_تو مثل تخته سیا وسط زنگ ریاضیای،
چندثانیه که ازت چشم برمیدارم پر از چیزای ناشناخته جدید و عجیب غریب میشی، طوری که من با اونهمه بلدبودنت وا میمونم، میترسم. اما میدونی چیه؟ من همیشه عاشق این معادله های وحشتناك ناحلشدنی بودم، معادلات توهم که ترسناک، آخه مگه میشه کل ذهنمو درگیرنکنی؟
_امروز هرآهنگی که پلی میشد فقط تو بودی که تو ذهنم نقش میبستی، آخه من با این حجم از خاطرات نگریم چیکار کنم پس؟
sajad afsharian4_5877264163020997353.mp3
زمان:
حجم:
4.2M
انقدر بهت زل میزدم، تا تو پلك کم بیاری.
_من نتنها قدرت تصمیم گیریمو برای خودم از دست دادم بلکه حتی دیگه نمیدونم تصمیم بگیرم که به حرف کدوم یکی از تصمیم گیرنده های مختلف زندگیم گوش بدم،
و این زجره خالصه.
_من در مواجهه با غم سه تا حالت دارم؛
اول اینکه محلش نمیدم و انقدر مینویسم و با آدمای مختلف حرف میزنم که فراموش شه،
دوم اینکه غمم رو ربط میدم به تموم غمایی که از بدو آفرینش داشتم و میگریویم،
و حالت سوم وقتیه که نمیتونم حرصمو از طریق اشک خالی کنم و کسی هم اطرافم مایل نیست که پناهشه اونموقعست که وحشتناک سادیسمی برخورد میکنم و هرچی پل پشت سرم هست رو بدون توجه به هیچچ چیزی خراب میکنم و درنهایت بعد گندی که زدم میشینم به یه گوشه خیره میشم و قبل از اینکه مغزم از بار حرص منفجرشه میزارم بیان پایین .
_انقدر روابطم با عده زیادی از آدما سطحی و مُضحک شده که دلم میخواد یهباره از همه بکنم و جز دو سه نفر با هیچ بنیبشری ارتباط نگیرم و دیگه برای عمیق نگه داشتن آدما انقد به در دیوار نزنم .