eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
(ص) فرمودند: یکدیگر را ببخشید؛ زیرا که گذشت، جز عزّت به انسان نمی افزاید. 📚 کافی، ج۲، ص۱۰۸ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پ.ن: در سال جدید اگر کدورتی در دلتان هست آن را کنار بگذارید و برای آشتی پیش قدم شوید! 🌿| @mahdihoseini_ir
نوشته بود با افتخار ساخت ایران منم با افتخار خریدم تا به رشد تولید کمکی کرده باشم! البته انصافا کیفیت خوبی داشت، کاش برای همه اجناس با کیفیت این جمله نوشته می شد! 🌿| @mahdihoseini_ir
🌷آقا از اول سخنرانی چند بار گفتن: مردم رو آگاه کنید... مردم رو اقناع کنید... به مردم بگویید... مردم باید بدانند... رسانه داخلی رو دارن تخریب می‌کنند... قضیه رو متوجه شدین چی بود؟؟ باز بحث کار رسانه‌ای و جهاد تبیین.... 🌿| @mahdihoseini_ir
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹شهیده راه عفاف و حجاب 🔺مادر شهیده: دوست دارم مردم بدانند منافقین دختر ۱۴ ساله ی معصومم را بخاطر اعتقادات و باورهایش با چادرش و ۴ گره ای که به دور گردنش زدند به شهادت رساندند. شهیده ای که در راهپیمایی علیه بی حجابی شرکت کرد و به همین دلیل در ۲۹ اسفند ۱۳۶۰ بعد از نماز مغرب و عشا توسط منافقین ربوده و به شهادت رسید. 🔺منافقین زینب را به خاطر با چادر خودش خفه کردند. 📌همین هایی که الان شعار زن زندگی آزادی سرمیدهند... 🌿| @mahdihoseini_ir
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلـک می‌ زند بانگ منادی، که گنه‌کار کجاست؟ 🌙حلول مبارڪ 🌿| @mahdihoseini_ir
🕊🌺🍃 ✨فراز اول✨ إِلٰهِى لَاتُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِكَ، وَلَا تَمْكُرْ بِى فِى حِيلَتِكَ، مِنْ أَيْنَ لِىَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَلَا يُوجَدُ إِلّا مِنْ عِنْدِكَ؟ وَمِنْ أَيْنَ لِىَ النَّجاةُ وَلا تُسْتَطاعُ إِلّا بِكَ؟ لَا الَّذِى أَحْسَنَ اسْتَغْنىٰ عَنْ عَوْنِكَ وَرَحْمَتِكَ، وَلَا الَّذِى أَساءَ وَاجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَلَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ ، يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ 😔خدایا، مرا به کیفرت ادب منما و با نقشه‌ای با من نیرنگ مکن، پروردگارا از کجا برایم خیری هست، درحالی‌که جز نزد تو یافت نمی‌شود و از کجا برایم نجاتی است، درحالی‌که جز به تو فراهم نمی‌گردد، نه آن‌که نیکی کرد از کمک و رحمتت بی‌نیاز شد و نه آن‌که بدی کرد و بر تو گستاخی روا داشت و تو را خشنود نساخت از عرصه قدرتت بیرون رفت... 💔پروردگارا 💔پروردگارا 💔پروردگارا... 🌿| @mahdihoseini_ir 🌺🍃🕊🍃🌺🍃🕊🍃🌺
💎 توصیه رسول خدا (ص) به مهمان‌نوازی لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهمان‌نواز باشد. (ص)| 📚 مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧ 🌿| @mahdihoseini_ir
شیطان از انسانی اینچنین وحشت دارد! 🌿| @mahdihoseini_ir
🌱 بدون اجازه پدر پدرش هر وقت به مجلسی دعوت می شد محمد رضا را هم با خودش می برد. شنیدم بودم که این نوجوان با هم سن و سال های خودش متفاوت است. وقتی وارد منزل ما شدند به استقبالشان رفتم و با هم داخل اتاق شدیم. یک دفعه متوجه شدم که محمد رضا هنوز همان جلو در ایستاده است. به او بفرما زدم که بیاید داخل ولی او منتظر بود که پدرش بنشیند. بعد با نگاه از پدر اجازه گرفت و گوشه ای نشست. شهادت: 1367/4/21 علت شهادت: نبرد با رژیم بعثی _ منطقه زبيدات 🌿| @mahdihoseini_ir
