مهدی خیلی مهربان، مظلوم، خوش اخلاق، باایمان و باغیرت بود. رفتنش به سوریه هم با توجه به همین روحیه جوانمردی و غیرت دینیاش بود.
در ابتدا که میخواست به سوریه برود اینگونه به من آرامش میداد و باتوجه به تفکرش مرا همراه میساخت واقعا اهل بصیرت بود. همسرم میگفت :
"شهید مطهری بیان میکرد، زمانی عاشورا تکرار میشود، الان همان عاشوراست، سخت است. خانم زینب (س) آن موقع اگر زنان کوفه پشت مردانشان بودند و صدای امام حسین (ع) را نشنیده نمیگرفتند آن اتفاق عظیم رخ نمیداد. الان چگونه میشود صدای مظلومیت مردم سوریه را نشنیده گرفت و #بیتفاوت بود..."
و به تجسم مسائل و مشکلات مردم سوریه میپرداخت، تا من دقیق و عمیق مسائل را درک و بتوانم شرایط را بپذیرم.
#آقا_مهدی
#شهید_مهدی_حسینی
روایت همسر معزز شهید
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
#امام_علی(علیهالسلام):
الصَّمْتُ یُکسِْیکَ ثَوْبَ الْوَقَارِ ویَکْفِیکَ مَؤُونَةَ الإعْتِذارِ.
سکوت (به موقع)، لباس وقار بر اندامت میپوشاند و از رنج معذرتخواهی رهایت میکند.
📚 عیون الحکم والمواعظ، صفحه ۲۱
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
کلام #شهید_محسن_فخری_زاده:
شهادت حاج قاسم نشان داد که واقعاً نمی شود به حرف و قول آنها اعتماد کرد. #مذاکره کنیم که تهش چه شود؟ اف ای تی اف را امضا کنیم که چه بشود؟
گرگ گرگ است و تا زمانی که بر اساس احترام متقابل نخواهد رفتار کند، نباید به پای میز مذاکره رفت.
#دانشمند_هسته_ای
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
💠 مجموعه کوتاه و خواندنی "اصلا سوریه به ما چه ربطی داره!!"
از دوشنبه ۱۲ خرداد در کانال رسمی #شهید_مهدی_حسینی
eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4
با ما همراه باشید با برگ هایی از کتاب تمنای بی خزان نوشته ی بانو شیرین زارع پور📗
✋باسلام و عرض ادب
خدمت دوستان عزیز، مهمانان معزز شهید مهدی حسینی⚘️
اِن شاءالله از امشب مجموعه #سه_دقیقه_در_قیامت را تقدیم حضورتان خواهیم کرد باشد که قبول درگاه حق تعالی افتد....
التماس دعا داریم در این ایام معزز #ذی_الحجه🌺🍃
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
📖 #سه_دقیقه_در_قیامت
#گذر_ایام
#فصل_اول
#قسمت_اول
پسری بودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شدم. در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. در دوران مدرسه و سال های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. سال های آخر دفاع مقدس با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند سرانجام توانستم برای مدت کوتاهی حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبههها را تجربه کنم.
راستی من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک اصفهان زندگی می کردم دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند اما از آن روز تمام تلاش خود را در راه کسب معنویت انجام میدادم. میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم وقتی به مسجد می رفتم سرم پایین بود تا که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتیها گناهان نشوم بعد با التماس از خدا خواستم که مرگ مرا زودتر برساند گفتم من نمیخواهم باطن آلوده داشته باشم من میترسم به روزمرگی دنیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم لذا به حضرت عزرائیل التماس میکردم که زودتر به سراغم بیاید.
چند روز بعد با دوستان مسجدی پیگیری کردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه اندازی کنیم با سختی فراوان کارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد قبل از ظهر پنجشنبه کاروان ما حرکت کند.
روز چهارشنبه با خستگی زیاد از مسجد به خانه آمدم قبل از خواب دوباره به یاد حضرت عزرائیل افتادم و شروع به دعا برای نزدیکی مرگ کردم البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کار خوبی می کنم نمی دانستم که اهل بیت ما هیچگاه چنین دعایی نکردهاند آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.
خسته بودم و سریع خوابم برد نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده از هیبت و زیبای او از جا بلند شدم با ادب سلام کردم. ایشان فرمود : با من چه کار داری چرا انقدر طلب مرگ می کنی هنوز نوبت شما نرسیده....
ادامه دارد...
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
💎 راهکاری برای مهار گناه
#امام_باقر عليهالسلام:
لَا یُسْلَمُ أحَدٌ مِنَ الذُّنُوبِ حَتّی یَخْزُنَ لِسانَهُ.
هیچ کس از گناهان در أمان نمىماند؛ مگر آنکه زبانش را در کام کشد.
📚 بحارالأنوار: ۷۵/۱۷۹/۵۴
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙🍃🌷🍃⸙჻ᭂ࿐ ┅┄
💠 مجموعه کوتاه و خواندنی " #اصلا_سوریه_به_ما_چه_ربطی_داره!!"
#قسمت_اول
در مسجد، پیچیده بود که بعضی از بچه ها میروند سوریه برای دفاع از حرم. برای خیلیها سؤال شده بود کسانی مثل مهدی برای چه به سوریه میروند. اصلاً بحران سوریه چه ربطی به ما دارد بار دومی که مهدی عازم سوریه بود، شب رفت مسجد و شنید که شبهاتی برای بچه ها پیش آمده است.
نماز که تمام شد، سمت قبله بود و داشت سجده ی شکر به جا می آورد که صدایی از پشت سر نظرش را جلب کرد یکی از جوانهای مسجدی بود که مهدی را میشناخت و چند باری هم سرهمین قضیه با کنایه با او حرف زده بود. آن شب اما به طور عمد صدایش را بلند و کنایه هایش هم نیش دارتر کرد.
- واقعاً همه ی مشکلات کشور خودمون حل شده که بعضی ها راه افتادن رفتن سوریه و عراق؟ یکی نیست بگه شما اگه خیلی دلتون میسوزه به مملکت خودتون خدمت کنید.
مهدی به سمت او برگشت:
بمونید بعد از نماز با هم صحبت کنیم.
- حتما!
نمازگزاران در حال ترک مسجد بودند و بعضی ها هم قبل از رفتن، کمی جلوی درِ مشغول صحبت میشدند. این سؤال انگار تنها ذهن آن جوان را مشغول نکرده بود چندتا از بچه های دیگر هم منتظر بودند تا بشنوند.
جوان کفشهایش را پوشید و داشت از مسجد خارج میشد که محمد زد روی شانه اش: مگه سؤال نداشتی؟ وایستا جواب سؤالت رو بگیر.
جوان با لحنی تند گفت: جوابش هم خودم میدونم احتیاجی نیست.
مهدی که متوجه بگومگوی محمد و جوان شده بود نزدیک تر آمد و صمیمانه گفت یه گپ و گفت دوستانه س. می خواهیم شما هم باشی.
جوان به سختی راضی شد و آمد کمی با فاصله نشست کنار بچه ها.
ادامه دارد....
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃
#سوریه/برش هایی از کتاب #تمنای_بی_خزان، به قلم بانو #شیرین_زارع_پور و روایتگری بانو سلیمانی زاده همسر #شهید_مهدی_حسینی
* محمد یکی از بچه های بسیج و مسجدی
🔺کپی از مجموعه ممنوع است، در همینجا بخوانید🔻
@mahdihoseini_ir
┄┅ ࿐჻ᭂ⸙⚘️⸙჻ᭂ࿐ ┅┄