eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2هزار دنبال‌کننده
340 عکس
38 ویدیو
1 فایل
ثواب تک به تک کلمات این کانال تقدیم به روح خواهر بزرگترم(ابناء‌الحیدر) لطفا برای شادی روحش فاتحه قرائت کنید. نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
مکروبه🇮🇷
پرده‌ی نارنجیِ ایتا را که بزنی کنار، کله‌ات را محتاط و آرام ببری توی گروه‌ها؛ می‌بینی که آدم‌هایی با
حالا به ایتا برنخوره یه وقت، به در گفتم دیوار بشنوه. فرقی نمی‌کنه کجا؟! توی هر پلتفرمی نزاع و تخریب دیدید تذکر بدید: بالا غیرتا تو آتیش تفرقه فوت نکنید‌.
نشسته‌ایم وسط هال. میان یک سبد اسباب بازی کوچکِ پخش و پلا روی فرش‌. علی مار صورتی رنگی توی دستش دارد. شبیه هیس هیس کارتون رابین هود. با اختلاف رنگ و البته بدون نیش‌. نیش سبز پلاستیکی‌ اش را دیروز از میان لبخندش کشیدم بیرون و انداختمش ته کشو. می‌ترسیدم به بچه آسیب بزند. حالا فقط یک مار بی آزار است. صورتی، بدون نیش و بدون ابهت‌، با چشم‌های باباقوری‌. علی از دمش گرفته و دنگ و دنگ کله اش را می‌کوبد به بالش. صدای آسمان غرنبه می‌آید. انگار یک خاورِ پرسر و صدا، بار سنگ و کلوخش را خالی کرده روی سقف خانه‌مان. مار نجات پیدا می‌کند. با لبخند بدون نیشش رها می‌شود روی فرش. علی با تعجب به این طرف و آن طرف نگاه می‌کند. صدای رعد و برق بعدی بلندتر است.می‌زند زیر گریه. دروغ چرا؟ خودم هم ترسیدم ولی به روی خودم نمی‌اورم. بغلش می‌کنم. قلبم هری می‌ریزد پایین. انگار بچه به بغل، مستقیم می‌روم غزه. وسط صدای قناصه‌ها و انفجار‌ها. چشم در چشم‌ِ ترسیده‌ی بچه‌های قد و نیم قد. روی آوارها راه می‌روم‌. روی تلی از آجرهای شکسته و نیمه سوخته‌. قبلا خانه بوده‌اند حتما. یک ساختمان چند طبقه شاید. چه بر سرشان آمده؟ از تصور پاسخش نفسم بند می‌آید. می‌ایستم کنار مادرهایی که بچه به بغل دارند؛ قنداقه‌های خونین و بچه‌های کوچک نیمه جان. وای از خیسی اشک توی نگاهشان. چشم‌هایم را می‌بندم. نمی‌توانم ببینم. انگار هوا اکسیژن ندارد. نفس کشیدن میان گرد و خاک و خون و ستم درد دارد. حالم از ظلم تکراری قوم یهود منقلب‌ است. زمزمه می‌کنم: إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ کسانی که مردان و زنان مؤمن را مورد شکنجه و آزار قرار دادند، سپس توبه نکردند، نهایتاً عذاب دوزخ و عذاب سوزان برای آنان است. زهرا سادات"
هدایت شده از وحید یامین پور
خسارت کدورت و تفرقه میان جبهه انقلاب چه‌بسا از خسارت شکست سیاسی بیشتر است. فتنه‌ی پیش‌روی ما که شعله‌اش ایمان و اخوت ما را خواهد سوزاند، کینه و حقد و بددلی میان برادران است. هيزم این آتش نباشیم.
