eitaa logo
آقا مهدی
2.9هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
96 فایل
خوشـبـحـال هـر عاشـقـی که اثری از معشوق دارد. شهیدِ حَرَم|شهید مهدی حسینی| کانال رسمی/ بانظارت خانواده شهید ٢٧مرداد١٣٥٩ / ولادت ١٢مهر١٣٩٥ / پرواز مزار:طهران/گلزارشهدا/قطعه٢٦-رديف٩١-شماره٤٤
مشاهده در ایتا
دانلود
خـوب کٖـردی کـه رُخ از آینه پنهـان کـردی ؛ هر پریشان نظری لایـقِ دیـدارِ تـو نیست ... @mahdi59hoseini ~
سِفارش مهم به جَوانان #رهبری #جوان @mahdi59hoseini ~
نیست! نشانِ زندگی تا نرسد ؛ نــشـــانِ تـو ... @mahdi59hoseini ~
سر برمیگردانم سمت نیروها ، با تمام سرعت میدوم،«خمپــــاره»را از انتهای حنجره ام فریاد میزنم! بدنم را پرت میکنم داخل اولین سنگر و سرم را با دست میگیرم! باران ترکش تمام فضا را پر میکند! غبار بلند میشود و بوی باروت بینی ام را پر میکند! زوزه ی گلوله و ترکش باعث نمیشود صدای فریادِ بچه ها از گوشه کنار به گوشم نرسد. هنوز صدای سوت خمپاره اولی تمام نشده که گرمای انفجار دوم بدنم را می لرزاند! چشم هایم بسته است، ولی گوش هایم تیز تر از هر زمانی «یازینب» نیروها را میشنود، محکم به زمین چسبیده ام ! گویی تنها،حسّ شنوایی برایم مانده است و باقی اعضا از کار افتاده اند. دستی گوشه ی کمرم را میگیرد و از زمین جدایم میکند! با کف دست جلوی نور خورشید را میگیرم، سید رضا ست که سرم فریاد میزند« فکر کردم مُردی ! چرا تکون نمیخوری!!» فقط نگاهش میکنم، دست میندازد از سمت راست کلاش را میچسباند قد سینه ام، «پاشو» را وقتی میگوید رگ های صورتش باد کرده،سر میچرخاند و اطراف را نگاه میکند، مینشینم، خاک را از سر و صورتم میتکانم. به پشت سر که محل اثابت خمپاره بود دید می اندازم، گرد و غبار تمام فضا را پر کرده، دست میگذارم روی شانه سید« سید رضا اجتماع بچه ها کجا بوده؟»خیره فقط نگاهم میکند« با مقر ارتباط نمیگیری»جوابم را نمیدهد. مثل مادری که بچه اش را در بازار گم کرده دنبال نیروها هستم. آن طرف تر حاج احمد به لاشه خودرویی تکیه داده، میدوم سمتش« حاجی پَ کجان این بچه های ادوات، چرا پشتیبانی نداریم!!» او هم فقط نگاه میکند،عرق پیشانیم را با گوشه آستینم پاک میکنم. شیخ مرتضی از بچه های تخریب را میبینم که لنگان لنکان راه میرود، میروم سمتش«شیخ چطوری ؟ زخمی شدی؟حالت خوبه؟ چرا اینجا وایسادی؟ برو پناه بگیر» لبخند تلخی صورتش را پر میکند، بازوانم را محکم میگیرد« حاجی من خوبم، شما سالمی؟ پات چی شده؟» کفرم در می آید، هیج کس جوابم را نمیدهد،خودم را از حصار دستانش رها میکنم، صدای آه و ناله ی مسیح را میشنوم، هرچه نگاه میکنم نمیبینمش. هواپیمایی با فاصله نزدیک از روی سرمان رد میشود،سرم سوت میکشد، دستانم را روی گوش هایم میگذارم، چشمانم سیاهی میرود، از اعماق وجودم فریاد میزنم،به پشت روی زمین می افتم. چشمانم را میبندم.« پرستار .. پرستار ! » صدای بَم شیخ مرتضی است که بالای سرم ایستاده، همهمه مبهمی فضا را پر کرده« الان آرام بخش بهت میزنم تا آروم بشی» روی دست سمت راستم احساس رطوبت میکنم، چشمانم را باز میکنم،فاطمه بالای سرم ایستاده، با یک دست چادرش را گرفته و با دست دیگرش قطره های اشک را پاک میکند. آرام زیر لب میگویم« ببخشید .. » و بالشت خیس میشود... @mahdi59hoseini ~
