eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی
#شرح_دعای_ندبه ۷۳ ✘ آره فقط ما خوبیم! ✘ معنی این حرف پیامبر اسلام (ص) مگه جز اینه؟ من مات و لم یع
@mahdihoseini_irشرح دعای ندبه_74.mp3
زمان: حجم: 10.41M
۷۴ ✘ چرا احساس نیاز به امام، چهارده قرن در ما ایجاد نشد؟ ✘ چرا جای امام جامعه از نظر ما، خالی نیست؟ ✘ چرا اساساً این فقدان، در لیست فقدان‌های ما طبقه‌بندی نمی‌شود؟ @mahdihoseini_ir🌹🕊
روزگار عجیبی است!! بی حرمتی به کتاب مقدس ۱/۵میلیارد انسان، آزااااااد پوشیدن لباسی که باب میل صهیونیست‌ها نیست، ممنوووووووع @mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
روزگار عجیبی است!! بی حرمتی به کتاب مقدس ۱/۵میلیارد انسان، آزااااااد پوشیدن لباسی که باب میل صهیون
حاج علی اکبری در خطبه های نمازجمعه تهران: هتک حرمت قرآن خاک پاشیدن به چهره خورشید است... این رفتارها نه تنها به آسیب نمی‌زند این کارها از ترس این است که نور قرآن در حال جهان‌گیر شدن است و این را خوب می‌دانند، این رفتارها از سر استیصال است. قرآن کریم تحت حفظ الهی است. نور قرآن جهان را در خواهد نوردید و همه عالم را روشنایی خواهد داد. خاک پاشیدن به چهره خورشید فقط باعث ملامت و خواری آن‌ها خواهد شد. ۱۴۰۲.۰۴.۰۹ @mahdihoseini_ir🌹🕊
💭 (ع): ثَلاثُ خِصالٍ تُجتَلبُ بِهِنَّ المَحَبَّةُ: الإِنصافُ فِي المُعاشَرَةِ، وَالمُؤاساةُ فِي الشِّدَّةِ وَالاِنطِواعِ، وَالرُّجوعُ إلى قَلبٍ سَليمٍ با سه خصلت، دوستى را به دست می‌آورند: انصاف در معاشرت، همدردى [با ديگران] در خوشى و ناخوشى و داشتن قلبى‌پاك [از گناهان]. 📚 بحارالأنوار: ۷۸ / ۸۲ / ۷۷ ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
سکانس اول: من و حاج احمد کاظمی داریم روی خاک‌ها‌ قدم می‌زنیم عکاس عکس می‌گیرد و من یقین دارم او همچنان که راه می‌رود طنین صدای مهدی باکری از پشت بیسیم مدام توی گوشش می‌پیچد پاشو بیا احمد اگر بیایی دیگر برای همیشه پیش هم هستیم اگر بدانی اینجا چه جای خوبی شده احمد پاشو بیا سکانس بعدی: من هنوز دارم روی خاک‌ها قدم می‌زنم اما هرچه عکاس عکس بگیرد حاج احمد نیست او که در این مسابقه‌ی الی‌الله از منِ جامانده پیشی گرفت و دعای عرفه‌ی آن روز را در آغوش سیدالشهدا با خود حضرت زمزمه کرد! سکانس آخر: ای‌کاش من و حاج احمد کاظمی باز هم کنار هم قدم بزنیم و میان قهقهه مستانه‌یمان لحظه به لحظه مرور کنیم خاطرات دور و دراز شلمچه را اِن‌شاءالله... ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
اِن شاءالله از امروز رمان و داستان آمرلی رمانی در رابطه با جبهه مقاومت را خواهیم داشت. صمیمانه از همراهی شما سپاسگذاریم🌹
✍️ 🍀وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💔دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 😇با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» ⏱تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 🍃ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید : «مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد : «ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. ☺️دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت... چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم : «از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت : «من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» ✨و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir 🌹🕊
🌱🌹 (ع) : زمانی که (عج) قیام نماید، در بین مردم به علم خویش قضاوت می نماید.... همانند حضرت داود (ع) که از دلیل و شاهد سوال نمی فرماید. بحار الانوار، ج ۵۰📚 ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
هادی اگر تویی که کسی گم نمی شود... (ع) مبارکباد🌱 ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ــ شما چجوری شیعه شُدید؟ + در جریان آتش‌سوزی قرآن! @mahdihoseini_ir🌹🕊
آقا مهدی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 🍀وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را ن
✍️ ✔️خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. 🕊از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 😅دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است : ❤️«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان-» 😨برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده: @mahdihoseini_ir🌹🕊
هشــ🚨ــدار... (ع) کانَ أبی علیه السلام یَقولُ: إنَّ اللّهَ قَضی قَضاءً حَتما أن لا یُنعِمَ عَلَی العَبدِ بِنِعمَةٍ فَیَسلُبَها إیّاهُ، حَتّی یُحدِثَ العَبدُ ذَنبا یَستَحِقُّ بِذلِکَ النِّقمَةَ. پدرم می فرمود: همانا خداوند حکم قطعی فرموده که هرگاه نعمتی به بنده ای داد، دیگر آن را از وی نستانَد، مگر این که آن بنده گناهی مرتکب شود که سزاوار چنین مجازاتی گردد. الکافی : ۲ / ۲۷۳ / ۲۲📚 ‌@mahdihoseini_ir🌹🕊