eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
شیطان از انسانی اینچنین وحشت دارد! 🌿| @mahdihoseini_ir
🌱 بدون اجازه پدر پدرش هر وقت به مجلسی دعوت می شد محمد رضا را هم با خودش می برد. شنیدم بودم که این نوجوان با هم سن و سال های خودش متفاوت است. وقتی وارد منزل ما شدند به استقبالشان رفتم و با هم داخل اتاق شدیم. یک دفعه متوجه شدم که محمد رضا هنوز همان جلو در ایستاده است. به او بفرما زدم که بیاید داخل ولی او منتظر بود که پدرش بنشیند. بعد با نگاه از پدر اجازه گرفت و گوشه ای نشست. شهادت: 1367/4/21 علت شهادت: نبرد با رژیم بعثی _ منطقه زبيدات 🌿| @mahdihoseini_ir
🌱 سیره شهــ🌷ــدا در بین این روزمرگیها آقا ابوالفضل حواسش به همه چیز بود. روی پرداخت خمس سالانه حساسیت بالایی به خرج می داد. یک مرتبه برای محاسبه خمس سالانه با روحانی محل صحبت می کرد. همان موقع یک مقدار پول به یکی از دوستانش قرض داده بود. حاج آقا گفت: صبر کن تا پولی که قرض دادی رو پس بیارن بعدش خمست رو حساب کن.» گفت: «حاجی! بـنـده خـدا نــداره که حالا قرض من رو بده.» خمس پول نقدِ توی حسابش را خودش محاسبه می کرد. مواد غذایی در خانه را هم من باید حساب میکردم. می رفتم در آشپزخانه و یکی یکی مواد غذایی را می دیدم و بهش میگفتم. او هم قیمتش را می نوشت. وقتی مواد غذایی تمام شد، گفتم: «شاید محاسبه مون کم باشه ، ۵۰ تومن اضافه کن» گفت: «باشه.» چند وقت بعد، دیدم توی دفترش که خمس سالمان را محاسبه کرده و نوشته: به گفته کدبانو ۵۰ تومان دیگه اضافه شود با دیدن این جمله لبخند روی لبم نشست... برشی از کتاب 📚 🌿| @mahdihoseini_ir
آقاجون همیشه قبل از افطار، نماز می‌خواند. من نه. چشمم به تلویزیون بود تا با الفِ الله اکبر، دو تا خرمای هسته جدا را قورت بدهم و لقمه‌های نان و پنیر و کره را تند تند بجوم و چایی شیرین را هورت بکشم رویش. آن وسط ها می شنیدم که آقاجون با آن صدای غمگینش می‌خواند «سبحان ربی العظیم وبحمده.» هنوز به تشهد نمازش نرسیده، یک نفری نصف نان سنگگ های گرم شده روی بخاری را خورده بودم و چند قطره مربا هم از سوراخ های نان افتاده بود روی شلوارم. مامان‌بزرگ می‌گفت «مال خودته ننه. خفه نشی. کسی از دستت نمی‌گیره.» خودش تازه هسته خرما را گذاشته بود کنار نعلبکی و داشت همه را دعای پیس پیسی می‌کرد. اینطور که «خدایا محسن من، پیس پیس. پروین من، پیس پیس. مجید من...» به من که می رسید می گفت «این بچه هم دست من امانته. اول یه عقل درست و حسابی. بعد عاقبت به خیری. بعد پول. بعد پیس پیس» همان موقع، پارچ تخم شربتی های لِرد داده را هم می‌زد و یک لیوان می‌ریخت و دعاها را فوت می‌کرد بهش و می گفت «بخور ننه. تا آب و تخم قاطیه بخور.» و بعد صدای آقاجون می‌آمد که می‌خواند «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین.» آقاجون که سر سفره می‌نشست، من جای نفس کشیدن هم نداشتم. فوری آله می‌انداختم گوشه اتاق و چشم می‌گذاشتم روی هم. منتظر می‌ماندم تا مامان بزرگ بگوید «یکی به عباس آقای سرکوچه زنگ بزنه، بیاد سفره رو جمع کنه.» و بشنوم که آقاجون بگوید «ولش کن بچمو». بعد صدای پاک کردن سفره می‌آمد و چیده شدن ظرف‌ها توی سینی و یا علی مدد مامان‌بزرگ که همیشه یک‌دستی سینی را بلند می کرد و می‌گرفت کنار گوشش. از آن، موقع، فقط نیم ساعت می‌شد خوابید تا مامان بزرگ برگردد توی اتاق و با پشه کش بزند روی دست و پایم که «بلند شو نمازتو بزن به کمرت. از صبح تا حالا دهنتو بستی، عبادت خدا رو نمیکنی؟» و من هی چشم‌هایم را نیمه باز می‌کردم و می‌گفتم «الان.» مامان‌بزرگ می گفت «به ارواح خاک پروانه دیگه تا اول، نماز نخونی افطاری نمیدم بهت» و فرداش که می‌شد، می‌دیدم نزدیک اذان، نشسته کنار سفره؛ پنیر تبریزی و کره را می‌مالد روی نان سنگگ و لقمه می‌کند و می‌چیند کنار بشقاب من. 📝 🌿| @mahdihoseini_ir
