از غروب بغضم را روی هم چیدم، شاید از وقتی که منِ جدا از تقویم و روزها توی مرقومه از هفت اکتبر خواند، از همان لحظه با کوچکترین چیزها، با معمولیترین چیزها؛ از همین موتور آبی فسقلی تا وقتی که تب سنج و ناخنگیر و جوراب اضافی چپاندم توی کیفم بغض کردم.
اما وقتی نوبت به جمع وسایل خودم رسید، وقتی اولین چیزی که برای خودم برداشتم یک چفیه سفیدِ مربع مشکی بود، انگار یک کبریت روشن را انداختم توی انبار باروت...
دلم میخواهد برای مظلومیت نگاه مادرای غزه بمیرم.
وقتی چراغ مستطیل بالای سرمون رو خاموش کردم. از تاریکی کوپه و سیاهی بیرونِ پنجره ترسیدم. پاورچین که خودمو رسوندم کنار پنجره شگفتزده شدم. انگار یک عالمه چراغ کوچولو از آسمون تیره آویزون بود. تا حالا این همه ستارهی پر نور و چشمک زن رو یکجا ندیده بودم.
مکروبه🇮🇷
وقتی چراغ مستطیل بالای سرمون رو خاموش کردم. از تاریکی کوپه و سیاهی بیرونِ پنجره ترسیدم. پاورچین که
إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ
همانا ما آسمان دنیا را به زیور ستارگان آراستیم
یه لحظه یاد این آیه افتادم و چشمام ستارهایی شد
میشه عاشق این خدای مهربون نشد آخه؟🌟
برای همتون تو حرم دعا کردم. الهی نگاه مهربون امام رضا همراه لحظه لحظههای زندگیتون.
هدایت شده از •| مَلْجَأ |•
آمدم با واژهها سخن گویم، جز سکوت عایدم نشد. آمدمت که بنگرم گریه ولی امان نداد. دلتنگی در وصال یعنی همین تصدقتان!
یه سری دخترا هم هستند که امروز هیچکس بهشون تبریک نگفت.
کسی برای موهای پریشونشون گلسر و شونه نخرید.
کسی خاک و خون رو از صورتهای نازشون نشست.
از لباس نو، بادکنکآرایی و عروسک خرسیهای بزرگتر از قد و قوارهشون هم خبری نبود.
امروز دختربچههایی تو سردی خرابه، زخمی، آواره، پابرهنه، آشفته، گرسنه، بیلباس، بی غذا، بیآب، بدون امکانات درمانی، روزشون به شب میرسه، مثل هر روزِ قبل.
#روز_دختر | #لبنان | #غزه