بشكست اگر دِل مَن ؛ به فدای چشمِ مَستت سـَرِ خمِ مِیْ سـلامت شكند اگر سبوئی... @mahdi59hoseini ~
و هيچگاه ، ما نخواهيم گذاشت كه خونِ شهيدانمان هَدر برود ... وصیّت نامِه شهید مَحمود کاوِه @mahdi59hoseini ~
نگاهش میکنم،برخلاف بقیه حواسم هست،گلنگدن را میکشد، گلوله اول که به سمت آسمان میرود، نگاه ها به سمت کمیل برمیگردد «بهتون میگم حواستون باشه! اینجا یاد نمیگیری میری منطقه با جون خودت و یه گردان بازی میکنی! » کمیل از بچه های سپاه قدس بود، نور شهدا را در چهره اش میدیدی، حالا هرچند که خشم مقدسی در چشم هایش پنهان شده باشد «تا حالا مغز رفیقت تو صورتت پاشیده شده؟؟ که اینجوری آروم نشستی و بیخیالی به آموزش؟! » اینها را که میگوید رگ های صورتش ورم کرده، رنگ پوستش قرمز شده و دست هایش میلرزد.از کم کاری بچه ها خون دل میخورد ! کمیل از آن جامانده هایی است که دیگر فرصت پرواز ندارد! باید بماند و بسوزد. یازده سال عراق و افغانستان و یمن جنگیده است، برایمان از شجاعت یمنی ها میگفت، از روزها در تونل زندگی کردن، از مبارزه کردن! اولین روز بود، انرژیش از همه ی سه ماهی که با هم بودیم بیشتر بود.همه ی سه ماهی که مسئول گردان بود و ما نیروی زیر دستش. کمیل از آن جامانده هایی است که ماندن و سوختنش داغ به دل هرکسی میگذاشت. باید بماند و پرواز یاد عاشقان بدهد و چقدر سخت است امتحانِ ماندن! دیدن پرواز کسانی که تو بال و پر بهشان داده ای! کمیل ها در این انقلاب زیادند! آنان که پروانه وار به دور شمع عشق میگردند و میسوزند.موهای سرش و محاسن صورتش به خاطر مصرف قرص میریزد، میدانی شهادت رفیق هایش مخرب تر از موج بمب ها بوده است،کمیل یک روز شهید میشود، میدانم! حالا کجایش فرق ندارد! تمام بغضی که گلویم را فشرده از آن است که کمیل ها مظلوم اند، مظلوم آمده اند و مظلوم میروند!گریه های روز آخر یادم نمیرود، بچه ها را بغل میکرد و حلالیت میگرفت، میگفت دستتان به ضریح رسید مرا هم دعا کنید ! کمیل شهید میشود! میدانم! هرچند شهادت کم است برای او! نمیدانم کی و کجا جهان خالی میشود از نور امثال کمیل! اما تمام غم آینده پیش رو به دلم نشسته است، دنیای بدون کمیل ها ... چه جهان تاریکی، چه ظلمتکده ای ! کمیل یک روز شهید میشود! اما نه آن روز و نه هیچ وقت دیگر ما نخواهیم فهمید، و ما هیچ وقت زیر تابوت کمیل را نخواهیم گرفت! میدانی ؟ ما هروقت دلمان تنگ بشود برای فریادهایش، نمیتوانیم برویم بالای سنگ قبری و فاتحه ای بخوانیم! کمیل همان طوری میرود که انگار هیچ وقت نبوده! مظلوم مظلوم مظلوم ... @mahdi59hoseini ~
نماز برای آن است که بنده، یادش نرود که خدایی دارد.. شهید مطهری(ره) کتاب آزادی معنوی @mahdi59hoseini ~
سِیل دریٰا دیده؛ هرگز برنمیگردَد به جوی ! نیست مُمکن هر که مَجنون شد دِگر عٰاقل شود ... @mahdi59hoseini ~