مولای مهربانم!
دلتنگ که باشم
می دانم پناهم می دهید...
می دانم که خانه مهربانیتان امن ترین پناه است...
می دانم که گوش فرا می دهید...
ناگفته می دانید و نانوشته...
پناه دل شکسته ام...
پناه دلتنگیهایم...
ای رویای هر شبم...دیدار شما...
ای عشق مطلق...
آقای مهربانی..
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
@hoseinii_ir
✧✦•﷽ ✧✦•
♨️ #خبر_فورے
#بازگشت_حاج_احمد_متوسلیان
#ورود_حاج_احمد_متوسلیان_به_خاک_میهن
🔻در نخستین ساعات بامداد دیروز، پرواز شماره ۵۴۵ بیروت_تهران در فرودگاه امام خمینی(ره) به زمین نشست.در حالیکه توی هواپیما مهمان مهمی نشسته بود، سالن انتظار فرودگاه مملو از مقامات طراز اول لشکری و کشوری بود.
🔻انبوه مردم هم اومده بودن. هواپیما ساعت ۵:۳۰ صبح در فرودگاه نشست. حدود نیم ساعت تشریفات اولیه فرود و باند پرواز طول کشید تا اینکه درب خروجی هواپیما باز شد.چشم بعضی ها پر از اشک بود و بعضی ها هم مات و مبهوت به پلکان هواپیما نگاه میکردن. بالاخره لحظه شماری تموم شد. درسته!
حاج احمد متوسلیان بود که از پلکان هواپیما می اومد پایین. صدای صلوات و تکبیر، فضای سالن رو پر کرده بود. حاج احمد که جمعیتو دید، حیرون موند. این همه جمعیت برا چیه؟ این همه مردم...
🔻یه کسی از توی سالن انتظار، که ظاهراً از صاحب منصبان نظامی بود، سریع خودشو به پایین پلکان هواپیما رسوند و منتظر موند تا حاج احمد بیاد پایین. همینکه به هم رسیدن، با آغوش باز همدیگرو بغل کردن و کلی هم خوش و بِش کردن.حاج احمد همچنان حیرون بود و انگار دنبال شخص خاصی می گشت.اون فرد نظامی(سردار)، ازش پرسید: چیه حاجی؟ دنبال کسی میگردی؟
🔻حاج احمد گفت: حاج ابراهیم کو؟ همت رو میگم؟ نیومده؟ اشک توی چشمهای سردار حلقه زده بود. نمیدونست چی بگه. خودشو کنترل کرد و با یه لبخند معنی داری گفت:
حاج ابراهیم شهید شده. همون موقعی که تو رفتی، حاج ابراهیم هم دوام نیاورد و پر کشید.یواش یواش به سالن انتظار نزدیک میشدن. همه منتظر بودن که باهاش روبوسی کنن. یا عکس یادگاری و سلفی بگیرن. ساعت تقریباً ۷ صبح بود که بعد از کلی احوالپرسی و سلام و صلوات، از طرف وزارت خارجه، یه ماشین مرسدس بنز مشکی شش درب آوردن جلوی فرودگاه. حاج احمد داره نزدیک میشه. راننده درو براش باز میکنه. حاج احمد که انگار حیرتش بیشتر شده بود، رو کرد به سردار و گفت: یعنی من باید توی این سوار بشم؟ سردار میگه: آره، چطور مگه؟ حاج احمد راهشو کج میکنه و میره به سمت یه تویوتا قدیمی که از طرف سپاه برای تدارکات اومده بود اونجا. میگه من با همین میرم. سردار هم چیزی نگفت و رفت نشست کنار حاج احمد توی همون تویوتای قدیمی.
🔻حرکت کردن به سمت محل اسکان.
ساعت حدوداً ۷:۳۰ صبح بود. مردم در حال آمد و شد به سمت محل کارشون بودن. حاج احمد که توی ماشین نشسته بود و با حیرت به قیافه مردم نگاه میکرد، به سردار که کنارش نشسته بود، گفت: فلانی! ما الان توی خاک ایران هستیم واقعاً؟
#ادامه_دارد
↬ @hoseinii_ir
آقا مهدی
✧✦•﷽ ✧✦• ♨️ #خبر_فورے #بازگشت_حاج_احمد_متوسلیان #ورود_حاج_احمد_متوسلیان_به_خاک_میهن 🔻در نخستین
✧✦•﷽ ✧✦•
♨️ #خبر_فورے
#بازگشت_حاج_احمد_متوسلیان
🔻سردار که انگار بازم شرمنده شده بود، گفت: حاج احمد! دست روی دلم نذار که خونه. حاج احمد در حالی که لبهاشو می گزید و دست روی دست میزد، گفت: ای وای! ای وای! این همه جوونهای ما توی جبهه ها خون دادن که این مردم اینجوری بشن؟ عجب تشکری کردن از شهدا. دست مریزاد. سردار که همچنان احساس شرمندگی می کرد، سرشو پایین انداخت و هیچی نمی گفت. دیگه داشتن به مقر اسکان نزدیک می شدن. همینکه تابلوی جلوی در ورودی نمایان شد، حاج احمد گفت: کاش میشد اول بریم دو کوهه. اونجا بیشتر بوی بچه ها رو میده. از ماشین پیاده شدن و رفتن به سمت اتاق کار سردار.
