eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈🍃جشن بندگی نغمه خانم گرفته شد👇👇
💔جای پدرت خالیست😔
🍃🎁بسته فرهنگی شهید مدافع حرم حاج مهدی حسینی. 🔻شامل: دفترچه|دوجلدکتاب زندگینامه شهید | قاب شاسی۹×۱۲ | پیکسل | جاکلیدی | برچسب | تسبیح| سربند یازهرا(س) 👈همراه با ارسال رایگان👉 📌امکان انتخاب طرح های دلخواه شما 🚛ارسال به سراسر نقاط ایران ثبت سفارش: 🆔 @Agha_mahdi 💶قیمت69هزارتومان مؤسسه فرهنگی شهیدمهدی حسینی🚩
🌹شهید مراد علی اعلایی🌹 خدای من شاهد است که نه برای گرفتن " انتقام "و نه برای اینکه " شهید "بشوم و به "بهشت" بروم، تنها هدفم از این کار( احیای دینم) و (تداوم انقلابم) می باشد.🌼✨ 🆔 @Mahdiihoseini
🖼 اینجوری بود چمران... #شهیددکترمصطفی‌چمران #اسوه‌های‌تشکیلاتی @mahdii_hoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_هشتم: ڪیش و مـات دست هاش شل و من رو ول کرد ... چرخیدم سمتش ... ص
رمانــ🍃 : خداحافـظ زینبــ تازه می فهمیدم چرا علی گفت ... من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه ... اشک توی چشم هام حلقه زد ... پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال ... دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... - بی انصاف ... خودت از پس دخترت برنیومدی ... من رو انداختی جلو؟ ... چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی خواد بره؟ ... برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره ... دنبالش راه افتادم سمت دستشویی ... پشت در ایستادم تا اومد بیرون... زل زدم توی چشم هاش ... با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد ... التماس می کرد حرفت رو نگو ... چشم هام رو بستم و یه نفس عمیق کشیدم ... - یادته 9 سالت بود تب کردی ... سرش رو انداخت پایین ... منتظر جوابش نشدم ... - پدرت چه شرطی گذاشت؟ ... هر چی من میگم، میگی چشم ... التماس چشم هاش بیشتر شد ... گریه اش گرفته بود ... - خوب پس نگو ... هیچی نگو ... حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه ... پرده اشک جلوی دیدم رو گرفته بود ... - برو زینب جان ... حرف پدرت رو گوش کن ... علی گفت باید بری ... و صورتم رو چرخوندم ... قطرات اشک از چشمم فرو ریخت ... نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه..... تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد ... براش یه خونه مبله گرفتن ... حتی گفتن اگر راضی نبودید بگید براتون عوضش می کنیم ... هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود ... پای پرواز ... به زحمت جلوی خودم رو گرفتم ... نمی خواستم دلش بلرزه ... با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه سرازیر شد ... تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود ... بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن ... ... @mahdii_hoseini