_خدایا میشه لطفا همه دوستام دوسم داشته باشن و به این دوست داشتن ادامه بدن و هیچوقت ازم بدشون نیاد و پیششون کمرنگ نشم ؟
_متنفرم از وقتایی که آدما یه چیزی راجبم میفهمن و رفتارشون و عوض میکنن یا سعی میکنن خودشونو خیلی فهمیده و با درك نشون بدن؛ واقعا از این نوع حمایت هایِ مصنوعی تنفرآمیز و معذب کننده ان .
_خستم و حوصلم درد میکنه،
خستم و از تغییر رفتارایِ آدمیزاد تو موقعیتای مختلف ذلم،
خستم و از تبعیض و صبوری گستتهام،
خستم و از قضاوت و ناروا حاملم،
خستم و کلی کوفت زهر مار دیگه؛
من خستم، خسته و بازهم باید درك کنم و توقع درك شدن نداشته باشم، بازم باید خودمو با شرایط وفق بدم، بازم باید من مراعات کنم، بازم باید من خودمو خفه کنم؛ تا همه چی سرجاش بمونه که نه اما لاقل فرونپاشه .
_بعضی وقتا که به خودم میام میبینم داره حالم بهم میخوره از شدت این حجم تعهد به ادایی بودن جماعت دوربرم، بابا درکش تروخدا دیگه درکش .
_رغبت که از بین بره ساکن میشی، ساکن که بشی از یادهمه میری، کمرنگ میشی، برای کمرنگ نشدن باید تظاهر کنی، تظاهر به وجود، تظاهر به هستی در عینِ بیرغبتی و هزار تا کوفت زهرمار ریخته سرت، اگه ذره ایم کوتاهی کنی عذاب وجدان خرتو بدمیگیره،
خلاصه که دوسر عذابه، عذاب؛
اصلا نمیدونم چیمیشه که رغبت از بین میره؟ خب آخه لامصب چه مرگته .