eitaa logo
منِ‌من
947 دنبال‌کننده
586 عکس
103 ویدیو
3 فایل
"کمبود هم‌صحبت" https://daigo.ir/secret/7731781212 @pichak135
مشاهده در ایتا
دانلود
منِ‌من
دوستای صمیمی، کارای قدیمی🎀
منِ‌من
۳/پاییز آمد و سرمای هوا گل را پژمرده کرد. بدخلق و عبوس شده بود. حتی مهر شاپرک دیگر بر دلش نمی‌نشست.
۴/زمستان گذشته و خاک جان گرفته بود. گل دوباره جوانه زد، یکی‌یکی گلبرگ‌های تازه‌اش شکفتند و باز شدند. هوا بوی آغاز می‌داد و او، با صد ناز و کرشمه در دشت چشم میگرداند که شاپرکش را میان هزاران شاپرک دشت بیابد. اما هرچه چشم گرداند او را ندید. از هرکه بود و نبود سراغش را میگیرفت، دلتنگ بود. نمیدانست دلتنگ دوست داشته شدن یا شاپرکش ولی دلش تنگ بود. تا بلاخره آن روز که در دوردست، چیزی شبیه رؤیا در میان نور افتاب برق زد. گل، قلبش تپید. شاپرکش بود. همان که روزی بی‌ادعا، تمام عشقش را وقف او کرده بود. با شوق و هیجان فریاد زد: شاپرک! این تو هستی؟ تو برگشتی؟ مرا بخشیدی؟ دوباره به کنار من بیا... بیا و مثل همیشه دور من بگرد، نگذار تنهایی من جاودان شود. شاپرک که بر تخته‌سنگ کوچکی نشسته بود از دور لبخند زد، نگاهش هنوز گرم بود اما لبخندش هیچ شبیه گذشته نبود، بال‌هایش هنوز رنگین بود، اما نه برای پرواز، نه برای رقصیدن، نه برای عاشق بودن. گل که از سکوت شاپرک بی‌طاقت شده بود با صدایی لرزان گفت: مگر دوستم نداشتی؟ چرا دیگر به دورم نمی‌گردی؟ میخواهی دوباره مرا ترک‌کنی؟ شاپرک، آرام، با صدایی که از لابه‌لای خاطرات می‌آمد، با نگاهی که تمام عاشقی های از دست‌رفته اش را در خود داشت، گفت: دوستت داشتم، آن‌طور که هیچ‌کس را هرگز و آنقدر که بال‌هایم را فدایت کردم. اما حالا دیگر عشقی ندارم که به تو هدیه دهم و دیگر بالی ندارم که به دور تو برقصم. در نهایت، شاپرک تا آخر عمر کوتاهش بر سر همان تخته‌سنگ نشست و چشم به دشتی که در آن صد شاپرک به دور گلشان میرقصیدند دوخت با یادآوری عشق ناکامش تا ابد سوخت و گل را سوزاند.
خوشمزه‌ترین ته‌چین دنیا، ته‌چین مامانبزرگ الناز🎀
کل دیشب رو داشتم به هیئتای شیراز غر میزدم که الان بابا زنگ زد گفت کرمانشاهیامونم جور شد.
امروز خودم رو توی اون مرحله ای پیدا کردم که چیزی نیست انشالله که pms عه.
مثلا کاش فاطمه بفهمه که نباید زندگیشو سر آدما قمار کنه، که دنیا گرد نیست و کوه به کوه میرسه ولی آدم به آدم نه و آسمون به زمین میاد اگه دو روز یک‌بار کل زندگی توی هم‌نپیچه.
نجات دهنده واقعی:
این چند وقت چیزی که خیلی چشمم رو گرفت ادب‌ روضه‌ای بود که تو هیئت جدیده همه داشتن و واقعا چقدر قشنگه.
تا رسید به دیشب که یه جای دلم بین روضه‌ ابوفاضل شکست و خدا میدونه که چقدر فهمیدم حال اونایی که دور و بر حرم به سر و سینه‌شون میزنن و گوششون به حرف کسی نمیره.