eitaa logo
مکروبه🇮🇷
2هزار دنبال‌کننده
340 عکس
38 ویدیو
1 فایل
ثواب تک به تک کلمات این کانال تقدیم به روح خواهر بزرگترم(ابناء‌الحیدر) لطفا برای شادی روحش فاتحه قرائت کنید. نقد و پیشنهاد: https://daigo.ir/secret/7988081305 _انتشار مطالب آزاد🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
من ذهن روضه پردازی دارم، گویی پیر غلامی سینه سوخته در من، شال سبزِ عربی بر سر کشیده و تکیه زده بر تصوراتم گریز می‌زند به کوچه پس کوچه‌های بنی‌هاشم. امروز که منشی برایِ پس و پیش شدن زمان نوبت آهنگِ صدایش را برای یک زن باردار برد بالا، همه زیر لب پچ پچ کردند: "آدم که با حامله این‌جور حرف نمی‌زند" نا خودآگاه قلبم در خودش جمع شد، مچاله و چروک مثلِ یک کاغذ باطله تویِ دست‌هایِ یک نویسنده‌یِ بی‌کلمه. ذهنم مرا کشاند به مدینه، به خانه‌یِ مادر هجده‌ساله‌ایی که مراعات حالش را نکردند، که... السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَةُ الْمَغْصُوبَةُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَةُ الْمَقْهُورَةُ سلام بر تو ای مظلوم (و دارای عصمت) که حق تو را غصب کردند سلام بر تو ای ستم کشیده و مقهور دشمنان دین... زهرا سادات " |
زمستون من هیچ وقت، ننه سرمای گیسو سفیدِ قصه‌های ننجونم نبود که اولِ دی‌ماهِ هر سال، با یه چوب دستی و یه بقچه پر از ابرهای سنگین، هِلِک و هِلِک می‌رسید از راه و هنوز از راه نرسیده راه به راه ابرهای سنگین ور پریده‌ش رو می‌چلوند تو زندگی آدم‌ها و قاه قاه می‌خندید به شادی ابر و بادیِ مردمِ سرخوشِ اهل زمین. البته با فاکتور گرفتن از همین یه فقره، زمستون من یه دختر دم بخت با لباس آستین پف‌پفی سفید بود که رَج به رَجِ گیسو‌ی کمندش رو نرگس ردیف کرده بود و کفشِ بلوری به پاش تَق و تَق قدم می‌کاشت تو دل زمین‌های یخ زده و کناِر همه‌یِ غزل‌های زیر لبی‌ش، فوت می‌کرد تو استکان باریک چای و بخارش رو به جون می‌خرید. که تفریحش همون چلوندن ابرها و ریسه بستن قندیل‌ها و سفید پوش کردنِ زمین بود ، عین همون ننه سرما البته با یه ورژنِ کم سن و سال‌تر. البته که فرقی نداره زمستون یه پیرزن دل‌شاد بقچه به دست باشه یا یه دختر دم بختِ کفش بلوری. مهم دل شاد بودنِ که الهی تو این شب‌های طولانی زمستونیِ پیش‌رو دل‌همتون شادِ شاد باشه. زهرا سادات🌱 |
امشب یه فیلم از بچه‌ها‌ی غزه دیدم که به معنای واقعی کلمه روحم درد کشید، روحِ روزمره زده و بی دغدغه‌یِ سردِ من یکباره شکست عین استکان خنکِ تو آبچکون که یکهو مواجه می‌شه با داغیِ آبِ سماور و یکدفعه ترک بر می‌داره و از وسط دو تیکه می‌شه... نمی‌دونم چی دارم می‌نویسم، از زور گریه کلمات رو واضح نمی‌بینم. تصویر ترسیده‌شون پیش رومه... آخ از این همه مظلومیتِ توی نگاهشون...
