آقا مهدی
@mahdi59hoseini
دست میبره سمت ضبط ماشین و دکمه رو میزنه" مطمئن باش کسی قادر نیست ... " نگاهم میکنه و خنده تو صورت خاک و خولیش پخش میشه: «این چاوشی چقدر قشنگ قادر رو میکشه» سر تکان میدهم که یعنی موافقم. شیشه ماشین را میدهم پایین و دستی به سر تراشیده ام میکشم و به خانه های خرابه نگاه می اندازم.« میگن اینجا هم دارن مسکن مهر راه میندازن حاج کریم» این بار دوتایی میخندیم.از سمت شمال دود سیاهی بلند شده و هر از چندگاهی هم صدای ضدهوایی ها به گوش میرسد، « کور میزنن» تیکه کلام حاجی بود که این بار قسمت ضدهوایی های سوری می شود،حاجی به هرچیزی که ایراد داشت و اشتباه انجام میشد میگفت« کور میزنید»اولین بار پادگان انارکی بود که زد روی شانه ام و گفت پسر جان کور میزنی! گفتم آخه حاجی شما که هنوز ندیدی سیبل رو، گفت«کور خوندی»، و خندید و رفت.
با صدای ضبط به خودم می آیم«سر این سفره هنوزم یه نفر روز و شب منتظر مهمونه...» حاجی سرش را چسبانده بود به شیشه« چیه حاجی جان ؟ خدایی نکرده موشک های سپاه عمل نکرده ؟ تو خودتی قربونت؟» نگاهم نمیکند، یک چشمم به حاجیِ و یک چشمم به جاده است.صدای گریه ی نوزاد به گوشم میخورد ، رو میکنم بهش، « درست شنیدم؟ » تکان میخورد و خودش را روی صندلی جمع و جور میکند،گوشی را میگذارد توی جیب اورکتش، کِلاش را از روی پایش برمی دارد « حاجی صدای بچه بود، درست شنیدم؟» خیره بیرون را نگاه میکند« فاطمه زهراست... دو ماهش میشه... صداشو برام میفرستن» بعد به رد دود میان آسمان خیره میشود، بیسیمِ روی داشبورد شروع میکند به سر و صدا، با اشاره میگوید« چی میگه سید؟» با یک دست فرمون را چسبیده ام و با دست دیگر بیسیم را برمیدارم،گوش هایم را تیز میکنم« حاجی از فرماندهیه!...میگن سریع برگردین مقر هوا داره بارونی میشه!» این را با استرس میگویم، حاجی هم موافق است « باشه پس گِردش کن برگردیم» دور میزنم، از کوچه پس کوچه ها رد میشوم تا به جاده اصلی برسم. «روم نمیشه برگردم تهران، جاموندن یه بحثه، سالم برگشتن یه بحث دیگه، چطوری برگردم..» چشم به جاده دوختم«خب حاجی با هواپیما برمیگردیم دیگه» زیرچشمی نگاهم میکند « مسخره جدی میگم» با خنده جواب میدهم که« حاجی، رو میخواد مگه، توفیقشون بود، شهید شدن، توفیقمون نبود، برگشتیم،شهدا ببخشن منو» با خنده طفره میرود« آره حاجی، دیوونه ها شهید نمیشن قربونت» آه نصف و نیمه ای میکشد«من چه جوابی بدم به مادراشون..»کم کم وارد جاده ای میشویم که به مقر نیروها ختم میشود« حاجی محکم بشین» بی توجه به حرفم پلاکش را همانطور که از گردنش آویزان است به دست میگیرد. پوتینم را روی پدال گاز تا آخر فشار میدهم،سرعت کمتر از ۱۸۰ باعث میشود تک تیرانداز بتواند خال بزند،با نهایت سرعت میان جاده حرکت میکنم،حاجی سرش را پایین برده و زیر لب ذکر میگوید، کار همیشه اش در این یک ماهی که باهم هستیم. سر به سرش میذارم«حاجی شور تقوا رو در آوردی دیگه» لبخند مینشیند میان صورتش، هوا کم کم رو به تاریکی میرود و دید رو به رو کم، اما نمیشود چراغ های ماشین را روشن کرد، یک ربع تا مقر فاصله است.صدای فریادها پشت بیسیم شدت میگیرد،جر و بحث سربازهای سوری دلشوره میندازد به دلم. توی همین فکرها هستم که دو تا ماشین از ماشین های خودی از کنارم سبقت می گیرند«حاجی دعا کن سالم برسیم مقر، دلشوره دارم» « ان شاءالله سالم برسی» برمیگردم و حاجی را میان همان تاریکی و نور ماه برانداز میکنم، با لبخند خیره نگاهم میکرده.ناگهان صدای مهیب و نور، دلِ شب را روشن میکند، دو تا موشک جلوتر از ماشینمان برخورد میکند، یکی از دو ماشین جلویی به سمت آسمان بلند میشود و آتش میگیرد، ماشین بعدی اما با دستپاچگی ترمز دستی میکشد و وسط جاده می ایستد، با چرخش فرمان ردش میکنم،ناخودآگاه دستم را برای ترمز کشیدن به سمت دستی ماشین میبرم که بایستم، حاجی داد میزند که«نه !گاز بده» از آئینه نگاه میندازم، ماشین بعدی هم گوله آتش میشود، «کور زدن» را با عصبانیت داد میزند و تکرار میکند.ثانیه ای بعد اما ناگهان شیشه سمت چپ ماشین میشکند، سوزشی از سمت چپِ روی سینه ام تا سمت راست بدنم کشیده میشود، خون تمام شیشه را پر میکند..
