_اونقدری اورثینکر شدم که بارها میام عذرخواهی کنم از اینکه اینجا دارم ازغمم میگم بعد یادم میفته که عه اینجا تنها جاییه که دارم و ساکت میشم.

_

[ بارونِ دونه درشتِ دیوونه ]

_بین یه دوراهی سخت موندم، محتاطانه رفتار کنم و کم‌کم کارمو پیش ببرم و سعی کنم همه چی رو دوباره تسکین بدم یا بی‌ملاحظه بدون از دست دادن وقت بپرم وسط و سریع با صحبت کردن به صورت مستقیم تلاش برحلش کنم؟ البته که من فعلا هیچ کاری نکردن و فقط ترسیدن رو انتخاب کردم.

_وقتایی که حس خوشگل بودن دارم به‌شدت آدم برونگرا و ریسک پذیری میشم همچنین و دلم میخواد با کل دنیا حرف بزنم و ارتباط چشمی بگیرم ولی برعکس وقتایی که حس زشت بودن دارم به یه آدم خیلی درونگرای محتاط خجالتی تبدیل میشم و دلم میخواد با هیچ بنی‌بشری نتنها هم کلام نشم بلکه روبروهم نشم و ارتباط چشمی هم که کلا کنسله.

_میخوام گوشیم رو بندازم سطل زباله. ترک تحصیل کنم، از این زندگی دورشم و در جوب زندگی کنم.

_بابا بقرآن من خیلی دوست دارم، بیا و یکم مهربون باش باهام باور کن نمیمیری.

[ با بوسه میخم کن، بیخ این دیوار که سفرناکم ]

_میدونی؟ شاید نشه لمست کرد، اما حداقلش که میتونم بنویسم برات.

_