eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2هزار دنبال‌کننده
340 عکس
38 ویدیو
1 فایل
ثواب تک به تک کلمات این کانال تقدیم به روح خواهر بزرگترم(ابناء‌الحیدر) لطفا برای شادی روحش فاتحه قرائت کنید. نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای من و کتاب‌هام شده ماجرای اون تیر انداز تازه کاری که قبضه به بغل اون گردالوی مشکی وسط سیل رو هدف می‌گیره، اما تیر و ترکشی که از میون اون لوله‌ی باریک و تیره عبور می‌کنه؛ درست می‌شینه گوشه‌ی گوشه‌ی سیبل. اینه که هفت تا کتاب تو لیست درحال خواندنم منتظر و اخمالو برام چشم غره می‌رن و من بی‌سر و صدا و دزدکی کتاب دست پنهان‌ آگاتا کریستی رو شروع و یک روزه تموم کردم. خودم که اسمش رو گذاشتم سندرم مطالعه بی‌قرار!!! وگرنه هیچ توجیه منطقی دیگه‌ایی براش ندارم. شما هم آیا؟؟؟
هدایت شده از ریحانه
❤ رهبر انقلاب: مادری یک افتخار است / تمسخر نقش مادری، یک سیاست استعماری است 🔹️رهبر انقلاب اسلامی صبح امروز در دیدار هزاران نفر از زنان و دختران: ✏️ امروز من می‌بینم بعضی‌ها به تبع همان سیاست‌های سرمایه‌داران و استعمارگران و بدخواهان جوامع مستقل به خصوص جامعه‌ی ما و به دنبال آنها مادری را بد تصویر می‌کنند. اگر کسی بگوید فرزندآوری لازم است برای خانواده‌ها طعنه می‌زنند مسخره می‌کنند که شما زن را برای بچه میخواهید برای فرزندآوری میخواهید. ✏️ مادری یک افتخار است. اینکه یک موجودی یک موجود انسانی را شما با زحمت زیاد چه در درون خودتان چه در بیرون در اوایل زندگی‌اش پرورش بدهید زحماتش را تحمل کنید او را بعنوان یک انسان پرورش بدهید، این افتخار کوچکی است؟ خیلی بااهمیت است، خیلی باارزش است. برای همین هم هست که در اسلام روی نقش مادر تکیه شده. ۱۴۰۳/۰۹/۲۷ 🖼 | 💻 @khamenei_reyhaneh
برای مرد‌ها خاطرات سربازی هیچ وقت تموم نمی‌شه. می‌تونند تا سال‌ها خاطرات اولین کشیک شبانه روی برجک نگهبانی‌ رو با هیجان برات تعریف کنند. شاید اگه یکی بیاد وسطِ خاطرات سربازی‌ش بگه یک شب یلدا رئیس جمهور بغل دستش نشسته بود کسی باورش نشه. شاید خودش هم هنوز توی بهت باشه. با خودش بگه حقیقت داشت؟ سر اون سفره‌ی ساده و خودمونی رئیس جمهور کنار ما نشسته بود؟ باهامون حرف زد و به خاطره‌هامون خندید؟
حاج آقا😭 حال من حال اون سرباز گلستانیه که امشب با مرور خاطرات یواشکی اشک ریخته.
