eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2هزار دنبال‌کننده
340 عکس
38 ویدیو
1 فایل
ثواب تک به تک کلمات این کانال تقدیم به روح خواهر بزرگترم(ابناء‌الحیدر) لطفا برای شادی روحش فاتحه قرائت کنید. نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
چیکار کنم برات خواهر فلسطینی‌م؟ چطوری بغلت کنم؟ بمیرم برای داغی که رو دلت مونده😭
هدایت شده از مکروبه🇮🇷
آقاجونم یا حَسَنَ بْنَ عَلی امروز تو آغوشِ مهربونتون منو جا می‌دین؟ من امروز پناه آوردم به پناهگاه امنِ شما، شمایی که گفتی نَحنُ كَهفٌ لِمَنِ التَجَأَ إلَينا پدری کن برام آقا جون
هدایت شده از مکروبه🇮🇷
تو تاریکی‌‌هایِ دنیا و سختی‌ها و مشقت‌ها و رنج‌ها و دشواری‌هاش؛ چشمِ امیدِ ما به نورِ مهربون و هدایت گرِ شماست آقاجون شمایی که فرمودی: نحن نورٌ لِمَنِ استَضاءَ بِنا
هدایت شده از مکروبه🇮🇷
ای نورِ مهربون بتاب وجودِ ظلمانیِ ما رو روشن کن ای نور مهربون سیاهی‌های ما رو روشن کن.
یه کتاب کوتاهی رزق امروز من بود که دلم نیومد این‌جا معرفیشو نذارم^^ اسم کتاب: قالب تهی کن! از خانم الهه بهشتی هست. برگرفته از زندگی واقعی دختر مسلمان شده چینی و دیدارشون با امام زمان (عج).
مکروبه🇮🇷
یه کتاب کوتاهی رزق امروز من بود که دلم نیومد این‌جا معرفیشو نذارم^^ اسم کتاب: قالب تهی کن! از خانم ا
"یولی" خواهرِ "یوهانگ" رهبر حزب کمونیست شهر یانجینگه. اون بعد از برادرش عملا رهبر آینده حزب به حساب می‌آد. اما تو زنگیش هیچ وقت این رو نخواسته بود‌‌. اون همیشه در وجودش نیازمند به تکیه به خدای آسمون‌ بود. وقتی برادر مستبد و سردش، یولی رو مثل یک مهره‌ی ناچیز برای موفقیت خودش جابه جا می‌کرد و اون رو لای منگنه‌ی ازدواج اجباری درون حزبی، تحت فشار قرار می‌ده؛ این نیاز به اوج خودش می‌رسه. اون با دل شکسته، نیمه‌ی شب قدر، سر از مسجد مسلمون‌ها در میاره و این شروع آشنایی‌ش با اسلام می‌شه.
باید بگم حین خوندنش، دائم تو دلم یولی رو تحسین می‌کردم و وقتی دیدارش با حضرت حجت رو خوندم بی اختیار اشک ریختم. هنوز هم حالت حزن و تپش قلبی که حین دیدارشون حس کردم، همراهمه. کتاب کوتاه و تامل بر انگیزی بود. جوری که وقتی تمومش کردم، یاد کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی افتادم؛ جاذبه‌های زندگی مثل ده‌ها آهن ربا جسم کوچک ما رو به این طرف و آن طرف می‌کشونن. اما یه آهن ربای قوی‌تر که پیدا شه، آنچنان جاذبه‌ش قوی هست که این بُراده‌ی کوچیک رو فقط جذب خودش کنه و اثر بقیه‌ی آهن رباها خنثی می‌شه... خوش به حال یولی که جذب آهن ربای خدا شد. حس می‌کنم که یه براده‌ی ناچیز زنگ زده و زنگار بسته‌ام که خروار خروار زشتی رو با خودم حمل می‌کنم. کاش نگاه مهربون حضرت حجت کمک کنه ما بنده‌های سنگین از گناه هم جذب آهن ربای خدا شیم و مسیر عاقبت بخیری رو طی کنیم.
