_بعضی وقتها بد بودن توی آدمها اونقدر زیاد و عادی میشه که حتی خوب بودن براشون تلقی میشه، آزار دادن جزو سرگرمیشون محسوب میشه، سالم زندگی کردن مثل یک کابوس میشه براشون، توی این موقعیت صفات انسانی کمکم کاسته میشه، تنفراز همهچیز درشون لبریز میشه و حتی به تنفر به خودشون میرسه و درنهایت حتی از آزار هم نمیتونن لذت ببرن، احساس خلع وجودی ناشی از تنفر گریبانگیرشون میشه و تمام لذت هاشون نمایشی، درنهایت هیچکس براشون باقی نمیمونه؛ حتی خودشون.
_کاش فقط بهدنبال تبرعه خودتون نباشید، کاش به جای پنهون کاری رک حرف میزدید.کاش دروغ نمیبافتید. کاش دوست داشتن هارو ضایع نمیکردید. کاش آخرین بارهارو نابود نمیکردید. کاش وجدان دردتون رو سر آدمیزاد خالی نمیکردید. کاش به خاطر غرور از سوتفاهم ها رد نمیشدید. کاش آدمهارو خرفرض نمیکردید.
_هیچوقت حرمت نشکنید. شاید یهروزی زمین چرخید اونوقت دیگه حتی جواب دلشکسته هم نمیتونید بدید.
_خدایا باور کن برای امتحانهات گزینه های بهتری هم وجود داره، من طاقتم زیادی طاق شده دیگه.
_میدونی؟ تو مثل ماه میمونی، آدم با یهنگاه شیفتهات میشه. اما خیلی دوری، اونقدر دور که دستم هیچوقت بهت نمیرسه.
_بلاخره میتونم بدون فکر کردن، ترسیدن، تلاش کردن، مسئولیت پذیر بودن، قوی بودن توی اتاقم بخوابم، زشت و غمگین و بیحوصله باشم و مطلقا با هیچ انسانی ارتباط نگیرم.