🕊🌺🍃 ✨فراز دوم✨ 💫بِكَ عَرَفْتُكَ وَأَنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَدَعَوْتَنِى إِلَيْكَ، وَلَوْلا أَنْتَ لَمْ أَدْرِ مَا أَنْتَ. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِى وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِى، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِى وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلاً حِينَ يَسْتَقْرِضُنِى، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أُنادِيهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتِى وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى بِغَيْرِ شَفِيعٍ فَيَقْضِى لِى حاجَتِى؛ ❤️تو را به تو شناختم و تو مرا بر هستی خود راهنمایی فرمودی و به‌ سوی خود خواندی و اگر راهنمایی تو نبود، من نمی‌دانستم تو که هستی، 💖سپاس خدای را که می‌خوانمش و او جوابم را می‌دهد، گرچه سستی می‌کنم گاهی که او مرا می‌خواند 💝و سپاس خدای را که از او درخواست می‌کنم و او به من عطا می‌نماید، گرچه بخل می‌ورزم هنگامی که از من قرض بخواهد ❤️و سپاس خدای را که هرگاه خواهم برای رفع حاجتم صدایش کنم و هر جا که خواهم برای رازونیاز با او بی‌پرده خلوت کنم و او حاجتم را برآورد... 🌿| @mahdihoseini_ir 🌺🍃🕊🍃🌺🍃🕊🍃🌺
کسی‌که در دنیامانده باشد، نمازهم بخواند این‌نمازش دنیایی‌ست؛ و دلی‌که‌از دنیابیرون‌رفت، غذاهم بخورد غذاخوردنش الهی‌ست... -استادعلی‌صفایی‌حائری- @mahdihoseini_ir
🍃بسم رب الشهدا و صدیقین🍃 سلام بر ارواح پاک شهدا و امام راحل، سلام بر رهبر عزیزم سید علی، جانم فدایش، زیاد اهل قلم نیستم. اِن شاءالله این جهاد فی سبیل الله مقبول حق تعالی و اهل بیت علیهم السلام قرار بگیرد، از ملت و امت حزب اللهی و هموطنان عزیزم تنها خواهشی که دارم این است که پشتیبان رهبر و ولی فقیه خود باشید تا هیچ بیگانه‌ای به کشور شما آسیب نرساند. تمام دوستان و برادرای دینی عزیزم که به گردن این جانب حقیر حقی دارند اِن شاءالله که حلالم کنند. برای فرج و ظهور امام عصرمان (عج) دعا کنید، مراقب حیله و نیرنگ دشمن باشید، شهدای عزیزمان به راحتی خون ندادند، امر به معروف و نهی از منکر فراموش نشود. التماس دعا ✍سعید خواجه صالحانی ۱۳۹۵.۰۸.۲۳ نشر به مناسبت سالروز شهادت شهید سعید🌱 دو شهید در یک قاب 🌿| @mahdihoseini_ir
کیلومترها آن طرف‌تر عشق و حالشان به راه است، اما نسخه «عزاداری اجباری» برای ایرانی‌ها تجویز می‌کنند! از بین همه حربه‌هایی که داشتند، تنها همین ژانر باقی مانده و حالا تماشای از دست رفتن این آخرین سنگر دشوار است! به هر کس هم که این ژانر فیک را نادیده بگیرد، دیوانه‌وار حمله می‌کنند! ✍محمداکبر زاده 🌿| @mahdihoseini_ir
لالیگا، بوندسلیگا، لیگ جزیره و... را حسینیه کردیم بارسلونا، منچستر، بایرن و... ماه مبارک رو تبریک گفتن اونوقت اینجا گل‌ممد از شُنقل‌آباد سفلی استوری کرده، به عقاید ماها احترام بگذارید، لااکراه فی الدین. دین زورکی نیست. مگه ما عربیم. بجای افطاری دادن به فقرا کمک کنید و..... 🌙 @hosein_darabi 🌿| @mahdihoseini_ir