4.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴إنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ
🔹روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست
13 خرداد 68-ساعت 22:24
💢کانال رسمی شهیدحسینی
✅ @mahdii_hoseini
روح خدا ذکر لبت اِنّا فَتَحنا بود
شکرخدا از نفَست چه رهبری داریم..
@mahdii_hoseini
#شھیــــــــدانــــــــہ🕊
یــادت باشــد☝ ️
♢ شهیــد #اسـم نیســت،
رســـم است!!!👌
♢شهیــد #عکس نیست ڪـه اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی🍃
فراموش بشـــود!!!💔
《 #شهید مسیــر است،
زندگیـست،راه است،
مــرام است!☺ ️
شهید #امتحـان پس داده است..👌
شهیــد راهیست بـه سوے خــدا!!!》🕊
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#یادشون_صلوات
💞 @mahdii_hoseini
#خودمونے
ما، در مغزمان دیکته ڪردیم ، ڪه شهادت ، آنقـدر خـوب است ، ڪه بی حَد و اندازه است؛
ما ، در عمل ، ثابت ڪردیم ، شهادت را ، آنقـدر سـاده میخواهیم ، ڪه دیگر به آن نخواهیــم رسید ؛
ما آنقدر ریاڪار هستیـم ڪه حَد ندارد
ما به همان اندازه بی معرفت هستیـم ڪه نمیشود شمارد ،
آری ، ما آدَمهــا ، تنها نوستالژی ثابت شده در زندگیمان ، حَرف است و حَرف و حَرف....
+خودمومیـگمشایدبهخودشبگیـره...
#فقـطحرف
@mahdii_hoseini
وچه سخت بود این خبر
روح خدا
به خدا پیوست
▪️سالروز رحلت جانگداز بنیانگزار انقلاب اسلامی ایران و یاور مستضعفان تسلیت باد.
🆔 @mahdii_hoseini
.
#گل_کوچیک
.
به روایت #همسر_شهید
.
فاطمه حسن و حسین که باید داشته باشیم.
مهدی با خنده گفت:با پنج تا که نمیشود گل کوچیک بازی کرد.من دوست دارم با بچه های قد و نیم قد توی خونه گل کوچیک بازی کنم.
فقط دوتا دروازه بان میخواهیم.
باقی هم بازیکن اصلی هستن.
.
#شهید_مهدی_حسینی
#مدافعان_حرم
#یازینب
#روح_الله
#سوریه
.
.
.
.
📡حساب رسمی شهیدمدافع حرم #مهدی_حسینی در اینستاگرام⏬
http://instagram.com/mahdii.hoseini
هدایت شده از شبکه افق
💠 پخش سخنرانی مهم رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر امام خمینی (ره)
🔺 ساعت ۲۳ از #شبکه_افق
#منطق_مقاومت
🆔 @ofogh_tv
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_سیزدهم: توعینـ طهارتے
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود ... علی همه رو بیرون کرد ... حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه ... حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت ...
خودش توی خونه ایستاد ... تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد ... مثل پرستار ... و گاهی کارگر دم دستم بود ... تا تکان می خوردم از خواب می پرید ... اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم ... اونقدر روش فشار بود که نشسته ... پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد ... بعد از اینکه حالم خوب شد ... با اون حجم درس و کار ... بازم دست بردار نبود ...
اون روز ... همون جا توی در ایستادم ...فقط نگاهش می کردم ... با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست ... دیگه دلم طاقت نیاورد ...
همین طور که سر تشت نشسته بود... با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش ... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد ...
- چی شده؟ ... چرا گریه می کنی؟ ...
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم ... خودش رو کشید کنار ...
- چی کار می کنی هانیه؟ ... دست هام نجسه ...
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... مثل سیل از چشمم پایین می اومد ...
- تو عین طهارتی علی ... عین طهارت ... هر چی بهت بخوره پاک میشه ... آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه ...
من گریه می کردم ... علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت... اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد ...
#بدون_تو_هرگز
#زندگے_نامه
#طلبه_شهید
#سید_علے_حسینے
#ادامه_دارد...
@mahdii_hoseini