هدایت شده از وحید یامین پور
خسارت کدورت و تفرقه میان جبهه انقلاب چهبسا از خسارت شکست سیاسی بیشتر است. فتنهی پیشروی ما که شعلهاش ایمان و اخوت ما را خواهد سوزاند، کینه و حقد و بددلی میان برادران است. هيزم این آتش نباشیم.
#بشنو_از_نی
خستهام، تند و تند میکوبم روی شکم کیبورد. جملهی عجق وجق و ناخوانایی تحویل میگیرم:《منبتتاقیحتاقبجتنیمدرملممبنیت!》
برای ذهن خستهام همین حروفی که به هم نمیآیند کافیست. همینها که بی ریخت و کج و کوله برایم قیافه میآیند.
چشم میچرخانم روی پنج شش تا میم و جیم و قاف. میچپانمش میان پرانتز. یک علامت تعجب هم میگذارم تنگش. یک مشت حرف الفبا اند فقط. انگار نشستهاند کنار دوستهای ناباب. کنار همنشینهای ناجور. حرفاند ولی جان بکنی هم نمیتوانی بخوانیشان.
آخر، نشست و برخواست مهم است. این که کنار کدام حرفی بنشینی تا کلمه شوی. اینکه با کی بپری تا جملهات کند.
فکرش را میکردی یک روز از یک جملهی ناخوانا درس بگیری؟ نه:)
آویزهی گوشت باشد: منبتتاقیحتاقبجتنیمدرملممبنیت!
زهرا سادات
شبِ عرفه دلِ آدم خالی میشود، انگار صدایِ چکاچکِ شمشیرهایِ تازه از کورهیِ آهنگرانِ کوفه درآمده میپیچد توی سرت.
بویِ خون ، بوی سوختگیِ معجر، بوی آتش و دود و خاکسترِ چادرِ خیمهها بلند میشود. انگار صدایِ حسین(ع) میپیچد تویِ تاریخ:
إِلَهِي كَيْفَ أَخِيبُ وَ أَنْتَ أَمَلِي أَمْ كَيْفَ أُهَانُ وَ عَلَيْكَ مُتَّكَلِي...
_زهرا سادات"🌱
#عرفه
خیلی دلم گرفته. خیلی زیاد. دلم تو غزهس. روز عیده، نمیخوام حالتون رو خراب کنم. ولی خیلی براشون دعا کنید. خیلی💔
قربانگاه غزه
من جنگ ندیدهام. هیچ ذهنیتی از پناهگاه ندارم حتی. تمام تصورم خلاصه میشود در آژیر قرمز رادیو در میانهی سریالها. در صدای خش دار مردی که میگفت:《 توجه توجه! علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است...》
بعضی وقتها بهش فکر میکنم. به دالانهای تنگ و تاریک. به راه پلههای زیرزمینی که آدمها را بغل میگرفت تا وضعیت سفید شود. به چراغهای نفتی. به روشنایی شمعها. به چشمهای ترسیدهی مادرهایی که بچههایشان را محکم بغل کرده بودند. چه میگفتند در گوش بچهها تا آرام بگیرند؟ تا قلبهای کوچکی که اندازه مشتشان بود، عین گنجشکهای در آب سرد حوض افتاده، بال بال نزند؟
من جنگ ندیدهام. بعضی عکسها اما، آدم را میکشند درون حادثه. درست وسط آوارها و چادرها و پناهگاهها. انگار روح آدم پابرهنه میدود روی آجر شکستههایِ ساختمانهای فرو ریخته در زمینهای خانیونس. کنار زنهایی که با امکانات کم، با بغضهای گیر کرده در گلو، شیرینی میپزند برای عید.
انگار سرک میکشی میان چادرهای پلاستیکی. میروی بالای سر بچههای گرسنهایی که بوی شیرینی عید لبخند دوانده به صورتهای آفتاب سوخته و رنگ پریدهشان.
انگار میروی دیر البلح توی حیاط نیمه مخروبهی مدرسهایی، نماز عید اقامه میکنی.
انگار میان خرابهها، چرخ میخوری. با شیون و فغان. میخواهی، یک گوشه از ویرانههای مسجد العمری، زانو به بغل بگیری، چادر بکشی روی صورتت و یک دل سیر گریه کنی. اما خجالت میکشی. شرمنده میشوی وقتی چشم در چشمهای راسخ زنهای مبارز و امیدوار غزه میاندازی.
زنهایی که هر روز قربانی پیشکش میکنند. زنهایی که هر روز عید قربان دارند. زنهایی که هر روز دل از اسماعیلهای شان میکنند...
زهرا سادات"
ببخشید که غم نویس شدم. روز عیدی. دست خودم نیست.
دعا یادتون نره امروز و برای جبران
متن سایه جان رو بخونید تا لبخند بیاد رو لبتون.
https://eitaa.com/sayeh_sayeh/702
هدایت شده از نُور*
نمیدونم چجوری ،
ولی شده با یه رشته نخِ نازک
با یه تصویر خیلی ضعیف حتا ،
خودتون رو به قضیه فلسطین گره بزنید ...
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 جوشیدن آب شیرین از زیر زمین در اردوگاه آوارگان فلسطینی در خان یونس، وقتی داشتن زمین رو برای نصب چادر میکندن، اونم جایی که هیچ وقت آب نداشته
#سبحان_الله
@sulook