_واقعا خستهم از تلاش برایِ بهترین ورژن ِخودم بودن ؛
خستهم از اینکه باید پیگیر همه چی باشم ، خستهم از مسئولیت پذیر بودن ، خستهم از درسخوندن ، خستهم از مرتب بودن ، خستهم ازملاحظه کاربودن ؛ خستهم از خوب بودن .
چی میشه منم یِ مدت به یِ آدم افتضاح و زاقارت تبدیلشم ؟ کمالگرایی لعنتی .
_معلمی که اول خون همه رو توشیشه میکنه و بعد میگه امتحان کتاببازه ، درحین عوضی بودن دوستداشتنیِ .
_یِ مدتی هست که کارم به یِ آدم بیش از اندازه خنك و سبك افتاده جوریکه بعضی وقتا دلم میخواد با پشتِدست بزنم تو دهنش و بگم [ توحرف نزنی ، ازنمکات چیزی کم نمیشه]
منِمن
_آخر کجا روم ك ِ یادت نباشد و یادت نیاید ؟
_یادته چه ذوقی میکردم وقتی موهاتُ میبافتم ؟ دل گره زده بودم به انتهایِ بافته موهات ؛
الان دیگه حتی دلشُ ندارم بهش فکر کنم .
_به افسردگیِ بعد از خرید ناشی از پولایی که ریختم تو سطل آشغال ، به طرز ناجوری مبتلا شدم .