eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا ایران است اگر عقابی بخواهد در آسمان ایران‌به پرواز دربیاید،باید پَرهایش را به ایرانیها باج بدهد. دقیقا مثل همین عقاب جهانی غول پیکر((((؛ #گلوبال_هاوک @mahdii_hoseini
20.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فوری | ویدئو اختصاصی از هدف قرار گرفتن پهپاد آمریکایی RQ-4 (یا MQ-4C) توسط سامانه سوم خرداد. این پهپاد در ساعت 4:05 صبح امروز پس ورود به حریم هوایی ایران رهگیری و منهدم شد. #گلوبال_هاوک 🆔 @mahdii_hoseini 🌐 instagram.com/mahdii.hoseini
هرکاری می‌توني بکن که نکنـي! وقتایـي که موقعیت گناه پیش میاد دقیقا قافله کربلاي حسینِ زمان روبروت و یه دره عمیق خطرناک پشت سرت! اگه به گناه بگـي به هل من معینِ مهدیِ فاطمه گفتـي! + من سرم گرم گناه است سرم داد بزن/ سینـه‌ات سخت به تنـگ آمده فریاد بزن 💔 🍃 @mahdii_hoseini
+ هَل اِلَیکَ سبیلٌ فتُلقے _ آیا به سوے تو راهے هست که دیدارت کنم؟ #دل_رابه_تمنا_ز_تودیدارودگرهیچ! #امام_زمانم @mahdii_hoseini
5.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به من رحــــم کن ✋ بیــقرارم بیاااا😭 کجـا بغضمو جـا بـذارم بیااا😔 💔 @mahdii_hoseini
بهار هم ، ‌چمدانش را بست ! بدرقه ی هر فصلی که به آخر میرسد؛ یادآوریِ ناکامیِ زمین است در ملاقات تو! و من همچنان ، منتظر آمدنت هستم . . . ‌ ‌ سلام؛ دلیل زندگی🌱 ‌ 🆔 @mahdii_hoseini
#گـــــم نخواهیم کرد ، ردّ ِ قدمهایتــــــان را ! #هستیم_بر_آن_عهد_که_بستیم ... #رفیق_شهیدم ؛ چگونه برگردم از راهی که تو رفته ای ؟! باید مدام مشق کنم #پیام_عاشورا را : #هیهات_من_الذلة ... #ما_ایستاده_ایم #راه_را_گم_نکنیم #اللهم_ارزقنا_شهادت #اللهم_صل_علی_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #شهید_مدافع_حرم #شهید_سید_مهدی_حسینی @mahdii_hoseini
✧✦•﷽‌ ✧✦• #شهید_شناسی #شهید_سجاد_عفتی🌷 تاریخ تولد : ۱۳۶۴ تاریخ شهادت : ۲۹ آذر تشیع پیکر ۴دی ۹۴ محل شهادت : حلب سوریہ فرزندجانبازصادق عفتی @mahdii_hoseini
آقا مهدی
✧✦•﷽‌ ✧✦• #شهید_شناسی #شهید_سجاد_عفتی🌷 تاریخ تولد : ۱۳۶۴ تاریخ شهادت : ۲۹ آذر تشیع پیکر ۴دی ۹۴ م
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ✍روایت مادر از تکاپوی اعزام آقاسجاد: قرار بود با آقامصطفی (شهیدصدر زاده)برود که نشد.قبل از شهادت آقامصطفی یکبار رفت برای اعزام که جور نشد،تاصبح فرودگاه بود. برگشت کوله اش تا دوماه همانطور دربسته در اتاق ماند.دوهفته روزه نذر کرد آخرین روز های نذرش بود که ... صبح سجاد آمد همینطور با کوله پشتی اش وسط چارچوب در ایستاد و گفت :«مامان چرا از ته دل راضی نمی شی من برم؟» گفتم :«قربونت بشم من راضی ام تو دل ثنا رو به دست بیار» گفت :«تو راضی باش،ثنا هم راضی می شه» ثنا تک دختر سجادهست وبسیار رابطه ی عاطفی و وابستگی عجیبی نسبت ب پدرش داشت. آمد وکوله اش را گذاشت منزل ما وخودش رفت آبیک منزل خودش.بعداز شهادت صدر زاده کارهای اعزام سجاد هم درست شدبا یکی از دوستان دوران کودکی و نوجوانی شون که الان جانباز نخاعی هستن اعزام شدند.» 🌷 @mahdii_hoseini
﷽ بچه‌ها شهدا خوب تمرین کردن ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در آسید روح‌الله خمینی... ما تمرین کنیم ولایت پذیریِ امام مهدی(عج) را در حضرت آقا... 🔸 @mahdii_hoseini
آقا مهدی
رمانــ🍃 #بدون_تو_هرگز #قسمت_چهل_و_ششم: گمانے فوق هر گمانــ اصلا نفهمیدم زینب چطور بزرگ شد ... علی
رمانــ🍃 : سومین پیشنهـاد علی اومد به خوابم ... بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین ... - ازت درخواستی دارم ... می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته ... به زینب بگو سومین درخواست رو قبول کنه... تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی ... با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم ... خیلی جا خورده بودم... و فراموشش کردم ... فکر کردم یه خواب همین طوریه ... پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود ... چند شب گذشت ... علی دوباره اومد ... اما این بار خیلی ناراحت ... - هانیه جان ... چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ ... به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه ... خیلی دلم سوخت ... - اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو ... من نمی تونم ... زینب بوی تو رو میده ... نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم ... برام سخته ... با حالت عجیبی بهم نگاه کرد ... - هانیه جان ... باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره ... اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای ... راضی به رضای خدا باش ... گریه ام گرفت ... ازش قول محکم گرفتم ... هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم ... دوری زینب برام عین زندگی توی جهنم بود ... همه این سال ها دلتنگی و سختی رو ... بودن با زینب برام آسون کرده بود… حدود ساعت یازده از بیمارستان برگشت ... رفتم دم در استقبالش ... - سلام دختر گلم ... خسته نباشی ... با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم ... - دیگه از خستگی گذشته ... چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم ... یه ذره دیگه روم فشار بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم ... رفتم براش شربت بیارم ... یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد ... - مامان گلم ... چرا اینقدر گرفته است؟ ... ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم ... یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرین کردم ... همه چیزش عین علی بود ... - از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ ... خندید ... - تا نگی چی شده ولت نمی کنم ... بغض گلوم رو گرفت ... - زینب ... سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟... دست هاش شل شد و من رو ول کرد ... ... @mahdii_hoseini