_بلاخره میتونم بدون فکر کردن، ترسیدن، تلاش کردن، مسئولیت پذیر بودن، قوی بودن توی اتاقم بخوابم، زشت و غمگین و بیحوصله باشم و مطلقا با هیچ انسانی ارتباط نگیرم.
_نمیفهمم معده درد چه ارتباطی با غمهای من داره که تا ذرهای قلبم مچاله میشه بهم سلام میکنه.
_بعضی وقتا که حس میکنم مکالمه زیادی جدی داره پیش میره و یه حالت معذب به خودش میگیره عمدا چندتا غلط تایپی رو وسط پیامام مهمون میکنم تا مکالمه از حالت خشکی دربیاد.
_میگفت صدام قشنگ نیست، آهنگ که میخونم زشت میشه. الان کجاست ببینه اینروزارو با اون ویس _من که پشتتم حتی اگه یه ایرانه باهات بد_ که از قضا خیلیم بدونریتم خوندتش سرمیکنم؟
_واکنش تدافعیم نسبت به غم های لحظهای ارتباط چشمی نگرفتنه، اینجور مواقع غم میبینه بهش بیاهمیتی میشه، کسی نگاش نمیکنه، خودش میره تو لونهش، پرو نمیشه که بتازونه، مثل کوچکبچههایی که میخورن زمین.