خسته‌ام، تند و تند می‌کوبم روی شکم کیبورد. جمله‌ی عجق وجق و ناخوانایی تحویل می‌گیرم:《منبتتاقیحتاقبجتنیمدرملممبنیت!》 برای ذهن خسته‌ام همین حروفی که به‌ هم نمی‌آیند کافی‌ست. همین‌ها که بی ریخت و کج و کوله برایم قیافه می‌آیند. چشم می‌چرخانم روی پنج شش تا میم و جیم و قاف. می‌چپانمش میان پرانتز. یک علامت تعجب هم می‌گذارم تنگش. یک مشت حرف الفبا اند فقط. انگار نشسته‌اند کنار دوست‌های ناباب. کنار هم‌نشین‌های ناجور. حرف‌اند ولی جان بکنی هم نمی‌توانی بخوانی‌شان. آخر، نشست و برخواست مهم است. این که کنار کدام حرفی بنشینی تا کلمه شوی. اینکه با کی بپری تا جمله‌ات کند. فکرش را می‌کردی یک روز از یک جمله‌ی ناخوانا درس بگیری؟ نه:) آویزه‌ی گوشت باشد: منبتتاقیحتاقبجتنیمدرملممبنیت! زهرا سادات
شبِ عرفه دلِ آدم خالی می‌شود، انگار صدایِ چکاچکِ شمشیر‌هایِ تازه از کوره‌یِ آهنگرانِ کوفه درآمده می‌پیچد توی سرت. بویِ خون ، بوی سوختگیِ معجر، بوی آتش و دود و خاکسترِ چادرِ خیمه‌ها بلند می‌شود. انگار صدایِ حسین(ع) می‌پیچد تویِ تاریخ: إِلَهِي كَيْفَ أَخِيبُ وَ أَنْتَ أَمَلِي أَمْ كَيْفَ أُهَانُ وَ عَلَيْكَ مُتَّكَلِي... _زهرا سادات"🌱
آقای رئیسی، شب عرفه، کنار سفره‌ی سیدالشهدا، یادت نره برامون دعا کنی سید💔
خیلی دلم گرفته. خیلی زیاد. دلم تو غزه‌س. روز عیده، نمیخوام حالتون رو خراب کنم. ولی خیلی براشون دعا کنید. خیلی💔
قربانگاه غزه من جنگ ندیده‌ام. هیچ ذهنیتی از پناهگاه ندارم حتی. تمام تصورم خلاصه می‌شود در آژیر‌ قرمز رادیو در میانه‌ی سریال‌ها. در صدای خش دار مردی که می‌گفت:《 توجه توجه! علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است...》 بعضی وقت‌ها بهش فکر می‌کنم. به دالان‌های تنگ و تاریک. به راه پله‌های زیرزمینی که آدم‌ها را بغل می‌گرفت تا وضعیت سفید شود. به چراغ‌های نفتی. به روشنایی شمع‌ها. به چشم‌های ترسیده‌ی مادرهایی که بچه‌هایشان را محکم بغل کرده بودند. چه می‌گفتند در گوش بچه‌ها تا آرام بگیرند؟ تا قلب‌های کوچکی که اندازه مشتشان بود، عین گنجشک‌های در آب سرد حوض افتاده، بال بال نزند؟ من جنگ ندیده‌ام. بعضی عکس‌ها اما، آدم را می‌کشند درون حادثه. درست وسط آوارها و چادرها و پناهگاه‌ها. انگار روح آدم پابرهنه می‌دود روی آجر شکسته‌هایِ ساختمان‌های فرو ریخته در زمین‌‌های خان‌یونس‌. کنار زن‌هایی که با امکانات کم، با بغض‌های گیر کرده در گلو، شیرینی می‌پزند برای عید‌. انگار سرک می‌کشی میان چادرهای پلاستیکی. می‌روی بالای سر بچه‌های گرسنه‌ایی که بوی شیرینی عید لبخند دوانده به صورت‌های آفتاب سوخته‌ و رنگ پریده‌شان. انگار می‌روی دیر البلح توی حیاط نیمه مخروبه‌ی مدرسه‌ایی، نماز عید اقامه می‌کنی. انگار میان خرابه‌ها، چرخ می‌خوری. با شیون و فغان. می‌خواهی، یک گوشه از ویرانه‌های مسجد العمری، زانو به بغل بگیری، چادر بکشی روی صورتت و یک دل سیر گریه کنی. اما خجالت می‌کشی. شرمنده می‌شوی وقتی چشم در چشم‌های راسخ زن‌های مبارز و امیدوار غزه می‌اندازی. زن‌هایی که هر روز قربانی پیشکش می‌‌کنند. زن‌هایی که هر روز عید قربان دارند. زن‌هایی که هر روز دل از اسماعیل‌ها‌ی شان می‌کنند... زهرا سادات"
ببخشید که غم نویس شدم. روز عیدی. دست خودم نیست. دعا یادتون نره امروز و برای جبران متن سایه جان رو بخونید تا لبخند بیاد رو لبتون. https://eitaa.com/sayeh_sayeh/702
گر بر سر نفس خود امیری مَردی... آخ آقای رئیسی! صحنه مناظرات چقدر ما رو به یاد مظلومیت شما میندازه.💔 چقدر مرد بودی حاج آقا چقدر جای خالیت درد داره😭