_این روزا همه چیزم داره توسط یه دزد زیادی بیرحم به غارت میره، از احساساتم گرفته تا خوشحالیا و خستگیام. فقط خواستم بگم با اینکه من خودمم دزدیدم اما آقا دزده بد داری دل میشکونی حداقلش من وسط دزدیام حواسم بود دلی نشکنه. آقا دزده این روزا دیگه زیادی داری قلبمو آتیش میزنی. آقا دزده این روزا دیگه زیادی داری شیره وجودمو میکشی. خستم آقا دزده، خستم.
_همه تو زندگیشون هرچقدرم که درد داشته باشن تهش حداقل یه آغوش هست که بتونن توش گریه کنن هق بزنن، ولی من نتنها هیچ آغوشی ندارم بلکه اشکامم سایلنت شدن.
_زن آخه دنیا به آخر نرسیده که.
فقط یه مشت آدم دور که وجودتو شرحه شرحه میکنن و آدمای به ظاهر نزدیکم به جای مرهم شدن کلی نمک میپاشن روش دورتو پر کردن.
_کاش حداقل تو یکی پشتمو داشتی، تو دیگه چرا درکم نمیکنی؟ تو که هیچوقت تو شرایط بد ولم نمیکردی نامرد.
_اونقدری اورثینکر شدم که بارها میام عذرخواهی کنم از اینکه اینجا دارم ازغمم میگم بعد یادم میفته که عه اینجا تنها جاییه که دارم و ساکت میشم.
_بین یه دوراهی سخت موندم،
محتاطانه رفتار کنم و کمکم کارمو پیش ببرم و سعی کنم همه چی رو دوباره تسکین بدم یا بیملاحظه بدون از دست دادن وقت بپرم وسط و سریع با صحبت کردن به صورت مستقیم تلاش برحلش کنم؟ البته که من فعلا هیچ کاری نکردن و فقط ترسیدن رو انتخاب کردم.
_وقتایی که حس خوشگل بودن دارم بهشدت آدم برونگرا و ریسک پذیری میشم همچنین و دلم میخواد با کل دنیا حرف بزنم و ارتباط چشمی بگیرم ولی برعکس وقتایی که حس زشت بودن دارم به یه آدم خیلی درونگرای محتاط خجالتی تبدیل میشم و دلم میخواد با هیچ بنیبشری نتنها هم کلام نشم بلکه روبروهم نشم و ارتباط چشمی هم که کلا کنسله.