اُف به تو دنیا قدر همون آب بینی بزی که حضرت امیر فرمودند؛ حقیر و پستی. اُف به تو دنیا که جلوی‌ چشم‌هایِ تو، جلوی چشم‌هایِ میلیون ها انسانِ ساکنِ زمینت، این همه بچه زخمی و نیمه جون و نفس بریده و بی خانواده شدن و تو صدات هم در نیومد.
این تصاویر باید دنیا رو تکون می‌داد، باید قلب‌ها رو می‌شکافت، باید چشم‌ها رو از تیزی اشک می‌سوزوند، باید خشم‌ها رو فریاد می‌کرد اما جهان چشماش رو به روی مظلومیتِ کودکان غزه بسته و گوش‌هاش رو سفت گرفته که صدایی نشنوه.
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄ @khabarekotahh
مکروبه🇮🇷
🚀6 راکت از لبنان به سمت الجلیل اشغالی شلیک شد.☄ #طوفان_الاقصی @khabarekotahh
کاش اسرائیل هر چه زودتر تبدیل بشه به قبرستون لاشه‌های بوگندو و فاسد شده‌ی آشغالای اشغالگر صهیونیستی
مکروبه🇮🇷
به تو فکر می‌کنم، شبانه روز، نیمه شب‌ها بیشتر! به مادرانه‌هایت، به آغوشِ گرمت که لگد مالِ چکمه‌هایِ
سربازانِ شیطان می‌دوند و اسلحه میانِ دستانشان نعره‌ می‌کشد وَ خون؛ خونِ معصومِ کودکان از زیر پوتین‌هایِ براقشان جاری می‌شود‌ و یک جهان می‌نگرد که چقدر این روزها جایِ یک مرد خالی‌ است. مردی که می‌گفت: زنگِ مرگ صهیونیست‌های متجاوز به صدا درآمده... _زهرا سادات " |
اگر از من بپرسند لقب بزرگترین قلب دنیا به چه کسی می رسد بدون تردید نامِ مادر شهید را خواهم آورد. |
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوش‌های معترض و خشمگین با مشت‌هایِ گره کرده، اتوبوس‌هایِ به آتش‌ کشیده، پنجره‌های شکسته‌ و شیشه ‌خرده‌های هزاران تکه‌ی پخش‌شده رویِ آسفالتِ خیابان‌ها. آشوب! برایِ کودک ده ساله چیز ترسناکی‌ست، مادرم که تسبیح به دست اخبار را دنبال می‌کرد یک یا حسین می‌گفت و یک جمله" حرمت عاشورا را حفظ نکردند" حفظ نشدن حرمتِ عاشورا برای یک تازه مکلفِ پرس و جو گرِ عاشق امام حسین شده، چیز ترسناکی‌ است. نهم دی‌ماه آن‌ سال چهارشنبه روزی بود. گوشه‌یِ چادر مادرم را محکم تویِ مشت گرفته بودم و میانِ انبوه جمعیت شال گردنِ چارخانه‌‌‌‌یِ دوست نداشتنی‌ام را از صورتم می‌زدم کنار و بلند بلند می‌گفتم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند. بزرگ‌تر که شدم معنایِ بصیرت برایم رنگ گرفت و این جمله‌ی امیرالمؤمنین که فرمود:وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر... زهرا سادات" |
مکروبه🇮🇷
ده ساله بودم که اخبار تلویزیون پر شده بود از سبز پوش‌های معترض و خشمگین با مشت‌هایِ گره کرده، اتوبوس
بصیرت، نورافکن است؛ بصیرت، قبله‌نما و قطب‌نماست. قطب‌نما لازم است؛ بخصوص وقتی دشمن جلوی انسان هست. اگر قطب‌نما نبود، یک وقت شما می‌بینید بی‌سازوبرگ در محاصره‌ی دشمن قرار گرفته‌اید؛ آن وقت دیگر کاری از دست شما برنمی‌آید.  حضرت آقا جان |🌱| ۱۳۸۹/۸/۴