_مدام صد بار تکرار می‌کنیم، امّا باز یکی از آن طرف صدایش بلند می‌شود؛ راجع به مسئله‌ی شیعه و سنّی و اختلافات و شکاف‌ها؛ چرا این کار را می‌کنند؟ چرا به سود دشمن کار می‌کنند؟ نمی‌دانند که انگلیس‌ها هنرشان ایجاد اختلاف است و یکی از گسلها و شکافهایی که همیشه انگلیس‌ها استفاده کرده‌اند، شکاف بین شیعه و سنّی بوده❗️ یواش‌یواش دیگران هم یاد گرفته‌اند و حالا شما در این اندیشکده‌های آمریکا ــ اندیشکده‌های سیاسی و امثال اینها ــ ملاحظه می‌کنید در تحلیل‌هایی که می‌کنند؛ [می‌گویند:] فلان افراد شیعه‌اند، فلان جاها شیعه‌اند، فلان جاها سنّی‌اند؛ به آنها هم رسیده شیعه و سنّی. نکنید! نکنند! برادرانه با هم زندگی کنید. بله، اختلاف ‌نظر هست، در اعتقادات هم اختلاف ‌نظر هست، در عقاید هم هست امّا اشتراک نظر هم هست؛ ما این همه مشترکات داریم؛ این همه موارد اشتراک داریم؛ اینها را بکلّی ندیده بگیریم برویم سراغ اختلافات... حضرت آقا جان|
نشسته‌ایم وسط هال. میان یک سبد اسباب بازی کوچکِ پخش و پلا روی فرش‌. علی مار صورتی رنگی توی دستش دارد. شبیه هیس هیس کارتون رابین هود. با اختلاف رنگ و البته بدون نیش‌. نیش سبز پلاستیکی‌ اش را دیروز از میان لبخندش کشیدم بیرون و انداختمش ته کشو. می‌ترسیدم به بچه آسیب بزند. حالا فقط یک مار بی آزار است. صورتی، بدون نیش و بدون ابهت‌، با چشم‌های باباقوری‌. علی از دمش گرفته و دنگ و دنگ کله اش را می‌کوبد به بالش. صدای آسمان غرنبه می‌آید. انگار یک خاورِ پرسر و صدا، بار سنگ و کلوخش را خالی کرده روی سقف خانه‌مان. مار نجات پیدا می‌کند. با لبخند بدون نیشش رها می‌شود روی فرش. علی با تعجب به این طرف و آن طرف نگاه می‌کند. صدای رعد و برق بعدی بلندتر است.می‌زند زیر گریه. دروغ چرا؟ خودم هم ترسیدم ولی به روی خودم نمی‌اورم. بغلش می‌کنم. قلبم هری می‌ریزد پایین. انگار بچه به بغل، مستقیم می‌روم غزه. وسط صدای قناصه‌ها و انفجار‌ها. چشم در چشم‌ِ ترسیده‌ی بچه‌های قد و نیم قد. روی آوارها راه می‌روم‌. روی تلی از آجرهای شکسته و نیمه سوخته‌. قبلا خانه بوده‌اند حتما. یک ساختمان چند طبقه شاید. چه بر سرشان آمده؟ از تصور پاسخش نفسم بند می‌آید. می‌ایستم کنار مادرهایی که بچه به بغل دارند؛ قنداقه‌های خونین و بچه‌های کوچک نیمه جان. وای از خیسی اشک توی نگاهشان. چشم‌هایم را می‌بندم. نمی‌توانم ببینم. انگار هوا اکسیژن ندارد. نفس کشیدن میان گرد و خاک و خون و ستم درد دارد. حالم از ظلم تکراری قوم یهود منقلب‌ است. زمزمه می‌کنم: إِنَّ الَّذِینَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَلَهُمْ عَذَابُ الْحَرِیقِ کسانی که مردان و زنان مؤمن را مورد شکنجه و آزار قرار دادند، سپس توبه نکردند، نهایتاً عذاب دوزخ و عذاب سوزان برای آنان است. زهرا سادات"
برای عزیزانمون در لبنان دعا کنید بمبارون از صبح برای یک لحظه متوقف نشده دعا کنید، یهودیان حرامی نابود بشن رب لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا، إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا. اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج @SalehGaza