_میدونی؟ تو مثل ماه میمونی، آدم با یهنگاه شیفتهات میشه. اما خیلی دوری، اونقدر دور که دستم هیچوقت بهت نمیرسه.
_بلاخره میتونم بدون فکر کردن، ترسیدن، تلاش کردن، مسئولیت پذیر بودن، قوی بودن توی اتاقم بخوابم، زشت و غمگین و بیحوصله باشم و مطلقا با هیچ انسانی ارتباط نگیرم.
_نمیفهمم معده درد چه ارتباطی با غمهای من داره که تا ذرهای قلبم مچاله میشه بهم سلام میکنه.
_بعضی وقتا که حس میکنم مکالمه زیادی جدی داره پیش میره و یه حالت معذب به خودش میگیره عمدا چندتا غلط تایپی رو وسط پیامام مهمون میکنم تا مکالمه از حالت خشکی دربیاد.
_میگفت صدام قشنگ نیست، آهنگ که میخونم زشت میشه. الان کجاست ببینه اینروزارو با اون ویس _من که پشتتم حتی اگه یه ایرانه باهات بد_ که از قضا خیلیم بدونریتم خوندتش سرمیکنم؟