_آهنگایِ کوفتیِ فلانبند و فلانی تو مسیر مدرسه بنده رو بقدری مستفیض میکنه ،
که حاضرم تن بهخستگیوکوفتگی اتوبوس بدم ولی دیگه گوشم مجبور به گوش دادنِ این صدایِ زاقارت اونم شیشصُب نشه .
منِمن
_آهنگایِ کوفتیِ فلانبند و فلانی تو مسیر مدرسه بنده رو بقدری مستفیض میکنه ، که حاضرم تن بهخستگی
[ بله امروز بلاخره رسالت خودم رو به پایان رسوندم ، شایع گزاشتم ]
_اگه قدرت قلم و حوصلهشو داشتم ؛
این روزا مینشستم به نوشتنِ اتفاقات ، شایعات ، افکار عمومی و هرچی دستم میومد ،
همه رو میوردم رو کاغذ ، همه رو .
درنهایت ولش میکردم تا سال دیگه ؛
اون موقع یادداشت هایِ قبلی رو با اسناد وروایت هایی که تو اون برهه زمانی نبود و به مرور اضافه و پخش شد تلفیق میکردم و میشستم پایِ نوشتن ، نبش قبر خاطرات ، ضعف ها و نقات قوت ها ، جنایاتی که خاموش موند و اونا که بولد شد ، همهوهمه .
اما حیف که نه قلمشو دارم نه جنمشو و نه حوصلهشو
*البته که قطعا حداد پور قراره بیشمار به این مسئله بپردازه .
_انقد از این پسرایی که موقع زن گرفتن تیپیکالِ [ زن باشه ، کوفت باشه ] دارن بدم میاد .
_واقعا خستهم از تلاش برایِ بهترین ورژن ِخودم بودن ؛
خستهم از اینکه باید پیگیر همه چی باشم ، خستهم از مسئولیت پذیر بودن ، خستهم از درسخوندن ، خستهم از مرتب بودن ، خستهم ازملاحظه کاربودن ؛ خستهم از خوب بودن .
چی میشه منم یِ مدت به یِ آدم افتضاح و زاقارت تبدیلشم ؟ کمالگرایی لعنتی .
_معلمی که اول خون همه رو توشیشه میکنه و بعد میگه امتحان کتاببازه ، درحین عوضی بودن دوستداشتنیِ .
_یِ مدتی هست که کارم به یِ آدم بیش از اندازه خنك و سبك افتاده جوریکه بعضی وقتا دلم میخواد با پشتِدست بزنم تو دهنش و بگم [ توحرف نزنی ، ازنمکات چیزی کم نمیشه]