یلدایی که گذشت مبارک رفقا زمستونتون پر از گرما و مهربونی _ واقعااااا ببخشید بابت تاخیر_
سربازانِ شیطان می‌دوند و اسلحه میانِ دستانشان نعره‌ می‌کشد وَ خون؛ خونِ معصومِ کودکان، زیر پوتین‌هایِ براقشان جاری می‌شود‌ و یک جهان می‌نگرد که چقدر این روزها جایِ یک مرد خالی‌ است. مردی که می‌گفت: زنگِ مرگ صهیونیست‌های متجاوز به صدا درآمده... _زهرا سادات " |
حیات در ویرانی به سبزی‌های باغ نگاه می‌کنم. به ردیف‌های منظمی از بوته‌های چندپر‌ و سر سبز. باد برگ‌های‌شان را به بازی گرفته و رایحه‌ی خاکِ آب‌پاشی شده فضا را پر می‌کند. باران دیشب تا توانست از خودش یادگاری به جا گذاشت. به قول حسینی زاد انگار دریا رفته بود آسمان و حالا دلتنگ برگشته بود رویِ زمین. رشته رشته. قطره قطره. قطره‌ها توی بوته‌ها قایم شده بودند و گنجشک‌ها چشم می‌گذاشتند تا پیدایشان کنند. همیشه دوست داشتم یک باغ داشته باشم‌. یک باغچه‌ی کوچکی حتی. از خودم می‌پرسم چرا هیچ وقت یک باغچه برای خودم نساختم؟ یک باغچه صف به صف از تربچه و شاهی و ریحان؟ ناخودآگاه ذهنم می‌رود سمت باغچه‌ی کوچک "هاله" و قلبم فشرده می‌شود. هاله یک زن سوری اهل "حلب" است. وقتی کتاب" باغ‌های معلق" را می‌خواندم با او آشنا شدم و تا مدت‌ها در ذهنم روایتش را مرور می‌کردم. بعد از محدودیت‌های گسترده و قطع دسترسی مردم به زمین‌های کشاورزی اطراف "نبل" به دلیل نا‌امنی و در معرضِ خمپاره‌ها بودن؛ مردم شروع کردند به کِشت مایحتاج خودشان در زمین‌های کوچک داخلِ شهر. تا جایی که باغچه‌های خانه‌شان شده بود باغ‌های معلقی، برای رفع نیازِ گرسنگی. هاله می‌گفت حیاط خانه‌‌شان خیلی کوچک بود با یک پاسیو بی استفاده و پر از سنگ ریزه‌. روزی روی زمین نشست و با حسرت سنگ ریزه‌های سخت و چسبیده روی زمین را کنار زد و در کمال ناباوری به خاک نرم کفِ خانه رسید. پس با خوشحالی پاسیو را به باغچه‌ی کوچکی تبدیل کرد و هر روز منتظر ماند تا جوانه بزنند. وقتی هر روز به قصد نابودی از آسمان سوریه بمب می‌بارید، در خانه‌ی هاله هر صبح نعناها برگ‌های جدید می‌زدند. زعترها قد بلند و بالا می‌شدند و تربچه‌ها بچه‌های صورتی به دنیا می‌آوردند و معجزه وار حیات ادامه داشت... وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ ۚ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۚ إِنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ و از آيات قدرت او آنكه تو زمين را خشك مى‌بينى. چون آب بر آن بفرستيم به جنبش آيد و گياه بروياند. آن كس كه آن را زنده مى‌كند؛ زنده‌كننده مردگان است، و او بر هر چيزى تواناست* *سی و نه| فصلت زهرا سادات
هدایت شده از مکروبه🇮🇷
شب‌ِ لَیلَةُ الرَّغائِب اولین و بزرگترین خواسته‌ی بشریت رو از خدا طلب کنید و از تهِ تهِ قلبتون برای ظهور دعاکنید.🌱 لطف کنید و میونِ مناجات و دعاها و آرزوهاتون، به وقت ریزشِ قطره‌های اشک روی سجاده، به یادِ همه‌ی کسانی که ازتون التماس‌دعا داشتند باشید... خلاصه رفقا مرام بزارید و به یاد ماهم باشید🌱 ان‌شاءالله همتون حاجت رواشین به حق مولودِ کعبه.
استاد جوان گفت برای خوب نوشتن باید خوب ببینیم. مثل دوربین‌هایی با قابلیت زوم اپتیکالِ بالا. چادرم را کشیدم روی سرم. زدم به کوچه خیابان. از همان قدم اول، مرد کوتاه قامت و کم مویی دوش به دوش و همراهم، سبیل باریک پشت لبش را دو انگشتی تاب داد و گفت خیالت نباشد مادام، پوآرو این‌جاست! با یک ذره‌بین گردالیِ دسته طلایی ته جیب بارانی‌اش. با زوم اپتیکال x65، حسگر 20.3 مگاپیکسلی و قابلیت فیلم‌برداری حتی. پس فکر کردم که آرتور هستینگز هستم. دستیارِ کارآگاه. با یقیه‌‌ی نوک‌تیز و باریک چهارخانه‌ایی که از جلیقه یقه هفتش پیداست و یک کلاه شاپوی مشکی‌ که رویِ سرش دارد. نگاه نافذ پوآرو روی در و دیوار را دنبال می‌کند و توی ذهنش معماها را کنار هم می‌چیند...