حاج احمد پرسید: از برادر ... چه خبر؟ حاج ... کجاست؟ حاج آقا ... چرا نیومد؟ سردار که نمیدونست چه جوابی باید بده، سرخ و سفید شد و آهسته گفت: اوضاع خیلی خرابه حاجی. تحمل شنیدنشو داری بگم؟
🔻بعد شروع کرد به تعریف از ۳۵ سال دوری حاج احمد و اینکه کشتی انقلاب دچار چه تلاطم هایی که نشد و از اتفاقات ریز و درشت جامعه و دست آخر هم از فریب خوردگانی گفت که روزی در راس امور اجرایی این مملکت بروبیایی داشتن.
عقربه های ساعت یواش یواش به وقت اذان ظهر نزدیک میشد. حاج احمد که از شنیدن این همه اتفاقات غیرمنتظره و باورنکردنی، برافروخته شده بود، آهی از ته دل کشید و گفت: فلانی! کمرم شکست. ایکاش هیچ وقت برنمیگشتم و این اوضاع رو نمی دیدم...
صدای اذان صبح بود که نگارنده را از خواب بیدار کرد.
🔻متحیر از خوابی که دیده بودم، اول نمازمو خوندم و بعد فکر کردم به اینکه اگه اصحاب کهف، به اراده خدا در خواب فرو رفتن و بعد از چندین سال، اوضاع کشور خودشونو، غیر از اون چیزی دیدن که خودشون حضور داشتن، حالا هم اگه حاج احمد و امثال اون، به اذن خدا برگردن، آیا کمتر از اصحاب کهف متعجب میشن؟
🔻اینجا بود که ناگهان به یاد وصیت نامه شهید باکری افتادم.
شهید حمید باکری توی وصیت نامه اش خطاب به همرزمانش گفته بود: ای برادران! از خدا بخواهید که شهادت رو نصیبتون کنه وگرنه افرادی که بعد از جنگ می مونن سه دسته میشن:
دسته اول: اونایی که از جنگیدنشون خسته و پشیمون میشن.
دسته دوم: اونایی که راه بی تفاوتی رو در پیش میگیرن و غرق دنیای مادی میشن.
🔻و دسته سوم: اونایی که روی عقائدشون می مونن ولی اونقدر غصه میخورن که دِق میکنن. پس از خدا بخواهید که شهادت را نصیبتون کن.
#پایان
↬ @hoseinii_ir
آقا مهدی
✧✦•﷽ ✧✦• ♨️ #خبر_فورے #بازگشت_حاج_احمد_متوسلیان 🔻سردار که انگار بازم شرمنده شده بود، گفت: حاج اح
همسنگران عزیز این دومتن باهم خوانده شود.
نیروی دریایی انگلیس در یک عمل غیر قانونی نفتکش ایرانی که به سمت سوریه در حرکت بود را به دلیل تحریم سوریه در اتحادیه اروپا توقیف کرد.
کمترین کاری که میشه انجام داد اینه که جمهوری اسلامی انگلیس تحریم کنه و هر نفتکشی که مقصدش انگلیس باشه رو به جرم نقض قوانین توقیف کنه، درحالی که یک عده بی غیرت میگن نباید کاری بکنیم تا تنشی ایجاد نشه😕
🆔 @hoseinii_ir
گستاخی این انگلیسی هارو ببینید
تصویر منتشر شده از حضور نیروی دریایی انگلیس روی نفتکش توقیف شده ایرانی در تنگه جبلالطارق
⬅️اونی که زبون دنیارو بلد بود بیاد با اینا حرف بزنه ببینیم اینا اصلا زبون حالیشون میشه یا نه
خدا هدایتت کنه که همه جوره داری آبروی مارو میبری
اینارو زبون دیپلماسی شماها وقیح کرده
@hoseinii_ir
💢 خوشرقصی "انگلیس" برای آمریکا!
🔹🔸توقیف نفتکش حامل نفت ایران توسط نیروی دریایی انگلیس؛ بیبیسی: مقصد سوریه بوده است؛ اسپوتنیک: کشتی راهی سوریه نبوده است؛اسپانیا: نفتکش در آبهای ما توقیف شده است، به لندن اعتراض میکنیم.
