eitaa logo
ماه مــــهــــــــــر
5.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
14هزار ویدیو
432 فایل
آیدی کانال👇 @mah_mehr_com 🌹کاربران می توانند مطالب کانال با ذکر منبع فوروارد کنند🌹 مطالب کانال : 👈قصــــــــــــّه و داستان آمـــــــــــــوزشی 👈کلیب آموزشی و تربیتی ***ثبت‌شده‌در‌وزرات‌ارشاداسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
72.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ کارتون لئو &&قــــــــــسـمت —- دو 《 هر روز با فــــــیلم سینمایی . . . 》 ╭─═ঊঈ🌼ঊঈ═─╮ @mah_mehr_com 👈عضویت ╰─═ঊঈ🌼ঊঈ═─╯
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆تنها تبلیغ واجب در اسلام، تبلیغ غدیره 👤 حجت‌السلام رمضانی ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوایم با هم بریم به یه سفر کوتاه دیگه به دریای زیبا و شگفت انگیز. امیدوارم از این سفر کوتاه لذت ببرید😍 ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
31.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈 کارتون اردوی پر ماجرا 🤍 همه ایمان ، شمشیر بُرّان ╔═════ஜ۩۞۩ஜ═════╗ ◦•●◉✿ @mah_mehr_com ✿◉●•◦ ╚═════ஜ۩۞۩ஜ═════╝
رامین خیلی كوچولو بود. تازه می توانست دستش را به دیوار بگیرد و چند قدم بردارد. كمی كه می ایستاد، تعادلش را از دست می داد و به زمین می خورد. مامان و باباش خوشحال بودند كه بچه شان بزرگ شده و می تواند روی پاهای خودش بایستد. 👟👟 یك روز بابای رامین یك جفت كفش سفید كوچولو كه عكس خرگوش روی آنها بود و طوری ساخته شده بودند كه موقع حركت صدایی شبیه صدای سوت از آنها بلند می شد، برای رامین خرید. 👟👟كفشهارا پای رامین كردند و رامین هم شروع كرد به راه رفتن و زمین خوردن. 🎊از پاهایش مرتب صدای سوت به گوش می رسید و بابا و مامان خوشحال می شدند و می خندیدند. 👒یك روز عصر، اواخر ماه فروردین كه هوا خیلی خوب بود، مامان و بابا ، كفشها را پای رامین كردند و لباس و كلاه سبزرنگی هم تنش كردند و او را به پارك بردند. رامین كوچولو باخوشحالی دست در دست مامان و باباش در پارك قدم می زد و صدای كفشهایش توجه مردم را به خود جلب می كرد. 👟👟هركس صدای كفشها را می شنید ، می ایستاد و رامین را نگاه می كرد و لبخند می زد. بعضیها هم جلو می آمدند و با محبت نگاه و نازش می كردند. چند دقیقه ای كه راه رفتند، مامان رامین گفت: « بچه ام خسته میشه ، بیا كمی بنشینیم...» بابای رامین هم قبول كرد و رفتند روی نیمكتی نشستند. 👶اما رامین دلش نمی خواست بنشیند، بلند شد و جلوی آنها ایستاد و شروع كرد به دَدَ دَدَ كردن و دست زدن ، یعنی پاشید راه برویم . 💑مامان و بابا هم اطاعت كردند و دنبالش راه افتادند. یك ساعت گذشت. مامان و بابا خسته شدند ،اما رامین خسته نمی شد. سروصدا می كرد و راه می رفت و زمین می خورد و كفشهایش سوت می زدند. 🌽🍧بابا رفت تا از گیشه ی روبروی پارك خوراكی بخرد. مامان و رامین در پارك ماندند. 👨👩👦👦در همان وقت چندتا از دوستان مامان، اورا دیدند و به سویش آمدند و شروع كردند به احوالپرسی و دست و روبوسی . آنقدر سرگرم خوش وبش و احوالپرسی بودند كه ندیدند رامین كوچولو از كنار مادرش دور شده است. مامان هم كه فكر می كرد رامین همانجا در كنارش ایستاده ، توجهی نكرد و به گفتگو با دوستانش ادامه داد. ناگهان یكی از دوستانش پرسید: راستی رامین كجاست؟ نمی بینمش. مامان سرش را برگرداند ، اما رامین را ندید. دوستان او عجله داشتند، خداحافظی كردند و رفتند و مامان با دلواپسی دنبال رامین گشت. همان موقع بابا كه خوراكی خریده بود برگشت و وقتی ماجرا را فهمید ، او هم شروع به گشتن كرد. آنها چندبار دور و برشان را نگاه كردند و از رهگذران 👗پرسیدند: شما یك پسر كوچولو با لباس و كلاه سبز ندیدید؟ و... كسی ندیده بود. نگران شدند چون خیال می كردند بچه را دزدیده اند. 🎊ناگهان صدای جیك جیكی به گوش مامان رسید. خوب گوش داد، صدا از پشت شمشادها می آمد. مامان به سوی شمشادها رفت . 🌳رامین كوچولو دستش را به برگهای شمشاد گرفته بود و داشت راه می رفت. مامان باخوشحالی به طرفش دوید و او را بغل كرد. لباس رامین خاكی و كثیف شده بود. معلوم بود كه روی زمین نشسته و بازی كرده است. بابا كه از دور رامین را در آغوش مامان دید، به طرفشان آمد و پرسید: كجا رفته بودی؟ و مامان با لحن كودكانه به جای رامین جواب داد: دَ دََ دَدَ بودم. 👶بله... رامین كوچولو پشت شمشادهای بلند نشسته بود و با برگهای آن بازی می كرد و چون لباسش درست همرنگ برگهای شمشاد بود، بابا و مامان او را نمی دیدند. اما وقتی صدای كفشهای اوبه گوش مادرش رسید، خیلی زود پیدایش كرد. 👨👩بابا و مامان دست و صورت كثیف رامین را شستند و بعد از خوردن خوراكی هایشان به خانه برگشتند. از آن روز به بعد وقتی رامین راه می رفت و صدای سوت كفشهایش در خانه می پیچید، مامان برایش میخواند: رامین كوچولو صداش میاد ، صدای كفش پاش میاد ، صدای خنده هاش میاد ... رامین هم با دَدَ گفتن به مادرش می فهماند كه دلش می خواهد به گردش برود. ☝️ولی بچه های گل ، شما یادتون باشه که هیچوقت " دست مامان رو رها نکنید" @mah_mehr_com👈عضویت
🌸 داستان خبربزرگ 🍃فرمت:پی دی اف 🌼ویژه عید غدیر 🌸قصه تصویری 🔹 «خبربزرگ» شامل ۱۰ داستان کودکانه از واقعه‌ی غدیر و با هدف آشنایی هرچه بیشتر کودکان با مفاهیم عید غدیر است. 🌼قصه در مطلب بعدی 👇 🌸🍂🌼🍃🌸
کودکان.pdf
حجم: 7.37M
🌼پی دی اف 🌸عنوان:خبر بزرگ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 @mah_mehr_com👈عضویت
بچه ها سوال ؟ امام هادی (ع) امام چندم ما شیعیان هستند؟امام دهم نام امام هادی چیست؟ علی النقی (ع) نام پدر امام هادی (ع) چیست ؟ امام جواد(ع) نام مادر امام هادی (ع) چیست ؟سمانه خانم @mah_mehr_com👈عضویت
📌 ولادت حضرت امام هادی علیه‌السلام ✍️ امام هادی (ع)، دهمین امام شیعیان، در ۱۵ ذی‌الحجه سال ۲۱۲ در منطقه «صَریا» نزدیک مدینه متولد شدند. مادر گرامی ایشان، بانوی پارسا سَمانه مغربیه بود. امامت حضرت پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امام جواد (ع)، در سال ۲۲۰ ه.ق آغاز شد و ۳۴ سال (تا سال ۲۵۴ ه.ق) ادامه یافت. دوران امامت ایشان همزمان با خلافت خلفای عباسی همچون متوکل، منتصر و معتز بود که فشارهای شدیدی بر شیعیان وارد می‌کردند. 🔸متوکل با سیاست‌های خصمانه، امام را به سامرا تبعید کرد و تحت نظارت شدید قرار داد. وقاحت او به حدی بود که حتی دستور تخریب حرم امام حسین (ع) در کربلا را صادر کرد و زیارت آن حرم را ممنوع نمود. امام هادی (ع) در این دوران، با استفاده از نمایندگان خود، با شیعیان در ارتباط بودند. 🔹 فعالیت‌های محوری امام: ▪️آماده‌سازی شیعیان برای دوران غیبت امام مهدی (عج). ▫️مقابله با غالیان (غلوکنندگان) ▪️ارائه احادیثی در موضوعات توحید، امامت، فقه و اخلاق، از جمله زیارت جامعه کبیره که به عنوان یک متن جامع امام‌شناسی شناخته می‌شود. ▫️پاسخ به شبهات 🔻امام هادی (ع) شاگردانی پرورش دادند که از چهره‌های علمی و فقهی زمان خود بودند، از جمله: عبدالعظیم حسنی (ع)، ایوب بن نوح، فضل بن شاذان نیشابوری، علی بن مهزیار اهوازی 🔺امام هادی (ع) در ۳ رجب سال ۲۵۴ به دستور معتز عباسی مسموم و به شهادت رسیدند. پیکر مطهر ایشان در سامرا، در حرم عسکریین دفن شد. این حرم در سال‌های ۱۳۸۴ و ۱۳۸۶ شمسی در حملات تروریستی داعش تخریب شد، اما تا سال ۱۳۹۴ شمسی بازسازی کامل گردید. (ع)