برداشت و در جیبش گذاشت. سپس، بدون توجه به اطراف، مشغول کار شد.
🔸مهندس دوباره دست در جیب برد و این بار اسکناسی پنجاهتومانی انداخت. جمشید باز هم پول را در جیبش گذاشت و مشغول کار شد.
🔹مهندس اخمی کرد، خم شد، یک سنگ کوچک از روی زمین برداشت و با احتیاط به سمت جمشید پرتاب کرد. سنگ به سرش خورد. او دستش را روی سرش گذاشت و با اخم بالا را نگاه کرد. مهندس که حالا موفق شده بود توجه او را جلب کند، با لبخند اشاره کرد بیا بالا.
🔸کارگر، دست روی سر، نفسزنان به طبقه ششم رسید. مهندس گفت: دو بار پول کنارت انداختم، متوجه من نشدی، بار آخر سنگی پرت کردم.
🔹کارگر از خجالت سرش را پایین انداخت. مهندس گفت: گاهی تا ضربهای نخوریم، متوجه نمیشویم که چه اتفاقی در اطرافمان میافتد! بعضی وقتها، نعمتها بیصدا به سراغمان میآیند، ولی وقتی مشکل کوچکی پیش میآید، تازه یادمان میافتد که سر بلند کنیم و ببینیم چه خبر است.
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
@mah_mehr_com👈عضویت
24.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی منظره با مسواک و قلمابری(تامپون)
#نقاشی_منظره
#نقاشی_با_مسواک
#نقاشی_با_تامپون
#نقاشی_با_گواش
@mah_mehr_com👈عضویت