✨عنایت امام زمان (عج) و زخمی که خوب شد...
از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان (عج) داشت. می گفت: "من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد." نماز امام زمان (عج) را همیشه می خواند.
صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است.
ازش پرسیدم چه شده؟ گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی (عج)، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود.
باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها [او را] در حال خواندن نماز امام زمان (عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود.
شهید امیر امیرگان در سال ۱۳۶۶ به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام زمان (عج) مشرف شده است...
#شهید_امیر_امیرگان| روایت پدر معزز
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
گاهی
یک عصبانیت،
بیست سال
انسان را
به عقب می اندازد
علامه طباطبائی (ره)
#کتاب کیش مهر، صفحه ۲۴۰
@mahdihoseini_ir
اَللّـهُمَّ اكْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ
عَنْ هذِهِ الاُْمَّةِ بِحُضُورِهِ
وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ..
#دعای_عهد
@mahdihoseini_ir
#توییت
تحلیف بایدن در پادگان واشنگتن دیسی.
💬 twitter.com/IrMahdihoseini
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
Instagram-Eitaa-Aparat
2.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا اَیُّهَاالّذینَ آمَنوا آمِنوا.
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی
آقا مهدی
📹کارتون | مهارت های زندگی | این قسمت مد ایرانی @mahdihoseini_ir
43.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹کارتون | مهارت های زندگی | این قسمت کی اینجا آشغال ریخته
#درخواست_شما
@mahdihoseini_ir
4.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری از حال و هوای برفی صحن انقلاب حرم مطهر امام رضا علیه السلام.
🔹ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ أَلمُرتَضٰی
@mahdihoseini_ir
🚨باورت بشه که این بچه جانبازه...
حمید برای حاج آقا هم تکیه گاه بود. حتی شاید بیشتر از چیزی که برای من بود، از طرفی نماز جمعه یکی هم به حاج آقا دادند. اما خودش برنداشت. آن را داد به حمید. گفت من کارم با همین تلفن ها هم راه می افتد، خط همراه نیاز ندارم. اما معلوم بود برای چه این کار را کرده است. آنقدر روی حمید حساس بود که می خواست همیشه در دسترسش باشد.
وقتی می خواستند بیایند شمال، ساعت دقیق حرکتشان را پرسیدند که از چه زمانی از پیشوا حرکت کنند. بعد هم حساب می کرد که چه ساعتی باید برسند رودسر. اگر یک ساعت دیرتر می کردند، سریع با تلفن حمید تماس می گرفت. حتی یکبار که دیر کرده بودند و موبایل حمید توی راه و کوهستان آنتن نمی داد، نشسته بود با چندتا بیمارستان و پزشکی قانونی تماس گرفته بود. بعد که آمدند، فهمیدیم توی راه نگه داشته بود تا بچه هایش کمی بازی کنند.
سال به سال که از جنگ می گذشت، سردردهای حمید بدتر می شد. دکتر می رفت و یک و دوا درمان های نه چندان جدی هم می کرد، اما فایده نداشت. سردرد که سراغش می آمد، سرش را دو دستی می گرفت و فقط می گفت حرف نزنید، سر و صدا نکنید. تازه این مال موقعی بود که هنوز آن سردردهای خیلی شدید سراغش نیامده بود و هنوز دکترِ جدی نبرده بودیمش.
گاهی که من از حمید درباره ی لحظه ی شهادت محمد و ماجرای برگشتنشان به عقب می پرسیدم، حاج آقا بهم می گفت : این بچه رو اذیت نکن! محمد و رضا و آقانصرالله، یک گلوله خوردند و راحت شدند و رفتند، ولی حمید هر لحظه شهید میشه. حمید برادر شهیدش رو روی دوشش گرفته اما نتونسته برگردونتش عقب، این مسئله ی کمی برایش نبوده. حمید جانبازه. باورت بشه که این بچه جانبازه.
باخودم می گفتم شاید محمد فقط زخمی شده باشد و این ها متوجه نشده اند...
📖برشی از کتاب مگر چشم تو دریاست!| جانباز #شهید_عبدالحمید_جنیدی به روایت مادر معزز (ام الشهدا)
🖥 @mahdihoseini_ir | #حاج_مهدی