@mahdi59hoseini ~
هدایت شده از آقا مهدی
❞#قرارهرشبما❝
فرستـادن پنج #صلوات
به نیت سلامتی و
تعجیل در #فرجآقاامامزمان«عج»
#صلوات
#هدیہبہروحمطهرشهید
#آقامهـدی_حسینی 🌷
master320.mp3Haj Mahmoud Karimi
زمان:
حجم:
10.91M
به سمتِ دریا
تو می کِشونی ..
@mahdi59hoseini ~
حسین جان !
پیٰاده مَحضِتسلّٰای قَلبِخوٰاهَرتان
وظیفه بود بیٰایَم،
ببَخش جامٰاندم...
@mahdi59hoseini ~
آقا مهدی
@mahdi59hoseini
🏴♥️
~ نصرتیلکم معده ~
.
برای یاریتان
آمادهایم ..
.
.
برای آنها که رفتهاند و برگشتهاند
کربلایی ها :
.
.
یه عناوینی هست که تو این دنیا با ارزشه
ولی همچین که تو خاک بذارنمون دیگه ارزشی نداره! یعنی شب اول قبر که نکیر و منکر میان سراغمون، نمیگن: حاجآقا سلام علیکم یا مثلا آقای دکتر احوال شما؟یا مثلا از سمپادی بودن و امامصادقی بودنتون هم احتمالا نشناسنتون، بعید هم میدونم بین دانشجوهای صنعتی شریف و دانشگاه تهران هم فرقی قائل بشن، یا مثلا بین طلبهی سال اول و آیتاللهالعظمی هم تفاوتی بگذارن! سوالها برای همه یکسانه آقاجون ! آقازادگی و عروسِ فلان سفیر بودن هم ایضاً امتیازی محسوب نمیشه :)
یعنی فرقی بین اونی که یه سنگِ قبر از سنگ مرمر و عکسِ خوشگلِ کراواتزده داره با اون شهیدی که وصیت کرده بود سنگقبرش سیمانی باشه نیست.
چه بسا اونهایی که عناوین قبل اسمشون بیشتره بار سنگینتری روی دوششون باشه و پرونده عملشون یه کم پیچیدهتر!
اینارو گفتم که به اینجا برسم، که بگم زیاد به دکتر-مهندس بودن و سایر عناوین خودمون ننازیم! اینا تاریخ انقضاشون، دور از جونتون تا سالروز وفاتمون هستش ..
اما یه سری منصبها و عناوین هستش که قشنگه، و اتفاقا تاریخ انقضا نداره، تازه اگه به این اسم بشناسنمون، بهتر هم هست! مثلا چه اینور چه اونور حاجی بودن و کربلایی بودن و مشهدی بودن و .. خوبه! اون دنیا هم به کارمون میاد انشاالله! اگه میخوایم افتخار بدونیم، رو این چیزها حساب باز کنیم ..
و صدالبته که زیارتِ بامعرفت برای حاجی و کربلایی و مشهدی خضوع و خشوع میاره! یعنی فرقی هست بین اونی که از کربلا برگشته و حالا با اخلاق تر از قبل شده، مهربونتر شده به تمامِ آدمها! با اون آدمِ قبل از رفتن ..
یه جوری که بگه "خب حالا واسه یاریِ دینم با قدرت ادامه میدم! "
و اگه رفتیم و برگشتیم و همون آدم سابق بودیم
یه کوچولو تجدید نظر کنیم
تو خودمون و افکارمون و رفتارمون ..
.
.
از عناوین جهان
نوکریات
ما را بس .
🏴♥️
@mahdi59hoseini ~