هر كس روز جمعه
صد بار
بر من صلوات بفرستد،
خداوند شصت حاجت او را
روا میكند
سى حاجت آن براى دنيا
و سى حاجت براى آخرت است
پیامبر اکرم(ص)
ثواب الأعمال و عقاب
الأعمال ترجمه انصارى ص،٣٠١
#حدیث
@mahdi59hoseini ~
آقا مهدی
@mahdi59hoseini
به این می اندیشم که اگر دگر بار حادثه کربلا تکرار شود ما چه میکنیم ؟ مایی که تمام این سال ها داعیه ی یا لیتنیٰ کنا معک داشته ایم ، مایی که هر هفته زیارت عاشورا میخوانیم و لعن و نفرین میکنیم قاتلان حضرتش را ! ظهر روز عاشورا جزو کدام دسته میشویم ؟ ظالم ؟ مظلوم ؟ تماشاچی ؟ به این فکر میکنم که اگر همین جامعه ی امروزی ما میان معرکه عاشورا قرار بگیرد عده ی زیادی همان اول کار مینشینند روی زمین و بنا میکنند به عزاداری ! حالا هرچقدر برایشان روضه بخوانی که آقا بیا در رکاب امام بجنگ ! خب نگذار حسین به قتلگاه برود ! بیا برای امام زمانت جان بده ! بنا میکنند به هروله و لطمه که نه آقا جان ، ما باید برای این مصیبت عُظمیٰ گریه کنیم ! شما کاری به ما نداشته باشید! به نظرم این تجربه یک عمر عزاداری بی معرفت است ! همین ها هم زمانی که امام زمانشان بیاید غرق در غفلتِ ظاهر دین میشوند و از اصل آن که یاری ولی عصر باشد غافل ! عده ای همین قدر که منافعشان در خطر نباشد و یک پوست ی ظاهری از دین را رعایت کنند امام شان را دوست دارند اما حاضر نیستند برای اسلام از چیزی بگذرند ، حاضر نیستند کاری کنند ! دل به خطر بزنند یا نه ، اصلا برای امامشان قدمی بردارند ! باید از خودشان بپرسند که جز سرخی سینه هایشان چه چیزی در کارنامه شان هست ؟! چه کار مفیدی برای اسلام و مسلمین کرده اند ؟! روضه و عزاداری اگر به سکون بگذرد چه فایده به اسلام می رساند ؟ اگر شور و بغض ما نسبت به دشمنان اهل بیت ختم به دو ساعت جلسه هیات باشد چه فایده ؟! اما عده ای جزو سبز پوشان سپاه حسین اند ، همان ها که گریه و ناله شان به درگاه خدا آن ها را به حسین می رساند، روضه ؛ محل حرکتشان است ! نقطه جوش و خروششان ! آن ها بغضشان به دشمن مستمر است نه محدود به زمان و مکان !
میبینم آن روزی را که قائم اهل بیت قیام کند و از شیعیان طلب یاری کند اما ما کاری جز سینه زنی بلد نباشیم ! میترسم غرق همین ظاهر روضه ها شویم و یزید زمانمان را نبینیم ! میترسم روزی برسد که مخاطب لعن های زیارت عاشورا خودمان باشیم !
.
@mahdi59hoseini ~
Parsa - Final Master 005.mp3مرتضی پارسا
زمان:
حجم:
9.16M
لطف تو ..
@mahdi59hoseini ~
سر برمیگردانم سمت نیروها ، با تمام سرعت میدوم،«خمپــــاره»را از انتهای حنجره ام فریاد میزنم! بدنم را پرت میکنم داخل اولین سنگر و سرم را با دست میگیرم! باران ترکش تمام فضا را پر میکند! غبار بلند میشود و بوی باروت بینی ام را پر میکند! زوزه ی گلوله و ترکش باعث نمیشود صدای فریادِ بچه ها از گوشه کنار به گوشم نرسد. هنوز صدای سوت خمپاره اولی تمام نشده که گرمای انفجار دوم بدنم را می لرزاند! چشم هایم بسته است، ولی گوش هایم تیز تر از هر زمانی «یازینب» نیروها را میشنود، محکم به زمین چسبیده ام ! گویی تنها،حسّ شنوایی برایم مانده است و باقی اعضا از کار افتاده اند. دستی گوشه ی کمرم را میگیرد و از زمین جدایم میکند! با کف دست جلوی نور خورشید را میگیرم، سید رضا ست که سرم فریاد میزند« فکر کردم مُردی ! چرا تکون نمیخوری!!» فقط نگاهش میکنم، دست میندازد از سمت راست کلاش را میچسباند قد سینه ام، «پاشو» را وقتی میگوید رگ های صورتش باد کرده،سر میچرخاند و اطراف را نگاه میکند، مینشینم، خاک را از سر و صورتم میتکانم. به پشت سر که محل اثابت خمپاره بود دید می اندازم، گرد و غبار تمام فضا را پر کرده، دست میگذارم روی شانه سید« سید رضا اجتماع بچه ها کجا بوده؟»خیره فقط نگاهم میکند« با مقر ارتباط نمیگیری»جوابم را نمیدهد. مثل مادری که بچه اش را در بازار گم کرده دنبال نیروها هستم. آن طرف تر حاج احمد به لاشه خودرویی تکیه داده، میدوم سمتش« حاجی پَ کجان این بچه های ادوات، چرا پشتیبانی نداریم!!» او هم فقط نگاه میکند،عرق پیشانیم را با گوشه آستینم پاک میکنم. شیخ مرتضی از بچه های تخریب را میبینم که لنگان لنکان راه میرود، میروم سمتش«شیخ چطوری ؟ زخمی شدی؟حالت خوبه؟ چرا اینجا وایسادی؟ برو پناه بگیر» لبخند تلخی صورتش را پر میکند، بازوانم را محکم میگیرد« حاجی من خوبم، شما سالمی؟ پات چی شده؟» کفرم در می آید، هیج کس جوابم را نمیدهد،خودم را از حصار دستانش رها میکنم، صدای آه و ناله ی مسیح را میشنوم، هرچه نگاه میکنم نمیبینمش. هواپیمایی با فاصله نزدیک از روی سرمان رد میشود،سرم سوت میکشد، دستانم را روی گوش هایم میگذارم، چشمانم سیاهی میرود، از اعماق وجودم فریاد میزنم،به پشت روی زمین می افتم. چشمانم را میبندم.« پرستار .. پرستار ! » صدای بَم شیخ مرتضی است که بالای سرم ایستاده، همهمه مبهمی فضا را پر کرده« الان آرام بخش بهت میزنم تا آروم بشی» روی دست سمت راستم احساس رطوبت میکنم، چشمانم را باز میکنم،فاطمه بالای سرم ایستاده، با یک دست چادرش را گرفته و با دست دیگرش قطره های اشک را پاک میکند. آرام زیر لب میگویم« ببخشید .. » و بالشت خیس میشود...
@mahdi59hoseini ~
حاج منصور.mp3Haaj Mansour Arzi
زمان:
حجم:
5.37M
«حاج منصور ارضی
@mahdi59hoseini ~