🌱 سیره شهــ🌷ــدا در بین این روزمرگیها آقا ابوالفضل حواسش به همه چیز بود. روی پرداخت خمس سالانه حساسیت بالایی به خرج می داد. یک مرتبه برای محاسبه خمس سالانه با روحانی محل صحبت می کرد. همان موقع یک مقدار پول به یکی از دوستانش قرض داده بود. حاج آقا گفت: صبر کن تا پولی که قرض دادی رو پس بیارن بعدش خمست رو حساب کن.» گفت: «حاجی! بـنـده خـدا نــداره که حالا قرض من رو بده.» خمس پول نقدِ توی حسابش را خودش محاسبه می کرد. مواد غذایی در خانه را هم من باید حساب میکردم. می رفتم در آشپزخانه و یکی یکی مواد غذایی را می دیدم و بهش میگفتم. او هم قیمتش را می نوشت. وقتی مواد غذایی تمام شد، گفتم: «شاید محاسبه مون کم باشه ، ۵۰ تومن اضافه کن» گفت: «باشه.» چند وقت بعد، دیدم توی دفترش که خمس سالمان را محاسبه کرده و نوشته: به گفته کدبانو ۵۰ تومان دیگه اضافه شود با دیدن این جمله لبخند روی لبم نشست... برشی از کتاب 📚 🌿| @mahdihoseini_ir
آقاجون همیشه قبل از افطار، نماز می‌خواند. من نه. چشمم به تلویزیون بود تا با الفِ الله اکبر، دو تا خرمای هسته جدا را قورت بدهم و لقمه‌های نان و پنیر و کره را تند تند بجوم و چایی شیرین را هورت بکشم رویش. آن وسط ها می شنیدم که آقاجون با آن صدای غمگینش می‌خواند «سبحان ربی العظیم وبحمده.» هنوز به تشهد نمازش نرسیده، یک نفری نصف نان سنگگ های گرم شده روی بخاری را خورده بودم و چند قطره مربا هم از سوراخ های نان افتاده بود روی شلوارم. مامان‌بزرگ می‌گفت «مال خودته ننه. خفه نشی. کسی از دستت نمی‌گیره.» خودش تازه هسته خرما را گذاشته بود کنار نعلبکی و داشت همه را دعای پیس پیسی می‌کرد. اینطور که «خدایا محسن من، پیس پیس. پروین من، پیس پیس. مجید من...» به من که می رسید می گفت «این بچه هم دست من امانته. اول یه عقل درست و حسابی. بعد عاقبت به خیری. بعد پول. بعد پیس پیس» همان موقع، پارچ تخم شربتی های لِرد داده را هم می‌زد و یک لیوان می‌ریخت و دعاها را فوت می‌کرد بهش و می گفت «بخور ننه. تا آب و تخم قاطیه بخور.» و بعد صدای آقاجون می‌آمد که می‌خواند «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.» آقاجون که سر سفره می‌نشست، من جای نفس کشیدن هم نداشتم. فوری آله می‌انداختم گوشه اتاق و چشم می‌گذاشتم روی هم. منتظر می‌ماندم تا مامان بزرگ بگوید «یکی به عباس آقای سرکوچه زنگ بزنه، بیاد سفره رو جمع کنه.» و بشنوم که آقاجون بگوید «ولش کن بچمو». بعد صدای پاک کردن سفره می‌آمد و چیده شدن ظرف‌ها توی سینی و یا علی مدد مامان‌بزرگ که همیشه یک‌دستی سینی را بلند می کرد و می‌گرفت کنار گوشش. از آن، موقع، فقط نیم ساعت می‌شد خوابید تا مامان بزرگ برگردد توی اتاق و با پشه کش بزند روی دست و پایم که «بلند شو نمازتو بزن به کمرت. از صبح تا حالا دهنتو بستی، عبادت خدا رو نمیکنی؟» و من هی چشم‌هایم را نیمه باز می‌کردم و می‌گفتم «الان.» مامان‌بزرگ می گفت «به ارواح خاک پروانه دیگه تا اول، نماز نخونی افطاری نمیدم بهت» و فرداش که می‌شد، می‌دیدم نزدیک اذان، نشسته کنار سفره؛ پنیر تبریزی و کره را می‌مالد روی نان سنگگ و لقمه می‌کند و می‌چیند کنار بشقاب من. 📝 🌿| @mahdihoseini_ir