♦️روز گذشته خبر توقیف نفتکش ایرانی «گریس یک» توسط رسانه دولتی انگلیس منتشر شد.طبق ادعای بیبیسی این کشتی حامل نفت ایران به مقصد سوریه بوده که با توجه به تحریمهای اتحادیه اروپا علیه دمشق، توقیف شده است.
♦️در پی این اتفاق سفیر انگلیس در تهران به وزارت امور خارجه احضار و مراتب اعتراض شدید جمهوری اسلامی به این اقدام لندن به او اعلام شد.
♦️در آخرین موضعگیری اسپانیا اعلام کرده است که توقیف غیرقانونی نفتکش ایرانی از سوی نیروی دریایی بریتانیا ظاهراً به درخواست آمریکا و به بهانه تحریمهای اعمالی علیه سوریه، برخلاف پیشبینیهای قبلی، نه در بندر جبل الطارق که در آبهای سرزمینی اسپانیا صورت گرفته است.
♦️اسپانیا همچنین اعلام کرده است در نظر دارد به خاطر انجام این عملیات در آبهای سرزمینی خود، اعتراض رسمی خود را به لندن ارائه دهد.
♦️خبر گزاری روسی اسپوتنیک در گزارشی نوشت که مدتی هست انگلیسی ها نقش آتش بیار معرکه آمریکایی ها را بازی می کنند و جلو افتاده اند.
♦️این خبرگزاری در ادامه افزوده است که احتمالا انگلیسی ها به دنبال این هستند که تنش ها بر علیه انگلیس افزایش یابد تا به جای آمریکا وارد معرکه شود و اروپا مجبور شود بجای حمایت از آمریکا از انگلیس علیه ایران حمایت کند.
♦️اسپوتنیک با رد ادعای رسانههای غربی مبنی بر مقصد این کشتی میگوید بعید به نظر می آید که این نفت قرار بوده باشد به سوریه برسد چون راه کوتاه تر کانال سوئز وجود دارد و طی دو ماه اخیر ایران حداقل چهار نفت کش خود را از این طریق بدون هیچ مشکلی به سوریه فرستاده است.
♦️از سوی دیگر این ابر نفتکش بیش از حد مجاز برای پهلوگیری در بندر سوریه سنگین بوده و احتمالا قرار بوده این نفت به یک کشور اروپایی برود.
♦️این رسانه روس این رفتار انگلیس به نوعی دزدی دریایی خوانده و میافزاید که قطعا این حق برای ایران محفوظ است تا واکنش متناسب نسبت به کشتی های انگلیسی نشان دهد.
♦️اسپوتنیک در آخر نوشته است که با توجه به تعداد کشتی های انگلیسی در خلیج فارس این ماجرا مانند این می ماند که کسی در کاخ شیشه ای نشسته باشد و به سمت عابران سنگ پراکنی کند!
✅ #کانال_شهید_مهدی_حسینی
🆔 @hoseinii_ir
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_هفتاد_و_چهارم: متاسفمــ حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 س
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_هفتاد_و_پنجم : عشـق یا هـوس
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم... اما فاصله ما ... فاصله زمین و آسمان بود ... و من در تصمیمم مصمم ... و من هر بار، خیلی محکم و جدی ... و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم ... اما حالا...
به زحمت ذهنم رو جمع کردم ...
- بعد از حرف هایی که اون روز زدیم ... فکر می کردم ...
دیگه صدام در نیومد ...
- نمی تونم بگم ... حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم ... حرف های شما از یک طرف ... و علاقه من از طرف دیگه ... داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد ... تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت ... گاهی به شدت از شما متنفر می شدم ... و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم ... خودم رو لعنت می کردم ... اما اراده خدا به سمت دیگه ای بود ... همون حرف ها و شخصیت شما ... و گاهی این تنفر ... باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم ... اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش ... شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم ... نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم ...
دستش رو آورد بالا، توی صورتش ... و مکث کرد ...
- من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم ... و این ... نتیجه اون تحقیقات شد ... من سعی کردم خودم رو با توجه به دستورات اسلام، تصحیح کنم ... و امروز ... پیشنهاد من، نه مثل گذشته ... که به رسم اسلام ... از شما خواستگاری می کنم ...
هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم ... حق با شما بود ... و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم ... اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست... عشق، تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما ... من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم ...
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم ... در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم ... و شما صبورانه برخورد کردید ... من هرگز نباید به پدرتون اهانت میکردم.
#بدون_تو_هرگز
👈ادامه دارد…
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
@hosinii_ir