اُف به تو دنیا قدر همون آب بینی بزی که حضرت امیر فرمودند؛ حقیر و پستی.
اُف به تو دنیا که جلوی چشمهایِ تو، جلوی چشمهایِ میلیون ها انسانِ ساکنِ زمینت، این همه بچه زخمی و نیمه جون و نفس بریده و بی خانواده شدن و تو صدات هم در نیومد.
این تصاویر باید دنیا رو تکون میداد، باید قلبها رو میشکافت، باید چشمها رو از تیزی اشک میسوزوند، باید خشمها رو فریاد میکرد اما جهان چشماش رو به روی مظلومیتِ کودکان غزه بسته و گوشهاش رو سفت گرفته که صدایی نشنوه.
هدایت شده از 🇱🇧🇮🇶🇮🇷 خبر کــوتـاه 🇮🇷🇾🇪🇵🇸
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄
#طوفان_الاقصی
@khabarekotahh
مکروبه🇮🇷
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄ #طوفان_الاقصی @khabarekotahh
کاش اسرائیل هر چه زودتر تبدیل بشه به قبرستون لاشههای بوگندو و فاسد شدهی آشغالای اشغالگر صهیونیستی
مکروبه🇮🇷
به تو فکر میکنم، شبانه روز، نیمه شبها بیشتر! به مادرانههایت، به آغوشِ گرمت که لگد مالِ چکمههایِ
سربازانِ شیطان میدوند و اسلحه میانِ دستانشان نعره میکشد وَ خون؛ خونِ معصومِ کودکان از زیر پوتینهایِ براقشان جاری میشود و یک جهان مینگرد که چقدر این روزها جایِ یک مرد خالی است. مردی که میگفت: زنگِ مرگ صهیونیستهای متجاوز به صدا درآمده...
_زهرا سادات "
#حاج_قاسم| #طوفان_الاقصی
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد بدون تردید نامِ مادر شهید را خواهم آورد.
#مادر_شهید| #وفات_حضرت_ام_البنین
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوشهای معترض و خشمگین با مشتهایِ گره کرده،
اتوبوسهایِ به آتش کشیده،
پنجرههای شکسته و شیشه خردههای هزاران تکهی پخششده رویِ آسفالتِ خیابانها.
آشوب! برایِ کودک ده ساله چیز ترسناکیست،
مادرم که تسبیح به دست اخبار را دنبال میکرد یک یا حسین میگفت و یک جمله" حرمت عاشورا را حفظ نکردند"
حفظ نشدن حرمتِ عاشورا برای یک تازه مکلفِ پرس و جو گرِ عاشق امام حسین شده، چیز ترسناکی است.
نهم دیماه آن سال چهارشنبه روزی بود. گوشهیِ چادر مادرم را محکم تویِ مشت گرفته بودم و
میانِ انبوه جمعیت شال گردنِ چارخانهیِ دوست نداشتنیام را از صورتم میزدم کنار و
بلند بلند میگفتم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند.
بزرگتر که شدم معنایِ بصیرت برایم رنگ گرفت و این جملهی امیرالمؤمنین که فرمود:وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر...
زهرا سادات"
#روز_بصیرت | #نه_دی
مکروبه🇮🇷
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوشهای معترض و خشمگین با مشتهایِ گره کرده، اتوبوس
بصیرت، نورافکن است؛
بصیرت، قبلهنما و قطبنماست.
قطبنما لازم است؛ بخصوص وقتی دشمن جلوی انسان هست. اگر قطبنما نبود، یک وقت شما میبینید بیسازوبرگ در محاصرهی دشمن قرار گرفتهاید؛ آن وقت دیگر کاری از دست شما برنمیآید.
حضرت آقا جان |🌱| ۱۳۸۹/۸/۴
مکروبه🇮🇷
بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبلهنما و قطبنماست. قطبنما لازم است؛ بخصوص وقتی دشمن جلوی انسان هست. ا
در خودتان بصیرت ایجاد کنید. قدرت تحلیل در خودتان ایجاد کنید؛ قدرتی که بتوانید از واقعیتهای جامعه یک جمعبندی ذهنی برای خودتان بهوجود آورید و چیزی را بشناسید. این قدرت تحلیل خیلی مهمّ است. هر ضربهای که در طول تاریخ ما مسلمانان خوردیم، از ضعف قدرت تحلیل بود.
حضرت آقا جان |🌱| ۱۳۷۷/۱۱/۱۳
یک_
من؛ قاسم سلیمانی، کت و شلوار به تن دارم!
میان هیاهویی که داعش به خیال تاسیس دولت شام و عراق، در منطقه جولان میداد و میدرید و به خون میکشید؛ تبِ جوانمردی، رشادت و شهادت، از هر شهر و دیار مسلمان نشینی، شیردلانی را هوایی دفاع از حرم میکرد.
همان وقتها بی قرار، اخبار سوریه را دنبال میکردم و پیگیر اتفاقات و جنایات داعش و شجاعتهای دلیرمردان دفاع از حرم بودم. روزی خبری خواندم که یکی از فرماندهان مبارز ایرانی، که کت و شلوار تنش بود رو به اسیر داعشی کرد و کت و شلوارش را نشان داعشی داد و گفت:
«همانطور که میبینید لباس من براى جنگ نیست! واى بر شما اگر رهبرم سیدعلى دستور بدهد که لباس نظامى بپوشم...»
یک بار، دوبار، چندبار متن را خواندم، غرور برم داشت، یک حس افتخارِ غرور آمیز داشتم، اما خب اسم فرماندهاش یادم نماند.
چند وقت بعدش یکی از دوستانم که به قول خودش کلهاش بوی قورمه سبزی میداد و به هم که میرسیدیم هر از گاهی میان مباحثات صرف و نحومان کانالمان عوض میشد و خطمان یک وری میشد سمت سیاست و اخبار روز جهان، ماجرایِ حضور سرداری را در نماز جمعه البغدادی تعریف کرد؛ ابوبکر بغدادی در یکی از خطبههای نماز جمعه گفته بود: ما اگر سردار سلیمانی را دستگیر کنیم مانند خلبان اردنی آن را در آتش خواهیم سوزاند و جواب سردار سلیمانی در واکنش به این موضوع این بود که:
آقای بغدادی! زمانی که این حرف را می زدی بنده روبروی شما در صف سوم، بین جمعیت نشسته بودم.
من هم کلی کیف کردم.اصلا شیفته شجاعتش شدم و توی همان حال و هوای شیفتگیام، آن خبری که قبلا خواندم را با آب و تاب تعریف کردم و آخرش اضافه کردم متاسفانه اسم این سردار کت و شلوار پوش را یادم نماند.
دوستم هم کمی فکر کرد و گفت این هم که ماجرای همین حاج قاسم خودمان است.
توی ذهنم دوباره اسمش را هجی کردم:
حاج قاسم!
حاج قاسمِ خودمان.
چه خوش آوا، چه پر ابهت.