Ali Azimi - Khooneye Bahar.mp3
زمان:
حجم:
4.98M
"آخر خط که می رسیم، خطو درازش می کنن"
خودمو سرگرم زندگی کردن کردم، اونقدر که یه ذره هم وقت غصه نباشه، اونقدر که تا سر بزارم رو بالش خوابم ببره، اونقدر که فکر و خیال فرصت جولون دادن نداشته باشه.
نمیدونم این روند حالم رو خوب میکنه یا به طور ناگهانی میشکونتم و بعد حسرت میشه که چرا وقتی میتونستم به اندازه کافی غصه نخوردم؟ ولی فعلا تنها راه نجات شلوغ پلوغ کردن زندگیه.
دهنم بازمونده بود. مات فقط نگاهش میکردم. نمیفهمیدم اصلا این جدی زندگیه یا خیال؟نمیدونم چندبار در آغوش کشیدمش دو یا سه یا چهار بار؟ هرچی که بود کم بود. من خیلی دلتنگ تر از این حرف ها بودم. آره میدونم میدونم که نباید، ولی اصلا چرا نباید؟
دیگه هیچکدوم از این دلایل مسخره مهم نیست. درسته که وقتی بخوای زندگی کنی همه چیز عجیب میشه ولی خب لاقل میشه. بله خستهم و بله خیلی محتاطتر از این حرفهام اما درنهایت مگه قراره چیبشه؟ جز اینکه دیشب با لبخند سرمو گذاشتم رو بالشت؟
/فریم هایی که جاموند.
برای من آدمها سخت عزیز میشن، و درنهایت دست کشیدن ازشون هم سخت میشه. و من واقعا جای اینکه صبر کنم تا آدم های جدید واسم آیا عزیز بشن یا نه ترجیح میدم از کسی دست نکشم. و این دیدگاه مسخره بارها و بارها منو زده زمین.
"و ایکاش همه چیز به همین سادگی بود"
از یهویی بودن زندگی همینقدر بگم که شب بهت میگن ساکتو بپیچ و صبح میبینی عه لب مرزیم که. حالا فک کن تو این هیری ویری وسط ظلآفتاب سرما هم خورده باشی.