eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
پروانه ی رها شده از پیرهن شده است او بی قرار لحظه ی فردا شدن شده است بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس بی تاب و بی قرار، سراسیمه چون جرس
سهم من از بهار فقط دیدن است و بس؟ بگذار تا رها شوم از بند این قفس عموجان حسین... جز دست خط یار به دستم بهانه نیست خطی که کوفی است ولی کوفیانه نیست....
گویی سپرده اند به یعقوب، جامه را پر کرد از آن معطر یکریز، شامه را می خواند از نگاه ترش آن چکامه را هفت آسمان قریب به مضمون نامه را
این چند سطر را ننوشتم، گریستم باشد برای آن لحظاتی که نیستم.... آورده است نامه برایت، کبوترم اینک کبوترم به فدایت، برادرم 😭😭😭
دلواپسم برای تو ای نیم دیگرم جز پاره های دل چه دلیلی بیاورم‌... آهنگ واژه ها دل از او برد ناگهان برگشت چند صفحه به ماقبل داستان...
یادش به خیر، دست کریمانه ای که داشت سر می گذاشتیم به آن شانه ای که داشت یک شهر بود در صف پیمانه ای که داشت همواره باز بود درِ خانه ای که داشت آخ عزیزبرادرم.‌... 💔
هرچند خانه بود برایش صف مصاف جز او کدام امام زره بسته در طواف اینک دلم به یاد برادر گرفته است شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است 😭😭
ادب کنید حضرت مادر حاضرند....💔 صلی الله علیک یافاطمه الزهرا ✋😔
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است شعری که چشم حضرت مادر گرفته است... 😭 "از تاب رفت و تشت طلب کرد و ناله کرد وآن تشت را ز خون جگر باغ لاله کرد" آخ یاحسن....
اینک برو که در دل تنگت قرار نیست خورشید هم چنان که تویی آشکار نیست راهی برای لشکر شب جز فرار نیست پس چیست ابروانت اگر ذوالفقار نیست؟ مبهوت گام هاش، مقدس ترین ذوات می رفت و رفتنش متشابه به محکمات یاقاسم ابن الحسن...
بغض عمو درون گلو بی صدا شكست باران سنگ بود و سبو بی صدا شكست او سنگ خورد سنگ، عمو بی صدا شکست در ازدحام هلهله او... بی صدا شكست اين شعر ادامه داشت اگر گريه می گذاشت... 😭😭😭
💔 چقدر بر عموی تو این حال ناگوار است‏! راوی گفت : در حالی که سر جناب قاسم به دامن حسین است، از شدت درد پاشنه پا را محکم به زمین میکوبد. در همین حال «فَشَهِقَ شَهْقَةً فَماتَ» فریادی کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. یک وقت دیدند اباعبدالله بدن قاسم را بلند کرد و بغل گرفت. دیدند قاسم را میکشد و به خیمه گاه می‌آورد. خیلی عظیم و عجیب است : وقتی که قاسم می‌خواهد به میدان برود، از اباعبدالله خواهش می‌کند. اباعبدالله دلش نمی‌خواهد اجازه بدهد. وقتی که اجازه می‌دهد، دست به گردن یکدیگر می‌اندازند، گریه می‌کنند تا هر دو بیحال می‌شوند. اینجا منظره برعکس شد؛ یعنی اندکی پیش، حسین و قاسم را دیدند درحالی که دست به گردن یکدیگر انداخته بودند ولی اکنون می‌بینند حسین قاسم را در بغل گرفته اما قاسم دستهایش به پایین افتاده است چون دیگر جان در بدن ندارد. 😭😭 ، شب ششم